مافیای سختگیر part 22
ا.ت ویو
داشتم حرف میزدم که سوزشی سمت چپ صورتم حس کردم به خودم که اومدم دیدم کوک بهم سیلی زده . بغض گرفته بود
ا.ت : همین .... ( بغض )
کوک : همین حالا گمشو تو اتاقت ( عصبی)
( ا.ت رفت )
کوک ویو
اعصابم خیلی خورد بود ا.ت هم همین جوری داشت حرف میزد چند بار گفتم ساکت شو اما نشد که یه سیلی بهش زدم و گفتم بره توی اتاقش. از شدت عصبانیت سوییچ ماشین را برداشتم و سوار ماشین شدم و بی هدف فقط گاز میدادم و میرفتم . چند باری نزدیک بود تصادف کنم . اما خدارا شکر هیچی نشد و زدم کنار . به خودم اومدم و ماشین را روشن کردم و رفتم سمت خونه یونا .
( کوک رسید خونه یونا . در را زد )
( یونا در را باز کرد و اومد دم در )
یونا : کوک نصفه شبی چیزی شده
کوک : ببخشید عشقم که مزاحمت شدم یکم اعصابم خورده
یونا : اشکال نداره عزیزم بیا تو
کوک : باشه ( اومد داخل)
یونا : بشین
کوک : نه همین جوری راحتم
یونا : اووو ددی من ناراحتم
کوک : باشه ( نشست )
یونا: خب میشنوم
کوک :( ماجرا را براش تعریف کرد )
یونا : من که بهت گفته بودم نباید به اون دختره ی هرزه اعتماد کنی
کوک : درسته
یونا : حالا اشکال نداره بیا بریم بخوابیم امشب را پیش من بمون
کوک : ..... اما
یونا : توروخدا ددی ( لوس )
کوک : باشه. بریم بخوابیم
یونا : هووو . بریم ( دست کوک را گرفت و رفتند بخوابن )
کوک ویو
امشب را پیش یونا موندم . رفتیم داخل اتاق و خوابیدیم . یونا داخل بغل من خوابیده بود . اما من اصلاً احساس ارامش نمی کردم و تمام شب را به فکر ا.ت بودم نمیدونم چرا . ولش کن اون فقط یه هرزس .
( صبح)
ا.ت ویو
صبح شده بود کل شب را بیدار بودم و گریه میکردم . رفتم پایین و چند بار کوک را صدا زدم
اما هیشکی جواب نداد . همه جارا دنبالش گشتم اما نبود . نگرانش شده بودم برای همین بهش زنگ زدم .
کوک ویو
با صدای زنگ گوشیم از خواب پاشدم گوشی را برداشتم و دیدم که ا.ت داره زنگ میزنه . هه . از یونا جدا شدم و گوشی را برداشتم و اومدم بیرون از اتاق و تماس را قطع کردم . دوباره زنگ زد . اینبار جوابی بهش ندادم و گوشی را خاموش کردم . کتم را برداشتم که برم که دیدم یونا داره از پله ها میاد پایین
یونا : ددی جای میری
کوک : اره دیگه باید برم عشقم
یونا : میشه نری ( لوس )
کوک : خیلی دلم میخواد اما کار های شرکت هم هست باید برم
یونا : ... باشه
کوک : خداحافظ عشقم
یونا: خداحافظ ددی (کوک رفت )
کوک ویو
رفتم سمت ماشین و راه افتادم سمت خونه. رسیدم کلید را انداخت توی در و در را باز کردم و با صحنهای که دیدم خشکم زده بود .......
پارت ۲۲تموم شد 🤍🌫️🪽✨🪐
امیدوارم خوشتون بیاد ✨🫠🙃🪽🌫️☄️
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🪽✨🫠☄️🫧🌸🩵
داشتم حرف میزدم که سوزشی سمت چپ صورتم حس کردم به خودم که اومدم دیدم کوک بهم سیلی زده . بغض گرفته بود
ا.ت : همین .... ( بغض )
کوک : همین حالا گمشو تو اتاقت ( عصبی)
( ا.ت رفت )
کوک ویو
اعصابم خیلی خورد بود ا.ت هم همین جوری داشت حرف میزد چند بار گفتم ساکت شو اما نشد که یه سیلی بهش زدم و گفتم بره توی اتاقش. از شدت عصبانیت سوییچ ماشین را برداشتم و سوار ماشین شدم و بی هدف فقط گاز میدادم و میرفتم . چند باری نزدیک بود تصادف کنم . اما خدارا شکر هیچی نشد و زدم کنار . به خودم اومدم و ماشین را روشن کردم و رفتم سمت خونه یونا .
( کوک رسید خونه یونا . در را زد )
( یونا در را باز کرد و اومد دم در )
یونا : کوک نصفه شبی چیزی شده
کوک : ببخشید عشقم که مزاحمت شدم یکم اعصابم خورده
یونا : اشکال نداره عزیزم بیا تو
کوک : باشه ( اومد داخل)
یونا : بشین
کوک : نه همین جوری راحتم
یونا : اووو ددی من ناراحتم
کوک : باشه ( نشست )
یونا: خب میشنوم
کوک :( ماجرا را براش تعریف کرد )
یونا : من که بهت گفته بودم نباید به اون دختره ی هرزه اعتماد کنی
کوک : درسته
یونا : حالا اشکال نداره بیا بریم بخوابیم امشب را پیش من بمون
کوک : ..... اما
یونا : توروخدا ددی ( لوس )
کوک : باشه. بریم بخوابیم
یونا : هووو . بریم ( دست کوک را گرفت و رفتند بخوابن )
کوک ویو
امشب را پیش یونا موندم . رفتیم داخل اتاق و خوابیدیم . یونا داخل بغل من خوابیده بود . اما من اصلاً احساس ارامش نمی کردم و تمام شب را به فکر ا.ت بودم نمیدونم چرا . ولش کن اون فقط یه هرزس .
( صبح)
ا.ت ویو
صبح شده بود کل شب را بیدار بودم و گریه میکردم . رفتم پایین و چند بار کوک را صدا زدم
اما هیشکی جواب نداد . همه جارا دنبالش گشتم اما نبود . نگرانش شده بودم برای همین بهش زنگ زدم .
کوک ویو
با صدای زنگ گوشیم از خواب پاشدم گوشی را برداشتم و دیدم که ا.ت داره زنگ میزنه . هه . از یونا جدا شدم و گوشی را برداشتم و اومدم بیرون از اتاق و تماس را قطع کردم . دوباره زنگ زد . اینبار جوابی بهش ندادم و گوشی را خاموش کردم . کتم را برداشتم که برم که دیدم یونا داره از پله ها میاد پایین
یونا : ددی جای میری
کوک : اره دیگه باید برم عشقم
یونا : میشه نری ( لوس )
کوک : خیلی دلم میخواد اما کار های شرکت هم هست باید برم
یونا : ... باشه
کوک : خداحافظ عشقم
یونا: خداحافظ ددی (کوک رفت )
کوک ویو
رفتم سمت ماشین و راه افتادم سمت خونه. رسیدم کلید را انداخت توی در و در را باز کردم و با صحنهای که دیدم خشکم زده بود .......
پارت ۲۲تموم شد 🤍🌫️🪽✨🪐
امیدوارم خوشتون بیاد ✨🫠🙃🪽🌫️☄️
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🪽✨🫠☄️🫧🌸🩵
۲۷.۷k
۱۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.