پدرخوانده Part:12
سلامممم بچه ها ببخشید دیر گذاشتم
واقعا خیلی مریضم شاید یکم فعالیت نکنم
(میکنم نگران نباشید) خب خب بریم.....
که یهوو صدای پدر اومد و گفت
کوک: کجا کجا وایسا ببینم.....منم بیایم
جین: صبحونه نمی خوری؟
کوک: نه باید برم
جین: باشه
ا.ت: پدر اومد و دستمو گرفت و رفتیم سوار ماشین شدیم بعد چند دقیقه گفت
کوک: دیروز خوش گذشت
ا.ت: اوهوم
کوک: ا.ت احساس نمیکنی دامنت یکم کوتاه
ا.ت: نه
کوک:/ واقعا که
ا.ت:*خنده
کوک: خب پیاده شو رسیدیم
ا.ت: باشه... باهم پیاده شدیم و رفتیم داخل مدرسش خیلی بزرگ بود خیلی هم قشنگ همینکه رسیدیم به دفتر بابا درو باز کرد و رفتیم بیرون که یه مرد ۷۰ ۸۰ ساله اومد نزدیک و بابا رو بغل کرد
و بعد گفت(پدرکوک=پ.ک)
پ.ک: خب خب سلامم پسر عزیزم
کوک: سلام پدر
پ.ک: خب تو باید نوم باشی هاا*روبه ا.ت*
کوک:بله
پ.ک: چقدرم قشنگه تو منو یاد یکی از دوستام میندازی اونم دقیقا دیدار اول همین قدر اروم بود
کوک: خب بابا دیگه داره دیر میشه من باید برم
پ.ک: تو برو من خودم کلاسشو بهش نشون میدم
کوک: باشه... *روبه ا.ت* خانم کوچولو من دیگه میرم باشه هرچی خواستی به بابا بزرگ بگو باشه
ا.ت: اوهوم باشه
(کوک رفت)
پ.ک:خب خانم چان
خانم چان: بله
پ.ک: به این خانم کوچولو کلاسشو نشون بده باشه
خانوم چان: چشم...بیا بریم
ا.ت:چشم...... بلخره رفتیم کلاس وقتی رفتیم معلم داشت درس رو شروع میکرد که خانم چان در زد و گفت که من دانش آموز جدیدم
معلم: بیا تو دخترم...... خب خودتو معرفی کن
ا.ت: اسم من جئون ا.ته امیدوارم باهم سال خوبی رو بگزرونیم😁
معلم: خب اممم تو بر پیش یونا بشین
ا.ت:اوهوم.... رفتم پیش همون دختر نشستم که گفت
یونا: میای باهم دوست شیم
ا.ت: البته
یونا: چه خوب من کیم یونام و توام گفتی جئون ا.ت
ا.ت: بله
یونا:رسمی نباش
ا.ت:باشه ..... خب بیا به درس گوش بدیم
یونا: باشه
پرش زمانی به زنگ تفریح
یونا: اخیش بلخره زنگ خورد
ا.ت: آره ریاضی اونم زنگ اول خیلی مسخرست
یونا: میدونی چیه فامیلی تو خیلی شبیه رئیس مدرسست
ا.ت: اخه اینجا مدرسه پدر بزرگمه
یونا: واقعاااا
ا.ت آره..... تا خواست حرف بزنه که یهوووو
خب بچها واقعا زیاد نوشتم حمایت کنین باشه
لایک:۱۵
کامنت:۴۰
بچه تو پارت قبلم گفتم ایننن پیجو فالو کنین باشه چون اگه مسدود شدم اونجا فعالیت میکنمممم
@eli_army_bts
فالوووو کنیدددد
بوس بوس
واقعا خیلی مریضم شاید یکم فعالیت نکنم
(میکنم نگران نباشید) خب خب بریم.....
که یهوو صدای پدر اومد و گفت
کوک: کجا کجا وایسا ببینم.....منم بیایم
جین: صبحونه نمی خوری؟
کوک: نه باید برم
جین: باشه
ا.ت: پدر اومد و دستمو گرفت و رفتیم سوار ماشین شدیم بعد چند دقیقه گفت
کوک: دیروز خوش گذشت
ا.ت: اوهوم
کوک: ا.ت احساس نمیکنی دامنت یکم کوتاه
ا.ت: نه
کوک:/ واقعا که
ا.ت:*خنده
کوک: خب پیاده شو رسیدیم
ا.ت: باشه... باهم پیاده شدیم و رفتیم داخل مدرسش خیلی بزرگ بود خیلی هم قشنگ همینکه رسیدیم به دفتر بابا درو باز کرد و رفتیم بیرون که یه مرد ۷۰ ۸۰ ساله اومد نزدیک و بابا رو بغل کرد
و بعد گفت(پدرکوک=پ.ک)
پ.ک: خب خب سلامم پسر عزیزم
کوک: سلام پدر
پ.ک: خب تو باید نوم باشی هاا*روبه ا.ت*
کوک:بله
پ.ک: چقدرم قشنگه تو منو یاد یکی از دوستام میندازی اونم دقیقا دیدار اول همین قدر اروم بود
کوک: خب بابا دیگه داره دیر میشه من باید برم
پ.ک: تو برو من خودم کلاسشو بهش نشون میدم
کوک: باشه... *روبه ا.ت* خانم کوچولو من دیگه میرم باشه هرچی خواستی به بابا بزرگ بگو باشه
ا.ت: اوهوم باشه
(کوک رفت)
پ.ک:خب خانم چان
خانم چان: بله
پ.ک: به این خانم کوچولو کلاسشو نشون بده باشه
خانوم چان: چشم...بیا بریم
ا.ت:چشم...... بلخره رفتیم کلاس وقتی رفتیم معلم داشت درس رو شروع میکرد که خانم چان در زد و گفت که من دانش آموز جدیدم
معلم: بیا تو دخترم...... خب خودتو معرفی کن
ا.ت: اسم من جئون ا.ته امیدوارم باهم سال خوبی رو بگزرونیم😁
معلم: خب اممم تو بر پیش یونا بشین
ا.ت:اوهوم.... رفتم پیش همون دختر نشستم که گفت
یونا: میای باهم دوست شیم
ا.ت: البته
یونا: چه خوب من کیم یونام و توام گفتی جئون ا.ت
ا.ت: بله
یونا:رسمی نباش
ا.ت:باشه ..... خب بیا به درس گوش بدیم
یونا: باشه
پرش زمانی به زنگ تفریح
یونا: اخیش بلخره زنگ خورد
ا.ت: آره ریاضی اونم زنگ اول خیلی مسخرست
یونا: میدونی چیه فامیلی تو خیلی شبیه رئیس مدرسست
ا.ت: اخه اینجا مدرسه پدر بزرگمه
یونا: واقعاااا
ا.ت آره..... تا خواست حرف بزنه که یهوووو
خب بچها واقعا زیاد نوشتم حمایت کنین باشه
لایک:۱۵
کامنت:۴۰
بچه تو پارت قبلم گفتم ایننن پیجو فالو کنین باشه چون اگه مسدود شدم اونجا فعالیت میکنمممم
@eli_army_bts
فالوووو کنیدددد
بوس بوس
۷.۸k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.