تصورات...😂
تصورات...😂
با تموم شدن کلاس کره ای کش و قوسی به بدن خسته ات دادی و یه آه از ته دلت کشیدی
ا/ت: چرا امروز تموم نمیشه؟ هه سان: چته ا/ت؟
ا/ت: امروز تولده یونجونِ اگه بخوام به موقع به همه ی کارام برسم باید تا یک ساعت آینده از این دبیرستان کوفتی بزنم بیرون
هه سان: الان کلاس موسیقی داریم و تو قصد جیم شدن داری؟
نا امید تر نالیدی اره
لی: خیلی خب روزتون بخیر کلاس رو شروع میکنم درس امروزمون خیلی آسونه
ا/ت: بیا باز اومد و سریع رفت سره درس اوم میگم هه سان من حوصله ی کلاسش رو ندارم میدونی که چقدر با هم لجیم؟ پس من تا چند مین دیگه بهش میگم میخوام برم دستشویی کیف و اینارو فردا ازت میگیرم خب؟!
لی اینجوری خودکارشُ روی میز میکوبه و میگه: خانم ا/ت خب دیگه چی؟!
آب دهنت رو به زور قورت میدی و نگاهش میکنی که کاملا جدی داره نگاهت میکنه به تته پته میوفتی استاد.. را..ستش هوف نفس عمیقی کشیدی استاد من میخوام...
لی: بشین ا/ت نیازی نیست دیگه چیزی بگی ا/ت: ولی... لی: به اندازه کافی شنیدم!!
برای بار هزارم لعنت فرستادی سرتو گزاشتی رو میز لی: ا/ت امروز تا ساعت ۶ اینجا میمونی. تنبیه عادلانه ایه؟
ساعت ۵ کلاس تموم شد ولی خواستی تو هم بری که لی دستشو جلوی در گزاشت گفت قرار بود تا ساعت ۶ تو مدرسه بمونی تو هم شروع کردی به آه ناله کردن که یه بهانه ای جور کنی که جیم شی ولی حنات دیگه برای لی رنگی نداشت .رفتی رو میز نشستی سکوت کردی بعد از نیم ساعت که مدرسه تعطیل شد لی اومد. لی: ااووم میگم کل مدرسه تعطیل شد الان کسی تو مدرسه نیست فقط منو تو تو مدرسه ایم .ا/ت: خب که چی؟
لی: ببین ا/ت بزار یکم برات توضیح بدم از وقتی که به این دبیرستان انتقالی گرفتم از همون روز اولی که تورو دیدم دلم لرزید
تو که با تعجب نگاهش میکردی لی همین جوری قدم قدم بهت نزدیک میشد... کم کم هوا هم داشت تاریک میشد دیگه نور خیلی کمی توی کلاس دیده میشد لی که همین طوری داشت برات توضیح میداد که یک دفعه دستتو گرفت گفت ا/ت با من ازدواج میکنی؟ ا/ت : هااااا لی:ا/ت این حرف دلمه با من ازدواج میکنی یا نه؟
با تموم شدن کلاس کره ای کش و قوسی به بدن خسته ات دادی و یه آه از ته دلت کشیدی
ا/ت: چرا امروز تموم نمیشه؟ هه سان: چته ا/ت؟
ا/ت: امروز تولده یونجونِ اگه بخوام به موقع به همه ی کارام برسم باید تا یک ساعت آینده از این دبیرستان کوفتی بزنم بیرون
هه سان: الان کلاس موسیقی داریم و تو قصد جیم شدن داری؟
نا امید تر نالیدی اره
لی: خیلی خب روزتون بخیر کلاس رو شروع میکنم درس امروزمون خیلی آسونه
ا/ت: بیا باز اومد و سریع رفت سره درس اوم میگم هه سان من حوصله ی کلاسش رو ندارم میدونی که چقدر با هم لجیم؟ پس من تا چند مین دیگه بهش میگم میخوام برم دستشویی کیف و اینارو فردا ازت میگیرم خب؟!
لی اینجوری خودکارشُ روی میز میکوبه و میگه: خانم ا/ت خب دیگه چی؟!
آب دهنت رو به زور قورت میدی و نگاهش میکنی که کاملا جدی داره نگاهت میکنه به تته پته میوفتی استاد.. را..ستش هوف نفس عمیقی کشیدی استاد من میخوام...
لی: بشین ا/ت نیازی نیست دیگه چیزی بگی ا/ت: ولی... لی: به اندازه کافی شنیدم!!
برای بار هزارم لعنت فرستادی سرتو گزاشتی رو میز لی: ا/ت امروز تا ساعت ۶ اینجا میمونی. تنبیه عادلانه ایه؟
ساعت ۵ کلاس تموم شد ولی خواستی تو هم بری که لی دستشو جلوی در گزاشت گفت قرار بود تا ساعت ۶ تو مدرسه بمونی تو هم شروع کردی به آه ناله کردن که یه بهانه ای جور کنی که جیم شی ولی حنات دیگه برای لی رنگی نداشت .رفتی رو میز نشستی سکوت کردی بعد از نیم ساعت که مدرسه تعطیل شد لی اومد. لی: ااووم میگم کل مدرسه تعطیل شد الان کسی تو مدرسه نیست فقط منو تو تو مدرسه ایم .ا/ت: خب که چی؟
لی: ببین ا/ت بزار یکم برات توضیح بدم از وقتی که به این دبیرستان انتقالی گرفتم از همون روز اولی که تورو دیدم دلم لرزید
تو که با تعجب نگاهش میکردی لی همین جوری قدم قدم بهت نزدیک میشد... کم کم هوا هم داشت تاریک میشد دیگه نور خیلی کمی توی کلاس دیده میشد لی که همین طوری داشت برات توضیح میداد که یک دفعه دستتو گرفت گفت ا/ت با من ازدواج میکنی؟ ا/ت : هااااا لی:ا/ت این حرف دلمه با من ازدواج میکنی یا نه؟
۲۰.۹k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.