P12
P12
_برو لباس بپوش..اونجوری نیا پایین که...
+فقط داداشم هست....
_گفتم فقط پیش من ...
+از نظر قانونی پیش تو هم باید بپوشم...چون طلاق گرفتیم...
_عههه اذیت نکننن...
+خوابم میاد....
_همینجا بخواب....
+داداشم خوشش نمیاد....
_...تو هم ک هی داداشم داداشم میکنی....یه بار بگو دوست پسرم...شوهرم...
+نیستی که....
_پس چرا اومدی اینجا...
+همینجوری...
_یعنی چی اونوقت...؟
+یعنیمن...دیگه پاشم برم....
که یهو دستمو گرفت و پرتم کرد رو تخت....
_من فرض تر از این حرفام....
نه عزیزمم...همینجا میمونی...
+(قهقهه میزنه...)
دستشو گذاشت دو طرف کمرم....
_اصلا دلم میخواد یکیو قلقلک بدم....
+عههه....از این چرت پرت بازیا در نیاراا....
_میخوام در بیارم.....
چشمامو بستم تا رومو اونوری کنم ولی شروع کرد به قلقلک دادنم.....
از پاهام شروع کرد تااا گردنم.......
از شدت خندیدن زیاد...از چشمام اشک در میومد و کل بدنم درد گرفته بود...
در حالی که جفتمون داشتیم از خنده غش میکردیم....بغلم کرد و رو پیشونیمو بوسید.... همونطور که نفس نفس میزدم بلند شدم واز رو تخت بلند شدم و گفتم...
+الان بچم یچیش بشه میخوای چیکار کنی؟
اخم کرد...
_هی هی....دست به کمر نشو واسه من کوچولو...
+کوچولو نیستما....تو زیادی بزرگی.....
_ناراحتی....
+نخیرررر...(تقریبا بلند)
_صداتو واسه من نیار بابا....میگیرم میخورمتا....بچه پررو....
+خودتی...
میخوام برم استخر....
_ بیخود...الان سرده...سرما میخوری...
+نمیخوام...میخوام برم....تو حیاط عمارت...
_نخیر نمیشه....میخوای بچمو سرما بدی؟
+فقط بچت برات مهمهههه؟(بلند)
_نه...نه...(خنده)
دیدی که اولش گفتم سرما میخوری....
+اهههه(حرص) نگفتییی
دستشو پشت کمرم گذاشت....
_بیا بریم پایین....حرص نخور انقدر...تو ۲۵ سالگی خودتو پیر نکن که...
+اصلا من قهرم....یادم نمیره دستتو زدی به دست هلن هاا...وقتی جفتتون باهم یه حرفی و زدید....
_عه.چرا یهو تغییر مود دادی...؟
+......
و رفتم تو اتاقم و در و محکم بستم.....
از بیرون صدا میومد....
&خداحافظ عزیزم....بازم بیای پیشم..دلم برات تنگ میشه....
_خدانگهدار....
بیشور...ازش بدممیاد...اصلا چرا باید بهش بگه خدانگهدار؟
رو تختم دراز کشیدم ولی یادم افتاد قرص بارداری مو نخوردم...
از اتاق اومدم بیرون و سعی کردن باهاش چشم تو چشم نشم.....
از پله ها تند تند اومدمپایین....
رفتم از تو یخچال قرصو برداشتم.... تهیونگ پیداش شد و اومد...
از پشت بهم چسبید و محکم بغلم کرد....
+چیه؟
_ات...ببخشید دیگهههه...اونم که رفت...گفتن که چرا اینکاررو میکردم....اه...خیلی بهونه گیر شدیا.
+ناراحتی؟
_منظوری نداشتم......
+الان داری با خودت میگی من چه ادم لوس بدرد نخوریم؟(بغض)
_عه..ات...من غلط کنم اینو بگم....تو زندگی منی....
_برو لباس بپوش..اونجوری نیا پایین که...
+فقط داداشم هست....
_گفتم فقط پیش من ...
+از نظر قانونی پیش تو هم باید بپوشم...چون طلاق گرفتیم...
_عههه اذیت نکننن...
+خوابم میاد....
_همینجا بخواب....
+داداشم خوشش نمیاد....
_...تو هم ک هی داداشم داداشم میکنی....یه بار بگو دوست پسرم...شوهرم...
+نیستی که....
_پس چرا اومدی اینجا...
+همینجوری...
_یعنی چی اونوقت...؟
+یعنیمن...دیگه پاشم برم....
که یهو دستمو گرفت و پرتم کرد رو تخت....
_من فرض تر از این حرفام....
نه عزیزمم...همینجا میمونی...
+(قهقهه میزنه...)
دستشو گذاشت دو طرف کمرم....
_اصلا دلم میخواد یکیو قلقلک بدم....
+عههه....از این چرت پرت بازیا در نیاراا....
_میخوام در بیارم.....
چشمامو بستم تا رومو اونوری کنم ولی شروع کرد به قلقلک دادنم.....
از پاهام شروع کرد تااا گردنم.......
از شدت خندیدن زیاد...از چشمام اشک در میومد و کل بدنم درد گرفته بود...
در حالی که جفتمون داشتیم از خنده غش میکردیم....بغلم کرد و رو پیشونیمو بوسید.... همونطور که نفس نفس میزدم بلند شدم واز رو تخت بلند شدم و گفتم...
+الان بچم یچیش بشه میخوای چیکار کنی؟
اخم کرد...
_هی هی....دست به کمر نشو واسه من کوچولو...
+کوچولو نیستما....تو زیادی بزرگی.....
_ناراحتی....
+نخیرررر...(تقریبا بلند)
_صداتو واسه من نیار بابا....میگیرم میخورمتا....بچه پررو....
+خودتی...
میخوام برم استخر....
_ بیخود...الان سرده...سرما میخوری...
+نمیخوام...میخوام برم....تو حیاط عمارت...
_نخیر نمیشه....میخوای بچمو سرما بدی؟
+فقط بچت برات مهمهههه؟(بلند)
_نه...نه...(خنده)
دیدی که اولش گفتم سرما میخوری....
+اهههه(حرص) نگفتییی
دستشو پشت کمرم گذاشت....
_بیا بریم پایین....حرص نخور انقدر...تو ۲۵ سالگی خودتو پیر نکن که...
+اصلا من قهرم....یادم نمیره دستتو زدی به دست هلن هاا...وقتی جفتتون باهم یه حرفی و زدید....
_عه.چرا یهو تغییر مود دادی...؟
+......
و رفتم تو اتاقم و در و محکم بستم.....
از بیرون صدا میومد....
&خداحافظ عزیزم....بازم بیای پیشم..دلم برات تنگ میشه....
_خدانگهدار....
بیشور...ازش بدممیاد...اصلا چرا باید بهش بگه خدانگهدار؟
رو تختم دراز کشیدم ولی یادم افتاد قرص بارداری مو نخوردم...
از اتاق اومدم بیرون و سعی کردن باهاش چشم تو چشم نشم.....
از پله ها تند تند اومدمپایین....
رفتم از تو یخچال قرصو برداشتم.... تهیونگ پیداش شد و اومد...
از پشت بهم چسبید و محکم بغلم کرد....
+چیه؟
_ات...ببخشید دیگهههه...اونم که رفت...گفتن که چرا اینکاررو میکردم....اه...خیلی بهونه گیر شدیا.
+ناراحتی؟
_منظوری نداشتم......
+الان داری با خودت میگی من چه ادم لوس بدرد نخوریم؟(بغض)
_عه..ات...من غلط کنم اینو بگم....تو زندگی منی....
۱۱.۹k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.