•انتقام•✞︎🖤
•انتقام•✞︎🖤
پارت ²
دیانا: با استرس وارد کافه شدم
احساس میکردم قلبم میخواد از جاش کنده شه
درسته تو این ⁹ ماه سعی کردم فراموشش کنم ولی بازم تا اسمش میاد قلبم خودشو به در و دیوار میکوبه...
مهراب: دیانا بریم پیش بچها؟؟؟
دیانا: به خودم اومدم و گفتم آآآره بریم
دیانا: رفتیم به سمت میز بچها منم دویدم طرف ک نفهمیدم چی شد پام لیز خورد چشام و بستم و منتظر این بودم ک بخورم زمین ولی گرمی دست ی نفر و دور کمر حس کردم چشام و باز کردم ک دیدم ارسلان از پشت دستشو دور کمرم حلقه کرده چقد دلم واسه گرمی دستاش تنگ شده بود..سریع به خودم اومدم و خودم و ازش جدا کردم با حرص به صورت مهراب نگاه کردم ک داشت میخندید
دیانا: با حرص به بچها نگاه کردم و بعد صورتم و روبه ارسلان کردم...
پانیذ: توقع داشتم الان دیانا ی دعوا راه بندازه بعدم از کافه بره بیرون
مهراب:...نمیبینی هنوز همو دوست دارن
رضا: یعنی میتونن مثل قبل بشن
مهدیس: اونا فقط به زمان نیاز دارن
مهراب: آقا ارسلان دیانا خانوم و دیدی کلاً مارو فراموش کردی
ارسلان: فراموش چیه بابا شما ها از اون برام مهم ترید
رضا: مهراب بزار برسن بعد بهشون تیکه بنداز
مهراب: میخواستن پاچه نگیرن...شنیدم دیانا خیلی دلش واسه اقا ارسلان تنگ شده بود...
دیانا: مهراب یادته تو ماشین چی گفتم
مهراب: همون ک اگه چیزی بگم میکشیم
دیانا: با حرس نشستم کنار پانیذ و سرمو گرفتم لای دستام
پانیذ: خب بچها ی چیزی سفارش بدیم بخوریم
رضا: موافقم
مهدیس: دیانا تو چی میخوری؟
دیانا: من چیزی نمیخوام
ارسلان: میخوای همون لاغر قبلی بمونی
دیانا: من با لاغر بودنم مشکلی ندارم
دیانا: انقد اعصبی بودم ک اصن واکنشام دست خودم نبود..یعنی انقدر مغرور بود ک نیاد بگه تمام این دو سال تقصیر من بود تقصیر من بود ک گند خورد تو رابطه دوتامون تقصیر من بود ک دوسال تو رو تنها گزاشتم...
نا خداگاه ی قطره اشک از گونم چکید ک ارسلان ی دفعه خیره شد بهم
ارسلان: دیانا چیزی شده؟
دیانا: میشه ی آب معدنی بگی بیارن؟
ارسلان: باش باش...
دیانا: آب معدنی و گرف سمتم و از دستش گرفتم...یکمی از آب معدنی خوردم و خیره شدم به دیوار رو به رومون ک ی لحظه نگاه ارسلان توجهم و جلب کردم نگاه سنگینش رو لبام بود سعی کردم از نگاهش فرار کنم ولی نتونستم تازه فهمیدم داستان چیه رژ من بنفش بود یادمه اون دوران همش به خاطر اون رژ بنفش میزدم...سرموگزاشتم رو میز ک با صدای مهراب به خودم اومدم
مهراب: عه ببین کی اومده
ادامه دارد...
پارت ²
دیانا: با استرس وارد کافه شدم
احساس میکردم قلبم میخواد از جاش کنده شه
درسته تو این ⁹ ماه سعی کردم فراموشش کنم ولی بازم تا اسمش میاد قلبم خودشو به در و دیوار میکوبه...
مهراب: دیانا بریم پیش بچها؟؟؟
دیانا: به خودم اومدم و گفتم آآآره بریم
دیانا: رفتیم به سمت میز بچها منم دویدم طرف ک نفهمیدم چی شد پام لیز خورد چشام و بستم و منتظر این بودم ک بخورم زمین ولی گرمی دست ی نفر و دور کمر حس کردم چشام و باز کردم ک دیدم ارسلان از پشت دستشو دور کمرم حلقه کرده چقد دلم واسه گرمی دستاش تنگ شده بود..سریع به خودم اومدم و خودم و ازش جدا کردم با حرص به صورت مهراب نگاه کردم ک داشت میخندید
دیانا: با حرص به بچها نگاه کردم و بعد صورتم و روبه ارسلان کردم...
پانیذ: توقع داشتم الان دیانا ی دعوا راه بندازه بعدم از کافه بره بیرون
مهراب:...نمیبینی هنوز همو دوست دارن
رضا: یعنی میتونن مثل قبل بشن
مهدیس: اونا فقط به زمان نیاز دارن
مهراب: آقا ارسلان دیانا خانوم و دیدی کلاً مارو فراموش کردی
ارسلان: فراموش چیه بابا شما ها از اون برام مهم ترید
رضا: مهراب بزار برسن بعد بهشون تیکه بنداز
مهراب: میخواستن پاچه نگیرن...شنیدم دیانا خیلی دلش واسه اقا ارسلان تنگ شده بود...
دیانا: مهراب یادته تو ماشین چی گفتم
مهراب: همون ک اگه چیزی بگم میکشیم
دیانا: با حرس نشستم کنار پانیذ و سرمو گرفتم لای دستام
پانیذ: خب بچها ی چیزی سفارش بدیم بخوریم
رضا: موافقم
مهدیس: دیانا تو چی میخوری؟
دیانا: من چیزی نمیخوام
ارسلان: میخوای همون لاغر قبلی بمونی
دیانا: من با لاغر بودنم مشکلی ندارم
دیانا: انقد اعصبی بودم ک اصن واکنشام دست خودم نبود..یعنی انقدر مغرور بود ک نیاد بگه تمام این دو سال تقصیر من بود تقصیر من بود ک گند خورد تو رابطه دوتامون تقصیر من بود ک دوسال تو رو تنها گزاشتم...
نا خداگاه ی قطره اشک از گونم چکید ک ارسلان ی دفعه خیره شد بهم
ارسلان: دیانا چیزی شده؟
دیانا: میشه ی آب معدنی بگی بیارن؟
ارسلان: باش باش...
دیانا: آب معدنی و گرف سمتم و از دستش گرفتم...یکمی از آب معدنی خوردم و خیره شدم به دیوار رو به رومون ک ی لحظه نگاه ارسلان توجهم و جلب کردم نگاه سنگینش رو لبام بود سعی کردم از نگاهش فرار کنم ولی نتونستم تازه فهمیدم داستان چیه رژ من بنفش بود یادمه اون دوران همش به خاطر اون رژ بنفش میزدم...سرموگزاشتم رو میز ک با صدای مهراب به خودم اومدم
مهراب: عه ببین کی اومده
ادامه دارد...
۵.۳k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.