جنگل مرگ ☠
#جنگل_مرگ ☠
𝐏𝐀𝐑𝐓. 𝟔
لیوانو سر کشیدم و گذاشتم روی میز
جیمین:میرم به ماریا سر بزنم
جین:چیزی در این باره از زبونت در نیاد
جیمین:منو احمق فرز کردی؟
ابرو هام تو هم فرو رفتو پله ها رو بالا رفتم. به سمت اتاق ماریا حرکت و کردم. وقتی رسیدم قفلشو باز کردمو داخل شدم
«ویو ماریا»
همینجوری توی فکر بودم که در انقد باز شد.
بلخره عالی جناب تشریف فرما شدند.
خودم بالا کشیدم و نشستم
ماریا:تو به توضیح به من بدهکاری
مثل همیشه با اون چشمای سردش که تضاد خاصی با قرمزی عنبیش داشت بهم نگاه کرد
جیمین:چه جور توضیحی
ماریا:اینکه قضیه چیه
اخماش در کسری از ثانیه به هم رسیدند
جیمین:به تو مربوط نیست
ماریا:اگه به من مربوط نبود که نمیگفتی قایم بشم
جیمین:همونطور که گفتم به تو مربوط نیست
عصبانیت به بدنم هجوم اورد
ماریا:پس چی اینجا به من مربوطه؟!
تو منو بردت فرض کردی که هروقت دستور میدی من بدون چون و چرا دستورای مسخره تورو گوش بدم.
خیلی عوضیی
حالا سردی چمشاش جای خودشون رو با خطرناکی و خشم پر کردند.
چند قدم به سمتم اومد
جیمین:حواست باشه چی از اون دهن کوچولت بیرون میزنه
ماریا:منو تهدید میکنی
جیمین:میتونی یه هشدار در نظر بگیریش
ماریا:تو فکر کردی کی هستی که منو تهدید میکنی. میتونم کاری کنم که از حرفات پشیمون شی کثافت
چند قدم دیگه به سمتم برداشت و چونمو توی چنگاش گرفت.
به اندازه 1 متر فاصله بینمون بود
سرمو بالا گرفت و مجبورم کرد بهش نگاه کنم
جیمین:خیلی جرعت پیدا کردی موش کوچولو
...
𝐏𝐀𝐑𝐓. 𝟔
لیوانو سر کشیدم و گذاشتم روی میز
جیمین:میرم به ماریا سر بزنم
جین:چیزی در این باره از زبونت در نیاد
جیمین:منو احمق فرز کردی؟
ابرو هام تو هم فرو رفتو پله ها رو بالا رفتم. به سمت اتاق ماریا حرکت و کردم. وقتی رسیدم قفلشو باز کردمو داخل شدم
«ویو ماریا»
همینجوری توی فکر بودم که در انقد باز شد.
بلخره عالی جناب تشریف فرما شدند.
خودم بالا کشیدم و نشستم
ماریا:تو به توضیح به من بدهکاری
مثل همیشه با اون چشمای سردش که تضاد خاصی با قرمزی عنبیش داشت بهم نگاه کرد
جیمین:چه جور توضیحی
ماریا:اینکه قضیه چیه
اخماش در کسری از ثانیه به هم رسیدند
جیمین:به تو مربوط نیست
ماریا:اگه به من مربوط نبود که نمیگفتی قایم بشم
جیمین:همونطور که گفتم به تو مربوط نیست
عصبانیت به بدنم هجوم اورد
ماریا:پس چی اینجا به من مربوطه؟!
تو منو بردت فرض کردی که هروقت دستور میدی من بدون چون و چرا دستورای مسخره تورو گوش بدم.
خیلی عوضیی
حالا سردی چمشاش جای خودشون رو با خطرناکی و خشم پر کردند.
چند قدم به سمتم اومد
جیمین:حواست باشه چی از اون دهن کوچولت بیرون میزنه
ماریا:منو تهدید میکنی
جیمین:میتونی یه هشدار در نظر بگیریش
ماریا:تو فکر کردی کی هستی که منو تهدید میکنی. میتونم کاری کنم که از حرفات پشیمون شی کثافت
چند قدم دیگه به سمتم برداشت و چونمو توی چنگاش گرفت.
به اندازه 1 متر فاصله بینمون بود
سرمو بالا گرفت و مجبورم کرد بهش نگاه کنم
جیمین:خیلی جرعت پیدا کردی موش کوچولو
...
۱.۲k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.