فیک ملکه تومان پارت۲
که یکدفعه اما درو با لگد باز کرد و مایکی میا ۳ متر پریدن هوا
میا:یا خدااااا اما چتهههه
[اما ۱۲ ساله]
اما: شما دوتا مگه کریدددددد
منو شیت ۳ ساعته داریم شما ها رو برا شام صدا میکنیممممم
[شینچیرو ۲۱ ساله]
شین از آشپزخانه:شماااا هااا چراااا اینننن قدددد دادددد میزنیدددد
مایکی:کسی که داره داد میزنه توییی
شین:دددددِ خفه شین بیاین شام بخورید بابا بزرگ رو هم صدا کنید
هر ستا باهم:چشم داداشی
خلاصه رفتید شام خوردین و کار هایی شخصیتون رو انجام دادین که برید بخوابید
میا داشت میرفت سمت اتاق اش بخوابه دید که اما تو اتاق خودش خوابیده یه لبخند زد و رفت لپ اما رو بوس کرد
میا: آجی جون شب بخیر
میا داشت میرفت تو اتاق اش که دید یه صدا هایی از آشپز خونه میاد پس آروم رفت سمت آشپزخونه و گوشه قایم شد
شین:مایکی چرا اجازه دادی میا وارد گنگ بشه یه بار بهش آسیب زدی کافی نبود؟
مایکی: میا خودش میخواست عضو گنگ بشه
شین: اتفاق ۷ سال پیش رو که یادته نه؟
مایکی با بقض: آره یادم خودم میا رو از گنگ در میارم
بابابزرگ:پسرا آروم میا متوجه میشه اون دختر قوی هست اگه الان از گنگ در بیاد قصه میخوره چطوره یه فرصت بهش بدین تازه اون هم یه اتفاق بود که به لطف تاکوئمی به خیری گذشت
شین:نمیدونم ولی مایکی باد از میا مراقبت کنه
مایکی:قول میدم ...قول میدم ازش مراقبت کنم
بابابزرگ: پس برید بخوابید
شین و مایکی:چشم
[میا سریع رفت سمت اتاقش]
همه رفتن خوابیدن ولی میا رفت سمت اتاق مایکی
میا:مایکی خوابی؟
مایکی:خواب آلود آهان سلام میا آره کاری داری
میا:میشه پیشت بخوابم؟
مایکی با لبخند:آره بیا بقلم
[میا رفت بغل مایکی دراز کشید]
میا:داداشی؟
مایکی: بله
میا:میخوایی من از گنگ برم
مایکی:چرا
میا:چون من اضافه هستم
مایکی: تو جواهر منی دیگه این حرف رو نزن
میا:باشه
مایکی:میا؟
میا:بله
مایکی:منو به خاطر اتفاق ۷ پیش میبخشی
میا:مایکی من تورو همون لحظه بخشیدم اینم وقت یه زخمه
[مایکی میا رو بغل کرد]
مایکی:ممنونم میا
میا:من که کاری نکردم
حمایت یادتون نره
میا:یا خدااااا اما چتهههه
[اما ۱۲ ساله]
اما: شما دوتا مگه کریدددددد
منو شیت ۳ ساعته داریم شما ها رو برا شام صدا میکنیممممم
[شینچیرو ۲۱ ساله]
شین از آشپزخانه:شماااا هااا چراااا اینننن قدددد دادددد میزنیدددد
مایکی:کسی که داره داد میزنه توییی
شین:دددددِ خفه شین بیاین شام بخورید بابا بزرگ رو هم صدا کنید
هر ستا باهم:چشم داداشی
خلاصه رفتید شام خوردین و کار هایی شخصیتون رو انجام دادین که برید بخوابید
میا داشت میرفت سمت اتاق اش بخوابه دید که اما تو اتاق خودش خوابیده یه لبخند زد و رفت لپ اما رو بوس کرد
میا: آجی جون شب بخیر
میا داشت میرفت تو اتاق اش که دید یه صدا هایی از آشپز خونه میاد پس آروم رفت سمت آشپزخونه و گوشه قایم شد
شین:مایکی چرا اجازه دادی میا وارد گنگ بشه یه بار بهش آسیب زدی کافی نبود؟
مایکی: میا خودش میخواست عضو گنگ بشه
شین: اتفاق ۷ سال پیش رو که یادته نه؟
مایکی با بقض: آره یادم خودم میا رو از گنگ در میارم
بابابزرگ:پسرا آروم میا متوجه میشه اون دختر قوی هست اگه الان از گنگ در بیاد قصه میخوره چطوره یه فرصت بهش بدین تازه اون هم یه اتفاق بود که به لطف تاکوئمی به خیری گذشت
شین:نمیدونم ولی مایکی باد از میا مراقبت کنه
مایکی:قول میدم ...قول میدم ازش مراقبت کنم
بابابزرگ: پس برید بخوابید
شین و مایکی:چشم
[میا سریع رفت سمت اتاقش]
همه رفتن خوابیدن ولی میا رفت سمت اتاق مایکی
میا:مایکی خوابی؟
مایکی:خواب آلود آهان سلام میا آره کاری داری
میا:میشه پیشت بخوابم؟
مایکی با لبخند:آره بیا بقلم
[میا رفت بغل مایکی دراز کشید]
میا:داداشی؟
مایکی: بله
میا:میخوایی من از گنگ برم
مایکی:چرا
میا:چون من اضافه هستم
مایکی: تو جواهر منی دیگه این حرف رو نزن
میا:باشه
مایکی:میا؟
میا:بله
مایکی:منو به خاطر اتفاق ۷ پیش میبخشی
میا:مایکی من تورو همون لحظه بخشیدم اینم وقت یه زخمه
[مایکی میا رو بغل کرد]
مایکی:ممنونم میا
میا:من که کاری نکردم
حمایت یادتون نره
۴.۸k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.