اومد سمتمو یه سیلی بهم زد....
اومد سمتمو یه سیلی بهم زد....
۳ ماه بعد...
یونا
اونروز مسافرت کامل نشد چون منو سوهو و هانا برگشتیم و بعدشم تهیونگ اومد خونه.توی این سه ماه بازم بهم تیکه مینداخت ولی من .... من حس کردم دارم عاشقش میشمಥ_ಥ
هعییی من سعی کردم باهاش کنار بیام ولی اون انگار دوسم نداره . توی اون سه ماه به عنوان مدل توی شرکت بابام و آقای کیم با تهیونگ کار میکردم.
صبح
ساعت ۹ بلند شدم و دیدم تهیونگ در حال خوردن صبحانست.امروز یه فرد امریکایی برای تبلیغات میاوردن و من باید باهاش همکاری میکردم.سلام سرد و پر از شوخی و کناهیه بهم داد منم سعی کردم چیزی رو بینمون عوض نکنم پس منم همونجور بودم. زیاد صیحونه نخوردم چون عجله داشتم.رفتم حموم ، موهامو خشک کردم ، روتین پوستیمو انجام دادم و آرایشمو انجام دادم ، ساده و لایت بود ولی قشنگ ، لباس نویی که بابام از چین برام آورده بودرو تصمیم گرفتم سر کار بپوشم تا بعدا استایلیستم اونجا لباس عکسای رو اوکی کنه.قرار بود تبلیغ لباسای کاپلی انجام بشه و منم با اون فرد معروف قرار بود همگاری کنم.اونجوری که شنیدم آمریکایی هست. بعد از انجام کار ها از اتاقم بیرون رفتم. با تهیونگ نمیرفتم سرکار نمیخواستیم کسی بدونه مزدوجیم.سوار ماشین شدم و به سمت شرکت راه افتادم...
تهیونگ
خداوکیلی یونا رو درک نمیکنم . هی یروز مثل گل لطیف و مهربونه یروز مثل سگ پاچه میگیره.امروز قرار بود با جیمین و کوکی و لیسو و لیسا بریم کارائوکه اونجا یکم حال و هوا عوض میشه همم قرار شده جیمین از لیسا خاستگاری کنه ( جا جدتون پارم نکنین شیپ نییی🗿)یونا رفت و منم رفتم و آماده شدم و رفتم به سمت شرکت.
داخل شرکت
راوی
با ورود یونا همه تعظیم ریزی براش گذاشتن و اونم با مهربونی همیشگی جوابش رو داد.
وارد دفتر مدیریت شد که ۱ ششم سهام هم مال خودش بود. چند دقیقه بعد تهیونگ اومد .همینطور که درحال صحبت با مدیر برنامه بودند آقای اوه با یه فرد غریبه وارد اتاق شدند
" عا سلام خانم لی.سلام آقای کیم
+ سلام ایشون رو معرفی نمیکنین؟
# من.....
خب بنظرتون کیه.؟
شروع تازه😈حمایت و کامنت یادتون نره🥺🙏
۳ ماه بعد...
یونا
اونروز مسافرت کامل نشد چون منو سوهو و هانا برگشتیم و بعدشم تهیونگ اومد خونه.توی این سه ماه بازم بهم تیکه مینداخت ولی من .... من حس کردم دارم عاشقش میشمಥ_ಥ
هعییی من سعی کردم باهاش کنار بیام ولی اون انگار دوسم نداره . توی اون سه ماه به عنوان مدل توی شرکت بابام و آقای کیم با تهیونگ کار میکردم.
صبح
ساعت ۹ بلند شدم و دیدم تهیونگ در حال خوردن صبحانست.امروز یه فرد امریکایی برای تبلیغات میاوردن و من باید باهاش همکاری میکردم.سلام سرد و پر از شوخی و کناهیه بهم داد منم سعی کردم چیزی رو بینمون عوض نکنم پس منم همونجور بودم. زیاد صیحونه نخوردم چون عجله داشتم.رفتم حموم ، موهامو خشک کردم ، روتین پوستیمو انجام دادم و آرایشمو انجام دادم ، ساده و لایت بود ولی قشنگ ، لباس نویی که بابام از چین برام آورده بودرو تصمیم گرفتم سر کار بپوشم تا بعدا استایلیستم اونجا لباس عکسای رو اوکی کنه.قرار بود تبلیغ لباسای کاپلی انجام بشه و منم با اون فرد معروف قرار بود همگاری کنم.اونجوری که شنیدم آمریکایی هست. بعد از انجام کار ها از اتاقم بیرون رفتم. با تهیونگ نمیرفتم سرکار نمیخواستیم کسی بدونه مزدوجیم.سوار ماشین شدم و به سمت شرکت راه افتادم...
تهیونگ
خداوکیلی یونا رو درک نمیکنم . هی یروز مثل گل لطیف و مهربونه یروز مثل سگ پاچه میگیره.امروز قرار بود با جیمین و کوکی و لیسو و لیسا بریم کارائوکه اونجا یکم حال و هوا عوض میشه همم قرار شده جیمین از لیسا خاستگاری کنه ( جا جدتون پارم نکنین شیپ نییی🗿)یونا رفت و منم رفتم و آماده شدم و رفتم به سمت شرکت.
داخل شرکت
راوی
با ورود یونا همه تعظیم ریزی براش گذاشتن و اونم با مهربونی همیشگی جوابش رو داد.
وارد دفتر مدیریت شد که ۱ ششم سهام هم مال خودش بود. چند دقیقه بعد تهیونگ اومد .همینطور که درحال صحبت با مدیر برنامه بودند آقای اوه با یه فرد غریبه وارد اتاق شدند
" عا سلام خانم لی.سلام آقای کیم
+ سلام ایشون رو معرفی نمیکنین؟
# من.....
خب بنظرتون کیه.؟
شروع تازه😈حمایت و کامنت یادتون نره🥺🙏
۳۳.۷k
۰۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.