فیک پرستار p:3
ته:خب رسیدیم
*وارد حیاط یه عمارت بزرگ شد
ا.ت:هان خوابش برده *موهاش و اروم نوازش کرد
ته:از ماشین پیاده شد و در سمت ا.ت رو باز کرد و روی ا.ت خم شد و هان رو بغل کرد
ا.ت:ممنون *از ماشین پیاده شد و به سمت عمارت به راه افتاد
ته:در حالی که هان بغلش بود وارد عمارت شد و داخل اتاق هان رفت و اون رو گذاشت تو تختش
خب بیاید بریم اتاق شمارو هم بهتون نشون بدم
ا.ت*باشه
از اتاق هان خارج شدن و به انتهای راهرو رفتن و وارد یه اتاق با تم سفید شدن
ته:خب این اتاق شماست ببخشید اگه بده
ات:نه خیلی زیباست خیلی ممنونم
ته:خب قبل از همه چیز چند تا قانون هست که لطفا بدونید :لطفا با هان مهربون باشید
صبحانه اش به موقع باشه
شبا بغلش کنید تا بخوابه
............
ا.ت:باشه فهمیدم
*هان وارد اتاق شد و چشماشو مالید
ا.ت:بیدار شدی هان؟؟ *به سمتش رفت و بغلش کرد
هان:دستاشو دور گردن ا. ت حلقه کرد. میشه چند دقیقه بیای پیشم مامان؟؟
ا.ت:اره عزیزم میام
ته:خب من میرم یکم کار دارم خوب خوابی هان. تو هم خوب بخوابی ات شی*جلوی ا.ت وایساد و گونه هان رو بوسید به ا. ت لبخند زد
ا.ت:شما هم خوب بخوابید
ا.ت_به سمت اتاق هان رفتم و نیم ساعت باهاش بازی کردم که دوباره خسته شد و رو زمین دراز کشیدیم و هان رو گرفتم تو بغلم و کلی خندیدیم سرش روگذاشتم رو بازوم بغلش کردم که کمکم خوابش برد منم از خواستی همونجا خوابم برد
ته:تو اتاقم مشغول به کار بودم که صدای خنده ا.ت و هان توی خونه پیچید. خیلی وقته بود که صدای خنده تو این خونه شنیده نمیشد. ا. ت واقعا دختر خوب و زیباییه مطمعنم پرستار خوبی واس هان میشه
از اتاقم خارج شدم به سمت اتاق هان رفتم چون صدایی دیگه ازشون نمیومد
درو باز کردم که دیدم ا.ت و هان عین فرشته ها تو بغل هم خوابیدن.
هان رو اروم بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت
ا. ت هم خوابیده بود. با تردید اروم براید استایل بغلش کردم و از اتاق خارج شدم و به سمت اتاقش بردمش و گذاشتمش رو تخت
پتو رو اروم کشیدم روش و چند ثانیه محو زیباییش شدم.
سرم و تکون دادم و از افکارم خارج شدم و در اتاق رو بستم و رفتم تو اتاق خودم خوابیدم...
شرایط پارت بعد:12 لایک 7 کامنت
*وارد حیاط یه عمارت بزرگ شد
ا.ت:هان خوابش برده *موهاش و اروم نوازش کرد
ته:از ماشین پیاده شد و در سمت ا.ت رو باز کرد و روی ا.ت خم شد و هان رو بغل کرد
ا.ت:ممنون *از ماشین پیاده شد و به سمت عمارت به راه افتاد
ته:در حالی که هان بغلش بود وارد عمارت شد و داخل اتاق هان رفت و اون رو گذاشت تو تختش
خب بیاید بریم اتاق شمارو هم بهتون نشون بدم
ا.ت*باشه
از اتاق هان خارج شدن و به انتهای راهرو رفتن و وارد یه اتاق با تم سفید شدن
ته:خب این اتاق شماست ببخشید اگه بده
ات:نه خیلی زیباست خیلی ممنونم
ته:خب قبل از همه چیز چند تا قانون هست که لطفا بدونید :لطفا با هان مهربون باشید
صبحانه اش به موقع باشه
شبا بغلش کنید تا بخوابه
............
ا.ت:باشه فهمیدم
*هان وارد اتاق شد و چشماشو مالید
ا.ت:بیدار شدی هان؟؟ *به سمتش رفت و بغلش کرد
هان:دستاشو دور گردن ا. ت حلقه کرد. میشه چند دقیقه بیای پیشم مامان؟؟
ا.ت:اره عزیزم میام
ته:خب من میرم یکم کار دارم خوب خوابی هان. تو هم خوب بخوابی ات شی*جلوی ا.ت وایساد و گونه هان رو بوسید به ا. ت لبخند زد
ا.ت:شما هم خوب بخوابید
ا.ت_به سمت اتاق هان رفتم و نیم ساعت باهاش بازی کردم که دوباره خسته شد و رو زمین دراز کشیدیم و هان رو گرفتم تو بغلم و کلی خندیدیم سرش روگذاشتم رو بازوم بغلش کردم که کمکم خوابش برد منم از خواستی همونجا خوابم برد
ته:تو اتاقم مشغول به کار بودم که صدای خنده ا.ت و هان توی خونه پیچید. خیلی وقته بود که صدای خنده تو این خونه شنیده نمیشد. ا. ت واقعا دختر خوب و زیباییه مطمعنم پرستار خوبی واس هان میشه
از اتاقم خارج شدم به سمت اتاق هان رفتم چون صدایی دیگه ازشون نمیومد
درو باز کردم که دیدم ا.ت و هان عین فرشته ها تو بغل هم خوابیدن.
هان رو اروم بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت
ا. ت هم خوابیده بود. با تردید اروم براید استایل بغلش کردم و از اتاق خارج شدم و به سمت اتاقش بردمش و گذاشتمش رو تخت
پتو رو اروم کشیدم روش و چند ثانیه محو زیباییش شدم.
سرم و تکون دادم و از افکارم خارج شدم و در اتاق رو بستم و رفتم تو اتاق خودم خوابیدم...
شرایط پارت بعد:12 لایک 7 کامنت
۱۹.۱k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.