رئیس من
پارت ۱۴
(این پارت دو قسمت داره)
(تو این پارت فقط به سولی و تهیونگ میپردازیم (*˘︶˘*).。*♡ )
(اول یه فلش بک میزنیم به زمانی که تهیونگ سولی رو برد عمارتش)
فلش بک
تهیونگ ویو
سولی رو بلند کردم و بردمش تو عمارت آروم گذاشتمش رو کاناپه که دیدم چشاشو باز کرد
تهیونگ: حالت خوبه؟!
سولی: اومممم تو کی هستی؟ چقدر جذابی!! (مستت)
تهیونگ: نه خیر هنوز مستن این خانم زیبا( زیر لب با خنده)
سولی: ولی به پای کراش من نمیرسی! (مستتت)
تهیونگ: اونوقت کراشت کیه؟ ( یه ابروشو بالا انداخت)
سولی: اوممممم اسمش کیم تهیونگه......خیلی جذابه....ولی نمیتونم بش بگم
سرشو انداخت پایین و لبشو به حالت خیلی کیوتی غونچه کرد
شکه نگاش کردم و بعد لبخند زدم و تو دلم عروسی بود
تهیونگ: چرا نمیتونی؟
سولی: اون رئیسمه......هیچوقت ممکن نیست همین حسو به من داشته باشه
به لب آویزونش خیره شدم
تهیونگ: شایدم ممکن باشه!!هوم؟
آروم رفتم جلو و لبامو گذاشتم رو لباش
حدود ۳ دقیقه داشتیم همو میبوسیدیم
آروم ازش جدا شدم و دوتامون نفس نفس میزدیم پیشونیمو به پیشونیش چسبوندم
سولی: عاشقتم تهیونگا
تهیونگ: منم عاشقتم فرشته ی من
آروم بلندش کردم و بردمش تو اتاق و گذاشتمش رو تخت و آروم از پشت بغلش کردم و خوابیدیم (چیه؟ نکنه انتظار داشتی بگم.....نه خیررررر هنوز وقتش نیست :/ )
سولی ویو
صبح از خواب بیدار شدم حس کردم یکی بغلم کرده برگشتم که ببینم کیه چشامام چهارتا شد یه جیغی کشیدم و که از خواب پرید و شکه نگام کرد
تهیونگ: چیشد؟ حالت خوبه؟
سولی: م...من ا...اینجا چیکار میکنم؟
تهیونگ: دیشب از حال رفتی منم اوردمت عمارتم
سولی: چ....چی؟ و....واقعا معذرت میخوام آقای کیم (سرشو انداخت پایین و لپاش گل انداخت)
تهیونگ: مشکلی نیست چرا لکنت گرفتی؟
سولی: ا....اگه کاری کردم لطفاً منو ببخشید
و سریع از اتاقش خارج شدم و از پله ها رفتم پایین
تهیونگ: وایسا.......سولی؟
داشت میومد دنبالم سریع از عمارت خارج شدم و یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه خودم و آماده شدم برای شرکت اصلا نمیخواستم برم ولی مجبور بودم
زمان حال
سولی ویو
واییییییی باورم نمیشهههههه......اصلا چرا دیشب مست کردم......الان دیگه نمیتونم تو چشاش نگاه کنم......یعنی تو مستیم چیکار کردم؟.....کار بدی نباشههههه!!......خدایااااا
همینجوری داشتم تو ذهنم با خودم کلنجار میرفتم که خوردم به یکی سرمو اوردم بالا شکه شدم سریع نگاهمو ازش گرفتم
تهیونگ: هی خوبی؟
سولی: ب...بله خوبم
تهیونگ: مطمئنی؟
سولی: ا...اوهوم
تهیونگ: ولی من مطمئن نیستم (کمی اخم)
یهو دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند
بردم تو دفترش
تهیونگ: بهم بگو چیشده!؟
سولی: چیزی نیست آقای کیم من خوبم (لپاش گل نداخته بود)
سرم پایین بود و اصلا نگاش نمیکردم به و دستم که تو دستش بود زل زدم
(این پارت دو قسمت داره)
(تو این پارت فقط به سولی و تهیونگ میپردازیم (*˘︶˘*).。*♡ )
(اول یه فلش بک میزنیم به زمانی که تهیونگ سولی رو برد عمارتش)
فلش بک
تهیونگ ویو
سولی رو بلند کردم و بردمش تو عمارت آروم گذاشتمش رو کاناپه که دیدم چشاشو باز کرد
تهیونگ: حالت خوبه؟!
سولی: اومممم تو کی هستی؟ چقدر جذابی!! (مستت)
تهیونگ: نه خیر هنوز مستن این خانم زیبا( زیر لب با خنده)
سولی: ولی به پای کراش من نمیرسی! (مستتت)
تهیونگ: اونوقت کراشت کیه؟ ( یه ابروشو بالا انداخت)
سولی: اوممممم اسمش کیم تهیونگه......خیلی جذابه....ولی نمیتونم بش بگم
سرشو انداخت پایین و لبشو به حالت خیلی کیوتی غونچه کرد
شکه نگاش کردم و بعد لبخند زدم و تو دلم عروسی بود
تهیونگ: چرا نمیتونی؟
سولی: اون رئیسمه......هیچوقت ممکن نیست همین حسو به من داشته باشه
به لب آویزونش خیره شدم
تهیونگ: شایدم ممکن باشه!!هوم؟
آروم رفتم جلو و لبامو گذاشتم رو لباش
حدود ۳ دقیقه داشتیم همو میبوسیدیم
آروم ازش جدا شدم و دوتامون نفس نفس میزدیم پیشونیمو به پیشونیش چسبوندم
سولی: عاشقتم تهیونگا
تهیونگ: منم عاشقتم فرشته ی من
آروم بلندش کردم و بردمش تو اتاق و گذاشتمش رو تخت و آروم از پشت بغلش کردم و خوابیدیم (چیه؟ نکنه انتظار داشتی بگم.....نه خیررررر هنوز وقتش نیست :/ )
سولی ویو
صبح از خواب بیدار شدم حس کردم یکی بغلم کرده برگشتم که ببینم کیه چشامام چهارتا شد یه جیغی کشیدم و که از خواب پرید و شکه نگام کرد
تهیونگ: چیشد؟ حالت خوبه؟
سولی: م...من ا...اینجا چیکار میکنم؟
تهیونگ: دیشب از حال رفتی منم اوردمت عمارتم
سولی: چ....چی؟ و....واقعا معذرت میخوام آقای کیم (سرشو انداخت پایین و لپاش گل انداخت)
تهیونگ: مشکلی نیست چرا لکنت گرفتی؟
سولی: ا....اگه کاری کردم لطفاً منو ببخشید
و سریع از اتاقش خارج شدم و از پله ها رفتم پایین
تهیونگ: وایسا.......سولی؟
داشت میومد دنبالم سریع از عمارت خارج شدم و یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه خودم و آماده شدم برای شرکت اصلا نمیخواستم برم ولی مجبور بودم
زمان حال
سولی ویو
واییییییی باورم نمیشهههههه......اصلا چرا دیشب مست کردم......الان دیگه نمیتونم تو چشاش نگاه کنم......یعنی تو مستیم چیکار کردم؟.....کار بدی نباشههههه!!......خدایااااا
همینجوری داشتم تو ذهنم با خودم کلنجار میرفتم که خوردم به یکی سرمو اوردم بالا شکه شدم سریع نگاهمو ازش گرفتم
تهیونگ: هی خوبی؟
سولی: ب...بله خوبم
تهیونگ: مطمئنی؟
سولی: ا...اوهوم
تهیونگ: ولی من مطمئن نیستم (کمی اخم)
یهو دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند
بردم تو دفترش
تهیونگ: بهم بگو چیشده!؟
سولی: چیزی نیست آقای کیم من خوبم (لپاش گل نداخته بود)
سرم پایین بود و اصلا نگاش نمیکردم به و دستم که تو دستش بود زل زدم
۴.۸k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.