مونالیزا پارت ۳۲
انقدر با گریه اش دردناک حرف میزد که نامجون فقط ماتش برده بود ولی با حرف آخرش قطره اشکی از چشم او هم پایین آمد
$خیلی...خیلی خب انجامش میدم
تهیونگ که حالا کمی ریشه ی امید در دلش بود بر زمین نشست و چند باری روبه طرف نامجون سجده کرد
+ممنون ممنون ممنوننننننن
و سرباز تهیونگ را هم برد
جونگکوک را داخل سلول انداختند
^آشغال لجن لیاقتت همین مردنه
اما چرا؟ چون عاشق شده بود؟
انقدر چیز بدی است ؟
تهیونگ هم داخل سلول انداختند و در را قفل کردند
تهیونگ نشست و فکر کرد
دلش میخواست از نازنینش چیزی باقی بماند
پس جلوی در سلول فریاد زد
+ببخشیددردددد سربازززززززز سرباززززززز
&چیه؟
+میشه....خواهش میکنم به سرکار بگید بیاد؟
&نه
+خواهششش میکنم من دارم میمیرم تا فردا وقت دارم میخوام نامه به دست یه شخص برسه فقط به سرکار بگو بیاد
سرباز که حوصله ی بحث را نداشت و از زمان گریه زاری تهیونگ دلش برایش سوخته بود این کار را انجام داد
بعد از چند دقیقه نامجون آمد
$کاری داشتی؟
+سرکار.....میشه ...میشه یه کاغذ و قلم به من بدین ؟
$چرا؟
+یه نامه دارم که باید به دست یکی برسونیدش لطفا
نامجون نگاهی از سرتا پا به تهیونگ کرد و سری تکان داد
$سرباز یه کاغد و قلم بیار
و روبه تهیونگ گفت
$من اینجا میمونم هر وقت تموم شد بده من امروز هر طور شده به دستش میرسونم
+ممنون
.....
$خیلی...خیلی خب انجامش میدم
تهیونگ که حالا کمی ریشه ی امید در دلش بود بر زمین نشست و چند باری روبه طرف نامجون سجده کرد
+ممنون ممنون ممنوننننننن
و سرباز تهیونگ را هم برد
جونگکوک را داخل سلول انداختند
^آشغال لجن لیاقتت همین مردنه
اما چرا؟ چون عاشق شده بود؟
انقدر چیز بدی است ؟
تهیونگ هم داخل سلول انداختند و در را قفل کردند
تهیونگ نشست و فکر کرد
دلش میخواست از نازنینش چیزی باقی بماند
پس جلوی در سلول فریاد زد
+ببخشیددردددد سربازززززززز سرباززززززز
&چیه؟
+میشه....خواهش میکنم به سرکار بگید بیاد؟
&نه
+خواهششش میکنم من دارم میمیرم تا فردا وقت دارم میخوام نامه به دست یه شخص برسه فقط به سرکار بگو بیاد
سرباز که حوصله ی بحث را نداشت و از زمان گریه زاری تهیونگ دلش برایش سوخته بود این کار را انجام داد
بعد از چند دقیقه نامجون آمد
$کاری داشتی؟
+سرکار.....میشه ...میشه یه کاغذ و قلم به من بدین ؟
$چرا؟
+یه نامه دارم که باید به دست یکی برسونیدش لطفا
نامجون نگاهی از سرتا پا به تهیونگ کرد و سری تکان داد
$سرباز یه کاغد و قلم بیار
و روبه تهیونگ گفت
$من اینجا میمونم هر وقت تموم شد بده من امروز هر طور شده به دستش میرسونم
+ممنون
.....
۸۷۷
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.