پارت چهاردهم.
پارت چهاردهم.
جیمین: یااا.... چیههه، چرا میخندی....
لیندا: اخخخخ مردم ازخنده، هههه، خخخخ، هههه
جیمین: یاااا بس کن دیگهههههه....
لیندا: باشه باشه ببخشید........ ولی اخه حرفت خیلی خنده..... تا خواستم حرفمو کامل کنم، با بوسه ای از جیمین روبه رو شدم.
لیندا: چ چ چی چیکار میکنی.....
جیمین: دیگه حرفی نباشه..... عشق خودمییییییی...
لیندا: راستش خودمم از جیمین خیلی خوشم میومده..... ولی چون فک میکردم جیمین منو به عنوان خواهرش میخواد واسه همین منم هیچی نمیگفتم.... ولی الان خیلی خوشحال شده بودم....
جیمین: چرا خندیدی؟
لیندا: ههههه، اخه اصلا فک نمیکردم همچین چیزی بگی....
جیمین: خب الان بریم کجا.... هنوز خیلی ساعت دیگه به دکتر مونده..... اممم فهمیدم، بزن بریم.....
لیندا: کجا داریم میریم؟
جیمین: خودت میفهمی......
نیم ساعت بعد: جیمین: رسیدیم...
لیندا: وای جیمین.... وای خدا... جیمین اینج اینجا...
جیمین: اره درسته...... وقتایی که هنوز نرفته بودی انگلیس همیشه میومدیم این دریا...... وقتایی که باهم تنها بودیم میومدیم اینحا......
لیندا: اره درسته..... این دریا ارامش خاصی بهمون میداد.... هنوزم همینطوره.... اینجا بهترین جاییکه که منو اوردی... ممنونممممم...
لیندا: با حس کردن دست دیگه ای تو دستم ارامش قشنگی بهم اومد..... دستای جیمین قفل شده بود تو دستای من.... قشنگ ترین حس دنیا بود..... دقیقاااا حس نه سال پیش رو داشتم...... اونقدرررر غرق ارامش و خوشحالی با جیمین بودم که ساعت رو یادم رفته بود...
جیمین: عزیزم، الان دیگه نوبت دکتر هستش...... باید بریم...
لیندا: اره بریم، ولی دوس داشتم تا همیشه همینجا بمونم.... عاشق اینجام.....
جیمین: بریم.... دوباره هم میارمت....
لیندا: ممنونم عشقم.......
یک ساعت بعد: جیمین: خانم منشی، کی نوبت ما میشه؟
منشی: بعد از این اقا شما میتونید داخل بشید....
جبمین: بله ممنونم....
لیندا: چی گفتن؟
جیمین: چنددقیقه دیگه نوبت ما میشه.....
منشی: خانم لیندا
لیندا: بله
منشی: برید داخل....
جیمین: منم همرات میام.......
جیمین لیندا: سلام اقای دکتر وقت بخیر....
دکتر: سلام، بفرمایید، مریض کیه؟
لیندا: منم....... بعد از اینکه مشکلم رو گفتم و دکتر معاینم کرد شروع کرد به حرف زدن....
دکتر: خب ببینید، همینطور که خودتون میدونید این بیماری رو از خیلی وقت پیش دارید...... لیندا خانوم شما خودتون دانشجوی پزشکی هستید پس باید میدونستید که خیلی زود باید به این بیماری رسیدگی کنید.... همون موقع که فهمیدید و دکترا گفتن باید عمل کنی باید عمل میکردی..... الان خیییلی پیشرفت کرده.... قلبتون خیلی به مشکل برخورده.... قلبتون خیلی ضعیف شده.....
جیمین: خب دکتر دکتر الان باید چیکار کنیم.......... ـ... ـ.. ـــ.. ــ..
جیمین: یااا.... چیههه، چرا میخندی....
لیندا: اخخخخ مردم ازخنده، هههه، خخخخ، هههه
جیمین: یاااا بس کن دیگهههههه....
لیندا: باشه باشه ببخشید........ ولی اخه حرفت خیلی خنده..... تا خواستم حرفمو کامل کنم، با بوسه ای از جیمین روبه رو شدم.
لیندا: چ چ چی چیکار میکنی.....
جیمین: دیگه حرفی نباشه..... عشق خودمییییییی...
لیندا: راستش خودمم از جیمین خیلی خوشم میومده..... ولی چون فک میکردم جیمین منو به عنوان خواهرش میخواد واسه همین منم هیچی نمیگفتم.... ولی الان خیلی خوشحال شده بودم....
جیمین: چرا خندیدی؟
لیندا: ههههه، اخه اصلا فک نمیکردم همچین چیزی بگی....
جیمین: خب الان بریم کجا.... هنوز خیلی ساعت دیگه به دکتر مونده..... اممم فهمیدم، بزن بریم.....
لیندا: کجا داریم میریم؟
جیمین: خودت میفهمی......
نیم ساعت بعد: جیمین: رسیدیم...
لیندا: وای جیمین.... وای خدا... جیمین اینج اینجا...
جیمین: اره درسته...... وقتایی که هنوز نرفته بودی انگلیس همیشه میومدیم این دریا...... وقتایی که باهم تنها بودیم میومدیم اینحا......
لیندا: اره درسته..... این دریا ارامش خاصی بهمون میداد.... هنوزم همینطوره.... اینجا بهترین جاییکه که منو اوردی... ممنونممممم...
لیندا: با حس کردن دست دیگه ای تو دستم ارامش قشنگی بهم اومد..... دستای جیمین قفل شده بود تو دستای من.... قشنگ ترین حس دنیا بود..... دقیقاااا حس نه سال پیش رو داشتم...... اونقدرررر غرق ارامش و خوشحالی با جیمین بودم که ساعت رو یادم رفته بود...
جیمین: عزیزم، الان دیگه نوبت دکتر هستش...... باید بریم...
لیندا: اره بریم، ولی دوس داشتم تا همیشه همینجا بمونم.... عاشق اینجام.....
جیمین: بریم.... دوباره هم میارمت....
لیندا: ممنونم عشقم.......
یک ساعت بعد: جیمین: خانم منشی، کی نوبت ما میشه؟
منشی: بعد از این اقا شما میتونید داخل بشید....
جبمین: بله ممنونم....
لیندا: چی گفتن؟
جیمین: چنددقیقه دیگه نوبت ما میشه.....
منشی: خانم لیندا
لیندا: بله
منشی: برید داخل....
جیمین: منم همرات میام.......
جیمین لیندا: سلام اقای دکتر وقت بخیر....
دکتر: سلام، بفرمایید، مریض کیه؟
لیندا: منم....... بعد از اینکه مشکلم رو گفتم و دکتر معاینم کرد شروع کرد به حرف زدن....
دکتر: خب ببینید، همینطور که خودتون میدونید این بیماری رو از خیلی وقت پیش دارید...... لیندا خانوم شما خودتون دانشجوی پزشکی هستید پس باید میدونستید که خیلی زود باید به این بیماری رسیدگی کنید.... همون موقع که فهمیدید و دکترا گفتن باید عمل کنی باید عمل میکردی..... الان خیییلی پیشرفت کرده.... قلبتون خیلی به مشکل برخورده.... قلبتون خیلی ضعیف شده.....
جیمین: خب دکتر دکتر الان باید چیکار کنیم.......... ـ... ـ.. ـــ.. ــ..
۳۰.۶k
۲۱ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.