" وانشات کوتاه جیهوپ پارت اول "
فکر میکردم این جنگل کوچیکتر از چیزی باشه که توش گم بشـم ولی اشتباه میکردم. فوبیای لعنتی منم تاریکیه و هر لحظه ممکنه سکته بزنم چون جنگل بیش از حد ترسناک بود. با پریدن چیزی جلوی پام جیغ خیلی بلندی زدم ، با افتادن نور ماه روی اون جسم کوچیک فهمیدم که فقط یه خرگوشه
زدم رو شونه ی خودم و گفتم: آروم باش پارک یه ریم ، هیچ چیز ترسناکی تو این دنیا وجود نداره
خسته شدم و کمی روی یه تنه از درخت نشستم و بعد دوباره به راهم ادامه دادم.
سر راه به یه ساختمون برخورد کردم که دو طبقه بود و از پنجره میشد فهمید که لامپ طبقه دوم روشنه .
برای هزارمین بار از خدا تشکر کردم و به سمت خونه رفتم.
یه در بزرگ داشت و زنگ که روی دیوار کناریم بود. انگشتم رو روی دکمه سرد قرمز رنگ گذاشتم و صدای زنگ اون خونه تو کل جنگل پیچید. نکنه خوابم؟ این خواب مثل یه فیلم ترسناکه!
در بزرگ باز شد. با قدم های شمرده رفتم داخل که در با شدت بسته شد
از ترس هینی کشیدم
که صدای مرد جَوونی تو مغزم اکو شد . همزمان که حرف میزد سردرد شدیدی گرفته بودم و یه حالت مست بودن بهم دست میداد
مَرد : خوش اومدی ، اینجا چیکار میکنی پارک یه ریم؟
وقتی حرفش تموم شد سرگیجه ام تموم شد
+تو اسم من و از کجا میدونی؟
همه جا رو دنبالش گشتم . اما هیچ اثری از صاحب صدا نبود .
یه پنجره دایره شکل بزرگ روبروم بود که کمی نور توی خونه خورده بود و روبروم پله های تقریبا سفید بودن
و این خونه بیش از حد سرد بود حتی از جنگل هم سرد تر بود
-من پشت سَرتم.
برگشتم و دیدم هیچکی پشت سرم نیست
خندیدم و گفتم: آقا خواهش میکنم من به اندازه کافی ترسیدم. میخواستم بدونم میشه امشب رو اینجا بخوابم؟
نفس های داغی به کمرم میخورد و جسم بزرگی رو دقیقا پشت سرم حس میکردم.
-البته که میتونی اینجا بمونی
جالب بود که دیگه سردرد نمیگرفتم. برگشتم و بالاخره تونستم ببینمش . یه پسر لاغر و قد بلند با کت و شلوار قرمز روبروم ایستاده بود. موهای خوش حالت قهوه ایش رو فرق باز کرده بود و پوستش بیش از حد سفید بود . همه جا تاریک بود اما چهره ی اون و به خوبی میدیدم
+اوه سلام ، راستی نگفتید که اسم من و از کجا میدونید؟
اخم کرد و گفت: اول باید خودت رو معرفی کنی.
گفتم: اینطور که معلومه من و میشناسید . من پارک یه ریم هستم و 22 سالمه و شما؟
-جانگ هوسوک ، ۲۷۰.. اوه نه ۲۷ سالَمه . و از تتوی پشت بازوت فهمیدم که اسمت چیه
+کدوم تتو من که تتو ندارم.
سر چرخوندم و دیدم روی بازوی سمت راستم با فونت قشنگی نوشته شده : پارک یه ریم
این دیگه از کجا اومده؟! مهم نیست الان انقدر متعجب بودم که به چنین چیزی توجه نمیکنم
هوسوک: حتما خسته ای .
+آره واقعا خسته ام!
-ببینم چیزی خوردی؟
جواب دادم: نه یکم گرسنه ام!
لبخند زد ، لبخندهای خیلی قشنگی داشت .
هوسوک: گوشت و خون آدمیزاد هم.. اب دهنش رو صدا دار قورت داد و ادامه داد: منظورم اینه که ، گوشت خوک داریم ! میخوری؟
متعجب نگاهش کردم و گفتم: نه ممنون بهتره برم بخوابم
هوسوک: برو طبقه بالا اتاق سمت راست . یکی از اون دوتا اتاق ها برای توعه
پله هارو بالا رفتم و با راهروی بیش از حد طولانی مواجه شدم که بیشتر از صدتا اتاق داشت. فقط میخواستم خودم رو به یکی از اتاق ها برسونم اما انگار راهرو کش می اومد و هرچقدر می دوییدم اتاق ها دورتر میشدن. با سرگیجه ی شدیدی که دوباره به جونم افتاد بیهوش شدم و..
---
برای پارت بعدی کامنت بزارید اگر به نظرتون قشنگه . این وانشات سه پارت داره که اگر حمایت کنید بقیه شم میزارم :)
زدم رو شونه ی خودم و گفتم: آروم باش پارک یه ریم ، هیچ چیز ترسناکی تو این دنیا وجود نداره
خسته شدم و کمی روی یه تنه از درخت نشستم و بعد دوباره به راهم ادامه دادم.
سر راه به یه ساختمون برخورد کردم که دو طبقه بود و از پنجره میشد فهمید که لامپ طبقه دوم روشنه .
برای هزارمین بار از خدا تشکر کردم و به سمت خونه رفتم.
یه در بزرگ داشت و زنگ که روی دیوار کناریم بود. انگشتم رو روی دکمه سرد قرمز رنگ گذاشتم و صدای زنگ اون خونه تو کل جنگل پیچید. نکنه خوابم؟ این خواب مثل یه فیلم ترسناکه!
در بزرگ باز شد. با قدم های شمرده رفتم داخل که در با شدت بسته شد
از ترس هینی کشیدم
که صدای مرد جَوونی تو مغزم اکو شد . همزمان که حرف میزد سردرد شدیدی گرفته بودم و یه حالت مست بودن بهم دست میداد
مَرد : خوش اومدی ، اینجا چیکار میکنی پارک یه ریم؟
وقتی حرفش تموم شد سرگیجه ام تموم شد
+تو اسم من و از کجا میدونی؟
همه جا رو دنبالش گشتم . اما هیچ اثری از صاحب صدا نبود .
یه پنجره دایره شکل بزرگ روبروم بود که کمی نور توی خونه خورده بود و روبروم پله های تقریبا سفید بودن
و این خونه بیش از حد سرد بود حتی از جنگل هم سرد تر بود
-من پشت سَرتم.
برگشتم و دیدم هیچکی پشت سرم نیست
خندیدم و گفتم: آقا خواهش میکنم من به اندازه کافی ترسیدم. میخواستم بدونم میشه امشب رو اینجا بخوابم؟
نفس های داغی به کمرم میخورد و جسم بزرگی رو دقیقا پشت سرم حس میکردم.
-البته که میتونی اینجا بمونی
جالب بود که دیگه سردرد نمیگرفتم. برگشتم و بالاخره تونستم ببینمش . یه پسر لاغر و قد بلند با کت و شلوار قرمز روبروم ایستاده بود. موهای خوش حالت قهوه ایش رو فرق باز کرده بود و پوستش بیش از حد سفید بود . همه جا تاریک بود اما چهره ی اون و به خوبی میدیدم
+اوه سلام ، راستی نگفتید که اسم من و از کجا میدونید؟
اخم کرد و گفت: اول باید خودت رو معرفی کنی.
گفتم: اینطور که معلومه من و میشناسید . من پارک یه ریم هستم و 22 سالمه و شما؟
-جانگ هوسوک ، ۲۷۰.. اوه نه ۲۷ سالَمه . و از تتوی پشت بازوت فهمیدم که اسمت چیه
+کدوم تتو من که تتو ندارم.
سر چرخوندم و دیدم روی بازوی سمت راستم با فونت قشنگی نوشته شده : پارک یه ریم
این دیگه از کجا اومده؟! مهم نیست الان انقدر متعجب بودم که به چنین چیزی توجه نمیکنم
هوسوک: حتما خسته ای .
+آره واقعا خسته ام!
-ببینم چیزی خوردی؟
جواب دادم: نه یکم گرسنه ام!
لبخند زد ، لبخندهای خیلی قشنگی داشت .
هوسوک: گوشت و خون آدمیزاد هم.. اب دهنش رو صدا دار قورت داد و ادامه داد: منظورم اینه که ، گوشت خوک داریم ! میخوری؟
متعجب نگاهش کردم و گفتم: نه ممنون بهتره برم بخوابم
هوسوک: برو طبقه بالا اتاق سمت راست . یکی از اون دوتا اتاق ها برای توعه
پله هارو بالا رفتم و با راهروی بیش از حد طولانی مواجه شدم که بیشتر از صدتا اتاق داشت. فقط میخواستم خودم رو به یکی از اتاق ها برسونم اما انگار راهرو کش می اومد و هرچقدر می دوییدم اتاق ها دورتر میشدن. با سرگیجه ی شدیدی که دوباره به جونم افتاد بیهوش شدم و..
---
برای پارت بعدی کامنت بزارید اگر به نظرتون قشنگه . این وانشات سه پارت داره که اگر حمایت کنید بقیه شم میزارم :)
۹۶.۰k
۱۶ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.