رمان زندگی رویایی
رمان زندگی رویایی
#پارت_۳
وقتی به اون خونه نزدیک شدیم صداهای داد میومد وارد خونه شدیم مادر بچه روی سقف بود و در دستش بچش و شوهرش هم هیچ کاری نمیکرد
از دیدن این صحنه به شدت ناراحت شدم اما بروز ندادم
خواهران ستاره اون بچه رو بزور از مادرش گرفتن و اون زن رو دستگیر کردن
رسما زنه دیوونه شده بود.....
۳ سال از اون اتفاق میگذشت و زن هنوز هم تو زندانه و دیانا هنوز به مدرسه نیومده اما ۲ ماه یک بار همدیگه رو میبینیم
به سختی از دایی و خواهران ستاره اجازه گرفتم تا اون زن رو ببینم وارد قلعه ستاره شدم و دیانا رو بعد از ۱ ماه دیدم اومد و پرید بغلم و با خوشحالی گفت
_دیگه نیازی نیست کار کنم وضع خانوادمون بهتر شده
+از این بابت خیلی خوشحالم به مدرسه برمیگردی دیگه؟
_راستش..خیلی مطمعن نیستم
+یعنی چی مطمعن نیستم؟
_نمیشه دیگه نمیتونم......
#پارت_۳
وقتی به اون خونه نزدیک شدیم صداهای داد میومد وارد خونه شدیم مادر بچه روی سقف بود و در دستش بچش و شوهرش هم هیچ کاری نمیکرد
از دیدن این صحنه به شدت ناراحت شدم اما بروز ندادم
خواهران ستاره اون بچه رو بزور از مادرش گرفتن و اون زن رو دستگیر کردن
رسما زنه دیوونه شده بود.....
۳ سال از اون اتفاق میگذشت و زن هنوز هم تو زندانه و دیانا هنوز به مدرسه نیومده اما ۲ ماه یک بار همدیگه رو میبینیم
به سختی از دایی و خواهران ستاره اجازه گرفتم تا اون زن رو ببینم وارد قلعه ستاره شدم و دیانا رو بعد از ۱ ماه دیدم اومد و پرید بغلم و با خوشحالی گفت
_دیگه نیازی نیست کار کنم وضع خانوادمون بهتر شده
+از این بابت خیلی خوشحالم به مدرسه برمیگردی دیگه؟
_راستش..خیلی مطمعن نیستم
+یعنی چی مطمعن نیستم؟
_نمیشه دیگه نمیتونم......
۱.۷k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.