وقتی دوست داشت //////
ویو ا/ت
بلاخره رسیدم و تهیونگو پیدا کردم
باهم غذا سفارش دادیمو داشتم حرف میزدیم محو زیبایی تهونگ شده بودم یه استایل کلاسیک داشت عین فرشته بود نمی تونم توصیفش کنم
ویو کوک
ساعت 9 عه و از ساعت 7:30 من منتظر ا/تم به افرادم گفتم پیداشون کنه
بعد از 15 دقیقه گفتن با تهیونگ داخل رستوران //// هست
کوک که خیلی عصبی بود کم مونده بود هرکی اونجاستو بکشه
کوک جیمینو صدا کرد
جیمین : بله قربان
کوک: برو به رستوران اونجا بدونه اینکه کسی بفمه برام ا/ت و تهیونگو بیار
راوی : جیمین می شناستشون و جیمین و کوک باهم صمیمی ان ولی سر کار جدی باهم حرف می زنن
ویو جیمین
می دونستم کوک ا/ت رو راهت رها نمی کنه وقتی پیچوندتش
منم با چندتا از افراد رفتم تا اونا رو بیارم
رفتم به اون رستوران اونو رزو کردم همه رفتن جز ا/ت و تهیونگ
ویو ا/ت
داشتیم غذا می خردیمو حرف میزدیم
که دیدم کسی دیگه تو رستوران نیست فقط منو تهیونگیم شک نکردم چون ساعت 11 بود و دیر بود که یهو سیاهی
ویو تهیونگ
داشتم با ا/ت حرف می زدم که یهو سیاهی
ویو جیمین
همه از رستوران رفتن منم با افردام اون دوتارو بی هوش کردم و بردمشون تو ون و حرکت کردیم به سمت عمارت کوک
ویوکوک
تو اتاق کارم بودمو داشتم ویسگی می خوردم که بهم گفتن اون دوتارو اوردن
ادامه دارد ////////
بلاخره رسیدم و تهیونگو پیدا کردم
باهم غذا سفارش دادیمو داشتم حرف میزدیم محو زیبایی تهونگ شده بودم یه استایل کلاسیک داشت عین فرشته بود نمی تونم توصیفش کنم
ویو کوک
ساعت 9 عه و از ساعت 7:30 من منتظر ا/تم به افرادم گفتم پیداشون کنه
بعد از 15 دقیقه گفتن با تهیونگ داخل رستوران //// هست
کوک که خیلی عصبی بود کم مونده بود هرکی اونجاستو بکشه
کوک جیمینو صدا کرد
جیمین : بله قربان
کوک: برو به رستوران اونجا بدونه اینکه کسی بفمه برام ا/ت و تهیونگو بیار
راوی : جیمین می شناستشون و جیمین و کوک باهم صمیمی ان ولی سر کار جدی باهم حرف می زنن
ویو جیمین
می دونستم کوک ا/ت رو راهت رها نمی کنه وقتی پیچوندتش
منم با چندتا از افراد رفتم تا اونا رو بیارم
رفتم به اون رستوران اونو رزو کردم همه رفتن جز ا/ت و تهیونگ
ویو ا/ت
داشتیم غذا می خردیمو حرف میزدیم
که دیدم کسی دیگه تو رستوران نیست فقط منو تهیونگیم شک نکردم چون ساعت 11 بود و دیر بود که یهو سیاهی
ویو تهیونگ
داشتم با ا/ت حرف می زدم که یهو سیاهی
ویو جیمین
همه از رستوران رفتن منم با افردام اون دوتارو بی هوش کردم و بردمشون تو ون و حرکت کردیم به سمت عمارت کوک
ویوکوک
تو اتاق کارم بودمو داشتم ویسگی می خوردم که بهم گفتن اون دوتارو اوردن
ادامه دارد ////////
۹.۹k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.