فیک ۵
میونگ : فهمیدید (داد
بچهها:بله پدر بزرگ
میونگ :حالا هم برید اتاقاتون
بچهها وقتی داشتن میرفتن نگاهای بدی به کوک میکردن
اما کوک براش مهم نبود فقط با یه نیشخنده نگاهشون میکرد
شب بود همه خوابیده بود کوک همچنان خوبه دختره رو میدید
...........
۵ سال بعد
ویو کوک
۵ سال گذشت من نتونستم پیداش کنم منم باند مافیا رو قوی تر کردم تو این ۵ سال همه چی تغییر کرده خواهر امشب داشت ازدواج میکرد اما من چی
قولی که به پدر بزرگ دادم نتونستم عمل کنم
توی تالار نشسته بودیم داشتم نگاه خواهر میکرد که چقدر زیبا شده بود بغضم گرفته بود
بلند شدم تا برم بیرون سیگار بکشم وقتی داشتم میرفتم خوردم به یه دختری
دختره داشت میوفتاد که گرفتمش وقتی نگاهش کردم باروم نمیشد اون همون دختری بود که داخلع خوابم میدیدم بلاخره پیداش کرد پس بهترین موقع برای دزدیدنش هست
داشتم با خودم فکر می کردم که با صدای دختره به خودم اومدم
هانول:هی نمیخوای منو بزاری زمین
کوک: ب باشه
کوک هانولو گذاشت زمین وقتی هانول می خواست بره کوک دستشو گرفت
هانول:باز چی میخوای (عصبی
کوک:اسمت چی
هانول : به تو چه
کوک:بگو ببینم(عصبی
هانول:باشه بابا چرا عصبی میشی
هانول :کیم هانول خواهر اون منگولی که داره با خواهر تو ازدواج میکنه
کوک:پس منو میشناسی
هانول :ارره ۵ ساله
کوک:چیییی ۵ ساله (ذهنش یا خدا من ۵ ساله منو میشناسه منی که کل سالو دنبالش میگشتم )
هانول :من برای پدر بزرگت تتو میزدم حالا یادت میاد ..وقتمو گرفتی برو کنار ببینم
هانول رفت و کوک هم جا مونده بود با صدای جیغ و هورا فهمید دارن همو می بو*س*ن کوک رفت داخل
ذهنش شده بود که چطور هانولو بدزده از یه طرف هم فامیل میشدن
اصلا نفهمید که عروسی خواهر چطوری میگذره با دیدنه هانول که داشت پیشه عروس و داماد میرفت سریع بلند شد به سمته خواهرشرفت
هانول:دا....
کوک:مبارکتون باشه انشالله که خوشبخت بشین
سونا:مرسی داداشی..راستی یادم رفت معرفی کنم هانول ایشون
هانول : میشناسمشون
سونا:آها (خنده
هانول :مبارکت باشه زن داداش امشب خوش بگذره (چشمک
سونا :هانوللل
تهیونگ :مگه چی عزیزم
سونا : عزیزم تو هم مثله خواهر هستی (عصبی
کوک و هانول :من رفتم (نگاه هم کردن
هانول چشم غره برای کوک رفت
شرط
لایک ٧٠به بالا
ساری اگر بد شد
بچهها:بله پدر بزرگ
میونگ :حالا هم برید اتاقاتون
بچهها وقتی داشتن میرفتن نگاهای بدی به کوک میکردن
اما کوک براش مهم نبود فقط با یه نیشخنده نگاهشون میکرد
شب بود همه خوابیده بود کوک همچنان خوبه دختره رو میدید
...........
۵ سال بعد
ویو کوک
۵ سال گذشت من نتونستم پیداش کنم منم باند مافیا رو قوی تر کردم تو این ۵ سال همه چی تغییر کرده خواهر امشب داشت ازدواج میکرد اما من چی
قولی که به پدر بزرگ دادم نتونستم عمل کنم
توی تالار نشسته بودیم داشتم نگاه خواهر میکرد که چقدر زیبا شده بود بغضم گرفته بود
بلند شدم تا برم بیرون سیگار بکشم وقتی داشتم میرفتم خوردم به یه دختری
دختره داشت میوفتاد که گرفتمش وقتی نگاهش کردم باروم نمیشد اون همون دختری بود که داخلع خوابم میدیدم بلاخره پیداش کرد پس بهترین موقع برای دزدیدنش هست
داشتم با خودم فکر می کردم که با صدای دختره به خودم اومدم
هانول:هی نمیخوای منو بزاری زمین
کوک: ب باشه
کوک هانولو گذاشت زمین وقتی هانول می خواست بره کوک دستشو گرفت
هانول:باز چی میخوای (عصبی
کوک:اسمت چی
هانول : به تو چه
کوک:بگو ببینم(عصبی
هانول:باشه بابا چرا عصبی میشی
هانول :کیم هانول خواهر اون منگولی که داره با خواهر تو ازدواج میکنه
کوک:پس منو میشناسی
هانول :ارره ۵ ساله
کوک:چیییی ۵ ساله (ذهنش یا خدا من ۵ ساله منو میشناسه منی که کل سالو دنبالش میگشتم )
هانول :من برای پدر بزرگت تتو میزدم حالا یادت میاد ..وقتمو گرفتی برو کنار ببینم
هانول رفت و کوک هم جا مونده بود با صدای جیغ و هورا فهمید دارن همو می بو*س*ن کوک رفت داخل
ذهنش شده بود که چطور هانولو بدزده از یه طرف هم فامیل میشدن
اصلا نفهمید که عروسی خواهر چطوری میگذره با دیدنه هانول که داشت پیشه عروس و داماد میرفت سریع بلند شد به سمته خواهرشرفت
هانول:دا....
کوک:مبارکتون باشه انشالله که خوشبخت بشین
سونا:مرسی داداشی..راستی یادم رفت معرفی کنم هانول ایشون
هانول : میشناسمشون
سونا:آها (خنده
هانول :مبارکت باشه زن داداش امشب خوش بگذره (چشمک
سونا :هانوللل
تهیونگ :مگه چی عزیزم
سونا : عزیزم تو هم مثله خواهر هستی (عصبی
کوک و هانول :من رفتم (نگاه هم کردن
هانول چشم غره برای کوک رفت
شرط
لایک ٧٠به بالا
ساری اگر بد شد
۲۹.۱k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.