𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂¹⁸
𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂¹⁸
ات: کوک
کوک: چیه
ات: امروز تو اخبار... یه چیزایی می گفت...
کوک: میدونم
ات: میدونی؟*شگفت زده*
کوک: آره
ویو ات
انگار یه بار سنگین رو از دوشم پایین گذاشتن. پس چرا هیچ واکنشی نشون نمیده؟ من اگر جاش بودم سکته قلبی و مغزی رو باهم میزدم...
ات: پس چرا هیچ کاری نمیکنی؟
کوک: چیکار کنم پاشم برم بگم چرا عکس منو گذاشتین تو اخبار؟*اخم*
ات: خب.... جیمین چی؟
کوک:اونم میدونه... لازم نیست به فکرش باشی
ات:اما...
بهم با خشم خیره شد و بعد اومد نزدیک تر جوری که تو فاصله پنج سانتی هم بودیم... هر چقدر می اومد جلو به عقب میرفتم تا زمانی که سرم به تاج مبل خورد...
کوک:*زمزمه*وقتی رو اعصابم راه میری مواظب باش چون هر چقدر هم مهربون و خوب رفتار کنم، نمیتونی جلوی وحشی بودنمو بگیری پس انقد سوال نپرس و سرت رو گردن خودت باشه.(این جمله معروفه😂)
قلبم تند و تندتر میزد داشت از حلقم میزد بیرون... اون واقعا شبیه این رئیس ها بود... شیفته ی حرفاش شدم....
فاصلشو کم تر کرد و بلند شد، رفت سر میز و غذاشو خورد.... منم پاشدم و رفتم تو اتاق... اشکم داشت درمیومد... اون واقعا ترسناکه!
با صدای پیامک به خودم اومدم... یه فرد ناشناس بود اسمش.... تهیونگ؟...این دیگه کیه.... توجهی نکردم و گوشی رو تخت پرت کردم.... دوباره و دوباره صدای پیامک...
(پیامک)
تهیونگ: EBZ123CI
ساعت²ظهر پنج آوریل...
بازم بهش توجی نکردم اما این ساعت و تاریخ نشونه چی ممکنه باشه؟
تهیونگ: هی کوک پیداش کردی؟
از اتاق بیرون رفتم و گوشی رو به کوک نشون دادم
ات: این آقاهه همش پیام میده...
کوک: ببینم*گوشی رو میگیره*
ویو کوک
تهیونگ بود هیون رو هکش کرده تو این زمان یعنی ماه بعد واریز میشه... خوبه
(پیامک)
کوک: به این شماره پیام بده00 82 56-***1
تهیونگ: اوک
کوک: هکره گروهه بلاکش کردم.
ات: هکر؟
کوک:*نگاه عصبانی*
ات: ب... بخشید... دیگه سوال نمیپرسم...
ات: کوک
کوک: چیه
ات: امروز تو اخبار... یه چیزایی می گفت...
کوک: میدونم
ات: میدونی؟*شگفت زده*
کوک: آره
ویو ات
انگار یه بار سنگین رو از دوشم پایین گذاشتن. پس چرا هیچ واکنشی نشون نمیده؟ من اگر جاش بودم سکته قلبی و مغزی رو باهم میزدم...
ات: پس چرا هیچ کاری نمیکنی؟
کوک: چیکار کنم پاشم برم بگم چرا عکس منو گذاشتین تو اخبار؟*اخم*
ات: خب.... جیمین چی؟
کوک:اونم میدونه... لازم نیست به فکرش باشی
ات:اما...
بهم با خشم خیره شد و بعد اومد نزدیک تر جوری که تو فاصله پنج سانتی هم بودیم... هر چقدر می اومد جلو به عقب میرفتم تا زمانی که سرم به تاج مبل خورد...
کوک:*زمزمه*وقتی رو اعصابم راه میری مواظب باش چون هر چقدر هم مهربون و خوب رفتار کنم، نمیتونی جلوی وحشی بودنمو بگیری پس انقد سوال نپرس و سرت رو گردن خودت باشه.(این جمله معروفه😂)
قلبم تند و تندتر میزد داشت از حلقم میزد بیرون... اون واقعا شبیه این رئیس ها بود... شیفته ی حرفاش شدم....
فاصلشو کم تر کرد و بلند شد، رفت سر میز و غذاشو خورد.... منم پاشدم و رفتم تو اتاق... اشکم داشت درمیومد... اون واقعا ترسناکه!
با صدای پیامک به خودم اومدم... یه فرد ناشناس بود اسمش.... تهیونگ؟...این دیگه کیه.... توجهی نکردم و گوشی رو تخت پرت کردم.... دوباره و دوباره صدای پیامک...
(پیامک)
تهیونگ: EBZ123CI
ساعت²ظهر پنج آوریل...
بازم بهش توجی نکردم اما این ساعت و تاریخ نشونه چی ممکنه باشه؟
تهیونگ: هی کوک پیداش کردی؟
از اتاق بیرون رفتم و گوشی رو به کوک نشون دادم
ات: این آقاهه همش پیام میده...
کوک: ببینم*گوشی رو میگیره*
ویو کوک
تهیونگ بود هیون رو هکش کرده تو این زمان یعنی ماه بعد واریز میشه... خوبه
(پیامک)
کوک: به این شماره پیام بده00 82 56-***1
تهیونگ: اوک
کوک: هکره گروهه بلاکش کردم.
ات: هکر؟
کوک:*نگاه عصبانی*
ات: ب... بخشید... دیگه سوال نمیپرسم...
۷.۴k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.