بهترین اتفاق زندگیم
عزیزان تسلیت بگین
پارت9
یوجو: نمیتونی
. رفت .
یجی: داداشی کجا بودی نمیدونی چقدر خندیدیم
هانا: ها....اره خیلی خندیدیم( زر میزنه)
بعد از اینکه یون رفت
هانا: بچه ها من با جنی میخوام برم ببینم بالا چه خبره
جنی: من میخوام پیش یجی باشم اون خیلی ناراحته
جیا: حاله هانا من میام(حاله.خاله)
هانا: بیا عشقم
ویو هانا
رفتیم بالا رو گشتیم بعد جیا گفت بریم دم اتاق هانجی ببینیم چه خبره رفتیم ببینیم با گفتن کلمه ددی گوشای جیا رو گرفتم و دویدم پایین همه چیز رو برای یجی و جنی گفتم وقتی گفتم یوجو اومد پایین
پاپان
یوجو: دخترا میخواین برین بخوابین
هانا: منو جیا پیش یجی و جنی میخوابیم
جیا: حاله هانا من پیش جنی میخوابم(خاله هانا)
هانا: باشه منم با یجی کار دارم
یوجو: شب خوش برین بخوابین
دخترا: شب خوش یوجو
یوجو: شب خوش
بعد از اینکه دخترا رفتن منم رفتم سریع تو اشپزخونه شیرموز برداشتم بعد گوشیمو گذاشتم تو جیبم و فلش رو برداشتم و سریع رفتم تو اتاقم درو قفل کردم که هانجی نیاد
بعد که مطمئن شدم هانجی نمیاد نشستم تا صبح دو فصل پنت هاوس رو دیدم
$(ادمین): برادر چطور دیدی من هنوز بعد از پنج ماه تازه سه قسمت از فصل دو رو دیدم بعد تو فصل دو رو کامل دیدی
ادامه ویو یوجو
بعد که تمام شد رفتم دخترا رو بیدار کردم ( منظور یجی و جنی و جیا ) ولی هانا هم بیدار شد
یوجو: خب خب دخترا یجی و جنی بلند شید اماده شید برین دانشگاه
جیا کوچولو ماده شو بری مهدکودک و هانا خر بلند شو برو سر کار
هانا: بله ناخدا
یوجو: نمیشنوم صداتونو
یجی و جنی وهانا: بله ناخدا(داد)
جیا: اون میاد بیرون با خوشحالی
یوجو: بسه بسه بلند شید صبحونه هاتون حاظره
یجی برو هانجی رو صدا بزن
هانجی: نمیخواد خودم بیدار شدم
یوجو: یا پشم شیرموز تو کجا بودی(پرید هوا و رفت چسبید به سقف)
اجوما: ارباب برای بار هزارم نرید بچسبین به سقف
یوجو: اگه هانجی بره میام پایین
اجوما: هانجی بیا بیا(گوش هانجی رو میگیره)
هانجی: اخ اخ اجوما ولم کن شما هم مثل مادرم سخت گیرین
.هانجی رفت بیرون.
یوجو: دخترا من از پنجره میرم بیرون یجی تو کارتم رو از اتاقم بیار بیرون میخوام برای جیا خوراکی بگیرم و سویچ ماشین هم بیار میخوام امروز همتونو برسونم محل کارتون
یجی: حله داداش ولی جیا هم ببر
.یوجو و جیا پریدن پایین.
&یجی رفت سویچ ماشین یوجو رو برداشت و چیز های که یوجو گفته بود هم برداشت و با جنی و هانا رفتن بیرون
یجی: بیا داداش
بریم
یوجو: بشینین جیا دیرش شد
ویو یوجو
دخترا سوار ماشین شدن منم اول جیا رو بردم مهدکودک و به معلمش گفتم که بزارن همین لباس تنش باشه چون مادر پدرش فوت کردن بعد هانا هم رسوندم اون خودش گفت منو یجی و جنی هم رفتیم مدرسه
مدیر:
پارت9
یوجو: نمیتونی
. رفت .
یجی: داداشی کجا بودی نمیدونی چقدر خندیدیم
هانا: ها....اره خیلی خندیدیم( زر میزنه)
بعد از اینکه یون رفت
هانا: بچه ها من با جنی میخوام برم ببینم بالا چه خبره
جنی: من میخوام پیش یجی باشم اون خیلی ناراحته
جیا: حاله هانا من میام(حاله.خاله)
هانا: بیا عشقم
ویو هانا
رفتیم بالا رو گشتیم بعد جیا گفت بریم دم اتاق هانجی ببینیم چه خبره رفتیم ببینیم با گفتن کلمه ددی گوشای جیا رو گرفتم و دویدم پایین همه چیز رو برای یجی و جنی گفتم وقتی گفتم یوجو اومد پایین
پاپان
یوجو: دخترا میخواین برین بخوابین
هانا: منو جیا پیش یجی و جنی میخوابیم
جیا: حاله هانا من پیش جنی میخوابم(خاله هانا)
هانا: باشه منم با یجی کار دارم
یوجو: شب خوش برین بخوابین
دخترا: شب خوش یوجو
یوجو: شب خوش
بعد از اینکه دخترا رفتن منم رفتم سریع تو اشپزخونه شیرموز برداشتم بعد گوشیمو گذاشتم تو جیبم و فلش رو برداشتم و سریع رفتم تو اتاقم درو قفل کردم که هانجی نیاد
بعد که مطمئن شدم هانجی نمیاد نشستم تا صبح دو فصل پنت هاوس رو دیدم
$(ادمین): برادر چطور دیدی من هنوز بعد از پنج ماه تازه سه قسمت از فصل دو رو دیدم بعد تو فصل دو رو کامل دیدی
ادامه ویو یوجو
بعد که تمام شد رفتم دخترا رو بیدار کردم ( منظور یجی و جنی و جیا ) ولی هانا هم بیدار شد
یوجو: خب خب دخترا یجی و جنی بلند شید اماده شید برین دانشگاه
جیا کوچولو ماده شو بری مهدکودک و هانا خر بلند شو برو سر کار
هانا: بله ناخدا
یوجو: نمیشنوم صداتونو
یجی و جنی وهانا: بله ناخدا(داد)
جیا: اون میاد بیرون با خوشحالی
یوجو: بسه بسه بلند شید صبحونه هاتون حاظره
یجی برو هانجی رو صدا بزن
هانجی: نمیخواد خودم بیدار شدم
یوجو: یا پشم شیرموز تو کجا بودی(پرید هوا و رفت چسبید به سقف)
اجوما: ارباب برای بار هزارم نرید بچسبین به سقف
یوجو: اگه هانجی بره میام پایین
اجوما: هانجی بیا بیا(گوش هانجی رو میگیره)
هانجی: اخ اخ اجوما ولم کن شما هم مثل مادرم سخت گیرین
.هانجی رفت بیرون.
یوجو: دخترا من از پنجره میرم بیرون یجی تو کارتم رو از اتاقم بیار بیرون میخوام برای جیا خوراکی بگیرم و سویچ ماشین هم بیار میخوام امروز همتونو برسونم محل کارتون
یجی: حله داداش ولی جیا هم ببر
.یوجو و جیا پریدن پایین.
&یجی رفت سویچ ماشین یوجو رو برداشت و چیز های که یوجو گفته بود هم برداشت و با جنی و هانا رفتن بیرون
یجی: بیا داداش
بریم
یوجو: بشینین جیا دیرش شد
ویو یوجو
دخترا سوار ماشین شدن منم اول جیا رو بردم مهدکودک و به معلمش گفتم که بزارن همین لباس تنش باشه چون مادر پدرش فوت کردن بعد هانا هم رسوندم اون خودش گفت منو یجی و جنی هم رفتیم مدرسه
مدیر:
۲.۲k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.