(ارباب زاده)𝐏𝔞ⓡŦ.20
(ارباب زاده)𝐏𝔞ⓡŦ.20
ته*ویو
(فردا شب)
امشب شب عروسی من و ا.ت هست،جانکوک،جیمین،نامجون،جیهوپ،جین،شوگا رو دعوت کردم اول از همه.
یهو دیدم کوک و جین و شوگا و جیمین و نامجون جیهوپ اومدن تو اتاقم.
شوگا:وای برادر کوچکمون داره ازدواج میکنه
جیمین:تهیونگی ازدواج کنی نبینم یبار من و فراموش کنیا مگر گه زندت نمیذارم(باشوخی)
ته:من هرکس و فراموش کنم تورو فراموش نمیکنم جیمین شی
کوک:حسودیم شد یعنی منم فراموش میکنی هیونگ
ته:نه میگم اگر همه رو فراموش کنم جیمین و نه
هوپ:بگذریم بچها تهیونگ مبارک باشه دارم کم کم به همو شدنم نزدیک میشم(با ذوغ)
جین:کجا رفتی هنوز ازدواج نکردن چی میگی
نامجون:امشب انقدر میرقصم که کل بدنم درد بگیره،خیلی خوشحالم
ته:از همتون مرسی بچها خیلی دوستتون دارم،واسه عروسی من اینشکلی میکنین پس واسه ی عدوسی نامجون چیکار میکنید شماها،مخصوصا شوگا،جیهوپ،جین میترکونن
جین:تهیونگ خوشتیپ شدی
ته:مرسی هیونگ به پای تو که نمیرسم
جین:اونکه صد درصد
نامجون:عاقبت رو دادن به جین همینه(با شوخی)
کوک:باورم نمیشه واقعا ته
جیمین:منم همینطور باور نمیشه،یک خوشحالی خواستی تو ووجودمه
جیمین*ویو
خیلی خوشحال بودم که تهیونگ رفیق صمیمیم داره عروسی میکنه.
از اتاق رفتم بیرون و رفتم داخل اتاق ا.ت
داشتم در میزدم صدای گریه میومد گفتم
جیمین:ا.ت اجازه هست که بیام داخل
ا.ت:بیا
رفتم تو اتاق گفتم
جیمین:ا.ت،چرا داری گریه میکنی واسه چی؟
ا.ت:من عاشق تهیونگ نیستم و نمیخوام باهاش ازدواج کنم
جیمین:واقعا؟،من فکر میکردم که تو عاشق تهیونگ هستی،ولی تهیونگ عاشقته
ا.ت:نه من عاشقش نیستم،مادر ناتنیش مجبورم کرده تا عخاام باهاش ازدواج کنم
جیمین:با چی مجبورت کرده؟
ا.ت:من و تحدید کرده تا که..،ولش کن نگم بهتره
ا.ت*ویو
یک دقیقه حواسم نبود و داشتم میگفتم،که من و انداخته تو انباری
جیمین:اگر خصوصی هست که من دخالت نمیکنم،ولی ا.ت،بعدا عاشقش میشی نگران نباش من بهت کمک میکنم تا عاشق تهیونگ بشی
ا.ت:تو خیلی مهربونی جیمین،ممنون که دلداریم دادی
ته*ویو
(فردا شب)
امشب شب عروسی من و ا.ت هست،جانکوک،جیمین،نامجون،جیهوپ،جین،شوگا رو دعوت کردم اول از همه.
یهو دیدم کوک و جین و شوگا و جیمین و نامجون جیهوپ اومدن تو اتاقم.
شوگا:وای برادر کوچکمون داره ازدواج میکنه
جیمین:تهیونگی ازدواج کنی نبینم یبار من و فراموش کنیا مگر گه زندت نمیذارم(باشوخی)
ته:من هرکس و فراموش کنم تورو فراموش نمیکنم جیمین شی
کوک:حسودیم شد یعنی منم فراموش میکنی هیونگ
ته:نه میگم اگر همه رو فراموش کنم جیمین و نه
هوپ:بگذریم بچها تهیونگ مبارک باشه دارم کم کم به همو شدنم نزدیک میشم(با ذوغ)
جین:کجا رفتی هنوز ازدواج نکردن چی میگی
نامجون:امشب انقدر میرقصم که کل بدنم درد بگیره،خیلی خوشحالم
ته:از همتون مرسی بچها خیلی دوستتون دارم،واسه عروسی من اینشکلی میکنین پس واسه ی عدوسی نامجون چیکار میکنید شماها،مخصوصا شوگا،جیهوپ،جین میترکونن
جین:تهیونگ خوشتیپ شدی
ته:مرسی هیونگ به پای تو که نمیرسم
جین:اونکه صد درصد
نامجون:عاقبت رو دادن به جین همینه(با شوخی)
کوک:باورم نمیشه واقعا ته
جیمین:منم همینطور باور نمیشه،یک خوشحالی خواستی تو ووجودمه
جیمین*ویو
خیلی خوشحال بودم که تهیونگ رفیق صمیمیم داره عروسی میکنه.
از اتاق رفتم بیرون و رفتم داخل اتاق ا.ت
داشتم در میزدم صدای گریه میومد گفتم
جیمین:ا.ت اجازه هست که بیام داخل
ا.ت:بیا
رفتم تو اتاق گفتم
جیمین:ا.ت،چرا داری گریه میکنی واسه چی؟
ا.ت:من عاشق تهیونگ نیستم و نمیخوام باهاش ازدواج کنم
جیمین:واقعا؟،من فکر میکردم که تو عاشق تهیونگ هستی،ولی تهیونگ عاشقته
ا.ت:نه من عاشقش نیستم،مادر ناتنیش مجبورم کرده تا عخاام باهاش ازدواج کنم
جیمین:با چی مجبورت کرده؟
ا.ت:من و تحدید کرده تا که..،ولش کن نگم بهتره
ا.ت*ویو
یک دقیقه حواسم نبود و داشتم میگفتم،که من و انداخته تو انباری
جیمین:اگر خصوصی هست که من دخالت نمیکنم،ولی ا.ت،بعدا عاشقش میشی نگران نباش من بهت کمک میکنم تا عاشق تهیونگ بشی
ا.ت:تو خیلی مهربونی جیمین،ممنون که دلداریم دادی
۷.۶k
۱۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.