عضو افتخاری پارت ۱۶
#عضو_افتخاری
#پارت_16
___________________
*تهیونگ*
بعد اینکه مطمعن شدم سوزی رفت حرکت کردم سمت خونه درو باز کردمو بی سرو صدا رفتم داخل خودمو رو کاناپه انداختم .
هوف یه حس عجیبی داشتم مثل اینکه ناراحت باشم از رفتنش
وجدان تهیونگ_پسر بیدار شو توووووو..
_منننننن
وجدان_توووووووو
_منننننننن
وجدان_توووووووو
_مرررررررض خب بگو دیگه
وجدان_ایش حسمو خراب کردی توو عاشق شدی
تهیونگ با خنده تو ذهنش_من عاشق شدم 🤣
وای جک سال بود من عاشق سوزی محاله 😐
همینطور داشتم میخندیدم که دیدم شوگا با قیافه پوکر داره نگام میکنه سریع خودمو جمع کردم که با قیافه مثلا نگران اومد:میدونستم تهیونگ.میدونستم که یه تختت کمه ولی نمیدوستم کاملا خلی:/
_خل چیه فقط یاد یه جک افتادم خندم گرفت
جونکوک_خب بگو مام بخندیم
این از کجا پیداش شد دو دیقه نمیتونم با وجدانم خلوت کنم
_اومم چیزه ..یه مردهه...خرد به نرده😂
قیافه جونکوک و شوگا😐😐
تو یه لحظه جدی شدمو _خب من برم کار دارم
سریع جیم شدم خدایا سوتی بدتر ازین😐
______سوزی_______________
با صدای خلبان از خواب بلند شدم مثل اینکه رسیدم بعد فرود هواپیما پیاده شدمو رفتم سمت خروجی فرودگاه دم در خروجی معاون پدرم منتظرم بود در ماشینو برام باز کردو سوار شدم
تو راه حال پدرمو پرسیدم که طبق گفته های معاون حالش بهتره .
یع نفس راحت کشیدم
وقتی ۱۰ سالم بود مادرم بر اثر سرطان مرد پدرم هم برام مادر بود هم پدر هیچی کم نذاشت
خیلی باهاش صمیمیم .
بعد از مرگ مادرم تا یه ماه گوشه گیر و بهونه گیر شده بودم حتی با تهیونگم نه بازی میکردم نه لج بازی تا اینکه کم کم با شرایط جور شدم
خیلی ناراحت بودم ازینکه تو جلسه اولیا مربیان همه مادر داشتن جز من همیشه منشی پدرم خانم چان میومد مدرسه .
خیلی حس بدی بود .
با صدای معاون از فکر اومدم بیرون روبه روی بیمارستان بودیم
+خانم شما بفرمایین داخل به راننده سپردم وسایلاتونو ببره خونه
_ممنون
رفتم داخلو از پذیرش پرسیدم اتاق پدرم کجاست خوشبختانه به بخش منتقلش کردن .
در زدمو رفتم داخل...
ادامه دارد...
_____________________
#پارت_16
___________________
*تهیونگ*
بعد اینکه مطمعن شدم سوزی رفت حرکت کردم سمت خونه درو باز کردمو بی سرو صدا رفتم داخل خودمو رو کاناپه انداختم .
هوف یه حس عجیبی داشتم مثل اینکه ناراحت باشم از رفتنش
وجدان تهیونگ_پسر بیدار شو توووووو..
_منننننن
وجدان_توووووووو
_منننننننن
وجدان_توووووووو
_مرررررررض خب بگو دیگه
وجدان_ایش حسمو خراب کردی توو عاشق شدی
تهیونگ با خنده تو ذهنش_من عاشق شدم 🤣
وای جک سال بود من عاشق سوزی محاله 😐
همینطور داشتم میخندیدم که دیدم شوگا با قیافه پوکر داره نگام میکنه سریع خودمو جمع کردم که با قیافه مثلا نگران اومد:میدونستم تهیونگ.میدونستم که یه تختت کمه ولی نمیدوستم کاملا خلی:/
_خل چیه فقط یاد یه جک افتادم خندم گرفت
جونکوک_خب بگو مام بخندیم
این از کجا پیداش شد دو دیقه نمیتونم با وجدانم خلوت کنم
_اومم چیزه ..یه مردهه...خرد به نرده😂
قیافه جونکوک و شوگا😐😐
تو یه لحظه جدی شدمو _خب من برم کار دارم
سریع جیم شدم خدایا سوتی بدتر ازین😐
______سوزی_______________
با صدای خلبان از خواب بلند شدم مثل اینکه رسیدم بعد فرود هواپیما پیاده شدمو رفتم سمت خروجی فرودگاه دم در خروجی معاون پدرم منتظرم بود در ماشینو برام باز کردو سوار شدم
تو راه حال پدرمو پرسیدم که طبق گفته های معاون حالش بهتره .
یع نفس راحت کشیدم
وقتی ۱۰ سالم بود مادرم بر اثر سرطان مرد پدرم هم برام مادر بود هم پدر هیچی کم نذاشت
خیلی باهاش صمیمیم .
بعد از مرگ مادرم تا یه ماه گوشه گیر و بهونه گیر شده بودم حتی با تهیونگم نه بازی میکردم نه لج بازی تا اینکه کم کم با شرایط جور شدم
خیلی ناراحت بودم ازینکه تو جلسه اولیا مربیان همه مادر داشتن جز من همیشه منشی پدرم خانم چان میومد مدرسه .
خیلی حس بدی بود .
با صدای معاون از فکر اومدم بیرون روبه روی بیمارستان بودیم
+خانم شما بفرمایین داخل به راننده سپردم وسایلاتونو ببره خونه
_ممنون
رفتم داخلو از پذیرش پرسیدم اتاق پدرم کجاست خوشبختانه به بخش منتقلش کردن .
در زدمو رفتم داخل...
ادامه دارد...
_____________________
۳.۶k
۱۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.