hi
عشق ایدل من پارت ۲۰
وایسا الان یعنی بی ناهار شدیم؟ من گشنمهههه از صبح جز این کیکه چیزی نخوردممممم از بالاکن رفتم تو اشپز خونه دستش رو گرفته وبدون داشت میگفت خداروشکر نسوخت خب پس بی ناهار نشدیم وایسا دستش چی شده سوخته؟
🐰می هو ببینمت
🦊ناهارمون نسوخ...
دستشو کشیدم و گفتم
🐰ببینم دستت رو(نگران، عصبی) وای... دختر ببین کل انگشتات سوخته چرا حواست نبود وایی
🦊چیزی نیست خوب....
🐰برو بشین ببینم
🦊کوک باور کن...
🐰بور بشین می هو
می هو رفت روی مبل نشست و مچ دست سوخته اش رو فشار داد
🐰اوففف جعبه ی کمک های اولیه کجاست؟
🦊توی کابینت... کنار.. یخچال
جعبه رو پیدا کردم و کنارش روی مبل نشستم و به دستش پماد زدم
🦊اخخخخ
🐰میسوزه؟
🦊اره... خیلی (بغض)
🐰الاهی گریه نکنیا.... الان خوب میشه
🦊باشه
دستشو پماد زدم و با باند بستم دستشو بوسیدم و گفتم
🐰تمومه حالا دیگه دستات خراب نمیشه
🦊دستت درد نکنه کوکی
🐰قابلی نداشت
بغلش کردم و و یه زره نوازشش کردم و بعد میگه و گفت
🦊وقت ناهاره
بعدم از بغلم در رفت و رفت تو اشپز خونه واتتتتت
رفتم تو اشپز خونه چند تا ظرف سیاه روی کابینت بود بود و روشون چاپستیک و یه ظرف کوچیک کیمچی و دو تا قوطی نوشابه
🦊کوک بی زحمت ظرف هارو ببر و کیمچی رو ببر تا من غذا رو بیارم.... با دستگیره نسوزم
🐰افرین اوکی
ظرف هارو بردم گذاشتم روی میزی که جلوش تلویزیون بودو پشتش مبل
ظرفا رو میدم که میگه و با قابلمه اومد
🐰خب خب بخوریم
نشستیم رو میزو غذا رو کشیدم
🐰بفرمایید میل کنید
🦊ممنون
یه قاشق خوردم وای وای چقدر خوشمزه اس
🦊چطوره؟
🐰عالیه خوشمزه اس بینظیرهههههه
🦊مرسی تا اخرش بخور سیر شی
🐰حتما(ادمی که گشنمه اس سنگم میخورهههه کلیپ سمر راستی خوشش اومده)
غذا رو تا تهش خوردیم و نشستیم فیلم دیدیم میه و سرش رو گذاشت رو پاهام و فیلم رو نگا کرد
🐰بیب
🦊جانم؟
🐰چیزه... داداشت چند سالشه؟
🦊سی
🐰بچه داره؟
🦊اره یه دختر دوساله دارهههه
🐰واقعا وای پس ما هم باید دست به کار بشیم
🦊کوک میزنمت
🐰دلت میاد؟
🦊اره وایسا
دمپایی رو ور داشت افتاد دنبالم بسم الله به چوخ رفتم به سمت اتاق در رفتم
ویو می هو
ای خرگوش در میری من یه ایرانیم دمپایی بهت جذب میشه🩴 ( 🤣) در رفت سمت اتاق منم دوییدم دنبالش جفتمون داشتیم میخندیدم
گیری انداختم و با دمپایی اورم زدم به بازوش چند تا اومد دمپایی ور بگیره و بازو هامو گرفت منم لجبازی کردم بهش ندادم یه دفعه تعادل مون ور از دست دادیم و افتادیم رو تخت و کوک اومد روم دستامو کنار سرم گیر انداخت و سفت و محکم گرفت داشت تو چشام نگا میکرد و نفس میزد و لبخندی رو لباش بود با صدایی بم بهم گفت
🐰دمپایی رو ول کن بیب
شرط دو فالو 🩶❤️🩹
وایسا الان یعنی بی ناهار شدیم؟ من گشنمهههه از صبح جز این کیکه چیزی نخوردممممم از بالاکن رفتم تو اشپز خونه دستش رو گرفته وبدون داشت میگفت خداروشکر نسوخت خب پس بی ناهار نشدیم وایسا دستش چی شده سوخته؟
🐰می هو ببینمت
🦊ناهارمون نسوخ...
دستشو کشیدم و گفتم
🐰ببینم دستت رو(نگران، عصبی) وای... دختر ببین کل انگشتات سوخته چرا حواست نبود وایی
🦊چیزی نیست خوب....
🐰برو بشین ببینم
🦊کوک باور کن...
🐰بور بشین می هو
می هو رفت روی مبل نشست و مچ دست سوخته اش رو فشار داد
🐰اوففف جعبه ی کمک های اولیه کجاست؟
🦊توی کابینت... کنار.. یخچال
جعبه رو پیدا کردم و کنارش روی مبل نشستم و به دستش پماد زدم
🦊اخخخخ
🐰میسوزه؟
🦊اره... خیلی (بغض)
🐰الاهی گریه نکنیا.... الان خوب میشه
🦊باشه
دستشو پماد زدم و با باند بستم دستشو بوسیدم و گفتم
🐰تمومه حالا دیگه دستات خراب نمیشه
🦊دستت درد نکنه کوکی
🐰قابلی نداشت
بغلش کردم و و یه زره نوازشش کردم و بعد میگه و گفت
🦊وقت ناهاره
بعدم از بغلم در رفت و رفت تو اشپز خونه واتتتتت
رفتم تو اشپز خونه چند تا ظرف سیاه روی کابینت بود بود و روشون چاپستیک و یه ظرف کوچیک کیمچی و دو تا قوطی نوشابه
🦊کوک بی زحمت ظرف هارو ببر و کیمچی رو ببر تا من غذا رو بیارم.... با دستگیره نسوزم
🐰افرین اوکی
ظرف هارو بردم گذاشتم روی میزی که جلوش تلویزیون بودو پشتش مبل
ظرفا رو میدم که میگه و با قابلمه اومد
🐰خب خب بخوریم
نشستیم رو میزو غذا رو کشیدم
🐰بفرمایید میل کنید
🦊ممنون
یه قاشق خوردم وای وای چقدر خوشمزه اس
🦊چطوره؟
🐰عالیه خوشمزه اس بینظیرهههههه
🦊مرسی تا اخرش بخور سیر شی
🐰حتما(ادمی که گشنمه اس سنگم میخورهههه کلیپ سمر راستی خوشش اومده)
غذا رو تا تهش خوردیم و نشستیم فیلم دیدیم میه و سرش رو گذاشت رو پاهام و فیلم رو نگا کرد
🐰بیب
🦊جانم؟
🐰چیزه... داداشت چند سالشه؟
🦊سی
🐰بچه داره؟
🦊اره یه دختر دوساله دارهههه
🐰واقعا وای پس ما هم باید دست به کار بشیم
🦊کوک میزنمت
🐰دلت میاد؟
🦊اره وایسا
دمپایی رو ور داشت افتاد دنبالم بسم الله به چوخ رفتم به سمت اتاق در رفتم
ویو می هو
ای خرگوش در میری من یه ایرانیم دمپایی بهت جذب میشه🩴 ( 🤣) در رفت سمت اتاق منم دوییدم دنبالش جفتمون داشتیم میخندیدم
گیری انداختم و با دمپایی اورم زدم به بازوش چند تا اومد دمپایی ور بگیره و بازو هامو گرفت منم لجبازی کردم بهش ندادم یه دفعه تعادل مون ور از دست دادیم و افتادیم رو تخت و کوک اومد روم دستامو کنار سرم گیر انداخت و سفت و محکم گرفت داشت تو چشام نگا میکرد و نفس میزد و لبخندی رو لباش بود با صدایی بم بهم گفت
🐰دمپایی رو ول کن بیب
شرط دو فالو 🩶❤️🩹
۵۱۷
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.