تصادف عشقp3
+د هانا این چه گ.هی بود خوردی؟
@ بد کردم نجاتت دادم؟
+الان من فردا باید باهاش برم سر قرار؟
٪ اره دیگه
& از خداتم باشه با همچین آدمی داری ازدواج میکنی!
٪ اینا رو ول کنین ا.ت لباس داری؟(مشکلات ما دخترا)
+ نههههه
@ بیاین بریم خردید
به زور هانا و مینجی و سوهی رفتیم خرید برای قراره فردام یه پیراهن قرمز گرفتم که تقریبا تا زانوهام بود. یه گردنبند و گوشواره هم خریدم.
ویو کوک.
خیلی خوشحال بودم که میخوام با ا.ت برم سر قرار تصمیم گرفتم برم براش کادو بگیرم رفتم توی پاساژ که یه دختر شبیه ا،ت دیدم خواستم برم سمتش که دیدم هانا رفت سمت اون دختر مطمئن شدم اون ا.تست. گوشم و تیز کردم تا ببینم چی میگن
@ دختره مشنگ باید یه لباس خوشگل بخری که دل جعون و به دست بیاری !
+ ولی هانا من خجالت میکشممم
٪ ا.ت تا نزدمت برو این و پرو کن
& ا.ت باید یه لباس خوب بگیری
+ باشه ولی من این و نمیگیرممم
٪ @ & غلط کردی!
+ باشه باشه رفتم
وایستادم تا ا.ت از اون اتاق پرو بیاد بیرون…
@ بالاخره اومدی بیرون
+ایش
خیلی خوشگل شده بود شبیه فرشته ها بود.
من بعد یوری عاشق هیچکس نشدم اما این دختر …
.
فلش بک به دوسال قبل:
(دوستان عزیز جونکوک اینجا مافیاست یوری عشق اول و عشق قدیمیشه)
راوی ویو.
جونکوک برای حمل چنتا محموله رفته بود و یوری داخل خونه تنها بود اون روز هیچکدوم از خدمت کارا خونه نبودن یوری روی تخت دراز کشیده بود که یهو صدای تیر اندازه میشه خیلی میترسه و سریع یه گوشه پنهان میشه.
شاید با خودتون بگین کی تیر اندازه و شروع کرد؟ اسمش لوکاست دشمن که چی بگم دشمن خونیه کوک اون برای نابود کردن کوک تصمیم گرفت نقطه ضعف کوک و هدف قرار بده.
لوکا ویو.
بالاخره به خونه جعون حمله کردیم افرادم با افراد کوک درگیر شده بودن آروم وارد خونش شدم از راه پله های مارپیچش بالا رفتم یه درو دیدم که با بقیه متفاوت بود حتما اون دختره اینجاست وارد اتاق که شدم صدای گریه ی یه نفر به گوشم رسید یه دختر و دیدم که بغل تخت نشسته و داره اشک میریزه دختره و گرفتم و تا میخورد زدمش فک نکنم دیگه جونی واسش مونده باشه
کوک ویو.
توی دفترم بودم که گو وون با وحشت وارد اتاق شد
گو وون: رئیس به عمارت حمله شده
-چی؟ چیمیگی کار کیه(اربده)
گو وون: لوکا
-مردک اشغال
با سرعت جت رفتم به سمت عمارت وقتی رفتم داخل کلی آدم مرده بودن برام مهم نبود فقط یوری مهمه بدو بدو به سمت اتاقم رفتم در و باز کردم با چیزی که دیدم خشکم زد…
جسم بی جون یوری چشمام پر از اشک بود سریع رفتم بغلش کردم بلند فریاد زدم : یوری بلند شو خواهش میکنم لطفا (گریه و اربده)
لوکا : جعون الکی تلاش نکن اون مرده
بلند شدم و رفتم سمت لوکا
-کار تو بود عوضی تو اون و کشتیی(اربده)
لوکا: اره کار من که چی؟
-میکشمت.. میکشمت(داد)
تفنگم و در آوردم یه گلوله تو کلش زدم
فریادی از سر پوچی و درد و ناراحتی زدم
زندگی دیگه برام به آخر رسیده بود، یوری تنها دلیلم برای زنده موندن بود، برای هرروز از خواب پاشدن الان چیکار کنم ؟
مثل ماهی بودم که دیگه بدون خورشید درخششی نداره
مثل آسمونی بودم که اگه ستاره ها نباشن هیچ زیبایی تو شب نداره…
پایان فلش بک
.
بیخیال ا.ت شدم رفتم به یه جواهراتی و یه دست بند خیلی خوشگل برای ا.ت خریدم
فردا صبح ویو ا.ت
صبح که بیدار شدم ساعتهای ۱۰ بود رفتم دستشویی کارای مربوطه و کردم و بعد دوشه ۳۰ مینی گرفتم قرارم با کوک برای ناهار بود.
رفتم صبحونم و خوردم و یکم فیلم نگاه کردم دیدم ساعت ۱۲ عهههه وای الان دیرم میشه بدو بدو رفتم یه آرایش ساده و یه مدل مو ساده زدم لباسم و پوشیدم و بدو بدو رفتم سمت کافه
وقتی رفتم داخل دور و ورم و نگاه کردم که یه مرد جذاب با یه پیراهن و شلوار مشکی دیدم که سرش تو گوشیه اره اون جعون بود رفتم سر میز نشستم که سرش و بالا آورد
کوک ویو.
تو کافه بودم و داشتم با گوشیم ور میرفتم که احساس کردم یه نفر جلوم نشسته سرم و بالا آوردم اون ا.ت بود چقدر خوشگل شده بود …
محوش بودم که گفت
+حالتون چطوره
-لازمه آنقدر رسمی صحبت کنی؟
+درسته لازم نیست
داشتیم حرف میزدیم که یه نفر از یه میز دیگه اومد سمتمون و با تعجب به ا.ت نگاه کرد…
.
.
.
.
تو خماری بمونید🤡🤡
لباس ا.ت پارت دو
باید بگم برای پارت پنج یه کم کمک گرفتم ولی قراره خیلی خوب بشه✨
کامنت۵
لایک۵
@ بد کردم نجاتت دادم؟
+الان من فردا باید باهاش برم سر قرار؟
٪ اره دیگه
& از خداتم باشه با همچین آدمی داری ازدواج میکنی!
٪ اینا رو ول کنین ا.ت لباس داری؟(مشکلات ما دخترا)
+ نههههه
@ بیاین بریم خردید
به زور هانا و مینجی و سوهی رفتیم خرید برای قراره فردام یه پیراهن قرمز گرفتم که تقریبا تا زانوهام بود. یه گردنبند و گوشواره هم خریدم.
ویو کوک.
خیلی خوشحال بودم که میخوام با ا.ت برم سر قرار تصمیم گرفتم برم براش کادو بگیرم رفتم توی پاساژ که یه دختر شبیه ا،ت دیدم خواستم برم سمتش که دیدم هانا رفت سمت اون دختر مطمئن شدم اون ا.تست. گوشم و تیز کردم تا ببینم چی میگن
@ دختره مشنگ باید یه لباس خوشگل بخری که دل جعون و به دست بیاری !
+ ولی هانا من خجالت میکشممم
٪ ا.ت تا نزدمت برو این و پرو کن
& ا.ت باید یه لباس خوب بگیری
+ باشه ولی من این و نمیگیرممم
٪ @ & غلط کردی!
+ باشه باشه رفتم
وایستادم تا ا.ت از اون اتاق پرو بیاد بیرون…
@ بالاخره اومدی بیرون
+ایش
خیلی خوشگل شده بود شبیه فرشته ها بود.
من بعد یوری عاشق هیچکس نشدم اما این دختر …
.
فلش بک به دوسال قبل:
(دوستان عزیز جونکوک اینجا مافیاست یوری عشق اول و عشق قدیمیشه)
راوی ویو.
جونکوک برای حمل چنتا محموله رفته بود و یوری داخل خونه تنها بود اون روز هیچکدوم از خدمت کارا خونه نبودن یوری روی تخت دراز کشیده بود که یهو صدای تیر اندازه میشه خیلی میترسه و سریع یه گوشه پنهان میشه.
شاید با خودتون بگین کی تیر اندازه و شروع کرد؟ اسمش لوکاست دشمن که چی بگم دشمن خونیه کوک اون برای نابود کردن کوک تصمیم گرفت نقطه ضعف کوک و هدف قرار بده.
لوکا ویو.
بالاخره به خونه جعون حمله کردیم افرادم با افراد کوک درگیر شده بودن آروم وارد خونش شدم از راه پله های مارپیچش بالا رفتم یه درو دیدم که با بقیه متفاوت بود حتما اون دختره اینجاست وارد اتاق که شدم صدای گریه ی یه نفر به گوشم رسید یه دختر و دیدم که بغل تخت نشسته و داره اشک میریزه دختره و گرفتم و تا میخورد زدمش فک نکنم دیگه جونی واسش مونده باشه
کوک ویو.
توی دفترم بودم که گو وون با وحشت وارد اتاق شد
گو وون: رئیس به عمارت حمله شده
-چی؟ چیمیگی کار کیه(اربده)
گو وون: لوکا
-مردک اشغال
با سرعت جت رفتم به سمت عمارت وقتی رفتم داخل کلی آدم مرده بودن برام مهم نبود فقط یوری مهمه بدو بدو به سمت اتاقم رفتم در و باز کردم با چیزی که دیدم خشکم زد…
جسم بی جون یوری چشمام پر از اشک بود سریع رفتم بغلش کردم بلند فریاد زدم : یوری بلند شو خواهش میکنم لطفا (گریه و اربده)
لوکا : جعون الکی تلاش نکن اون مرده
بلند شدم و رفتم سمت لوکا
-کار تو بود عوضی تو اون و کشتیی(اربده)
لوکا: اره کار من که چی؟
-میکشمت.. میکشمت(داد)
تفنگم و در آوردم یه گلوله تو کلش زدم
فریادی از سر پوچی و درد و ناراحتی زدم
زندگی دیگه برام به آخر رسیده بود، یوری تنها دلیلم برای زنده موندن بود، برای هرروز از خواب پاشدن الان چیکار کنم ؟
مثل ماهی بودم که دیگه بدون خورشید درخششی نداره
مثل آسمونی بودم که اگه ستاره ها نباشن هیچ زیبایی تو شب نداره…
پایان فلش بک
.
بیخیال ا.ت شدم رفتم به یه جواهراتی و یه دست بند خیلی خوشگل برای ا.ت خریدم
فردا صبح ویو ا.ت
صبح که بیدار شدم ساعتهای ۱۰ بود رفتم دستشویی کارای مربوطه و کردم و بعد دوشه ۳۰ مینی گرفتم قرارم با کوک برای ناهار بود.
رفتم صبحونم و خوردم و یکم فیلم نگاه کردم دیدم ساعت ۱۲ عهههه وای الان دیرم میشه بدو بدو رفتم یه آرایش ساده و یه مدل مو ساده زدم لباسم و پوشیدم و بدو بدو رفتم سمت کافه
وقتی رفتم داخل دور و ورم و نگاه کردم که یه مرد جذاب با یه پیراهن و شلوار مشکی دیدم که سرش تو گوشیه اره اون جعون بود رفتم سر میز نشستم که سرش و بالا آورد
کوک ویو.
تو کافه بودم و داشتم با گوشیم ور میرفتم که احساس کردم یه نفر جلوم نشسته سرم و بالا آوردم اون ا.ت بود چقدر خوشگل شده بود …
محوش بودم که گفت
+حالتون چطوره
-لازمه آنقدر رسمی صحبت کنی؟
+درسته لازم نیست
داشتیم حرف میزدیم که یه نفر از یه میز دیگه اومد سمتمون و با تعجب به ا.ت نگاه کرد…
.
.
.
.
تو خماری بمونید🤡🤡
لباس ا.ت پارت دو
باید بگم برای پارت پنج یه کم کمک گرفتم ولی قراره خیلی خوب بشه✨
کامنت۵
لایک۵
۴.۴k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.