عشق ناپایدار 💔 ■Part 30■
[پرش زمانی به سه روز بعد]
(دایون)
توی این سه روز کلی با نایون وقت گذروندیم و امروز قراره موهاش رو بزنیم و ببریمش برای اولین جلسه شیمی درمانی
دایون: آماده ای عزیزم؟
نایون: اوهوم(ناراحت)
دایون: مامانی ناراحت نباش دیگه موهات زودی در میاد
نایون: باشه
نامجون: بریم
دایون: اوهوم
با نایون رفتیم آرایشگاه و موهاش رو با ماشین از ته زدیم تو اون لحظه نایون فقط با بغض به موهاش نگاه میکرد ، تو اون لحظه دلم لرزید و بغض گلوم رو گرفت ، دیگه نتونستم تحمل کنم و سریع رفتم توی سرویس بهداشتی و شروع به گریه کردم
(نامجون)
بعد از اینکه دایون اومد راه افتادیم سمت بیمارستان و بعد از عوض کردن لباس بردنش و منو دایون هم بیرون منتظر نشستیم که بالاخره بعد از یک ساعت کارشون تموم شد و اومدن بیرون
نامجون: دکتر چیشد؟
دکتر: خب دخترتون تحمل دردش بالاست و خب این خیلی خوبه حالا باید ببینیم در آینده چه اتفاقی میوفته
نامجون: ممنون
دکتر رفت و ما رفتیم توی اتاقی که نایون رو بردن و کنار تخت ایستادیم
دایون: حالت خوبه عزیزم؟
نایون: اوهوم
داهیون: افرین دختر شجاع من حالا بلند شو بریم به داداشی یه سر بزنیم
نایون رو آماده کردیم و رفتیم بخش نوزادان و رفتیم پیش پسرمون ، وقتی از دکتر اوضاعش رو پرسیدیم گفت که حالش خوبه فقط قلبش هنوز کامل نشده و زمان میبره ، بعد از نیم ساعت سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه خودمون و توراه به عنوان جایزه برای نایون یه قصر شیری رنگ متوسط گرفتیم و رفتیم خونه
نایون: بابایی کمکم میکنی درستش کنم؟
نامجون: آره عزیزم برو لباستو عوض کن که باهم درستش کنیم
نایون: باشه
نایون رفت لباسش رو عوض کرد و اومد پیش من و هردو مشغول ساختن قصر شدیم و دایون هم رفت داخل آشپزخونه تا شام رو آماده بکنه ، بعد از یک ساعت و نیم تلاش بالاخره تموم شد و نایون با کلی ذوق رفت مامانش رو صدا کرد
نایون: مامانی ببین چه خوشگله
دایون: آره قشنگم خیلی خوشگله
نایون: مرسی بابایی
نامجون: خواهش میکنم عزیزم
دایون: خب حالا بیاین بریم شام بخوریم
همگی باهم رفتیم سر میز نشستیم و مشغول خوردن غذا شدیم
کپی ممنوع ❌
(دایون)
توی این سه روز کلی با نایون وقت گذروندیم و امروز قراره موهاش رو بزنیم و ببریمش برای اولین جلسه شیمی درمانی
دایون: آماده ای عزیزم؟
نایون: اوهوم(ناراحت)
دایون: مامانی ناراحت نباش دیگه موهات زودی در میاد
نایون: باشه
نامجون: بریم
دایون: اوهوم
با نایون رفتیم آرایشگاه و موهاش رو با ماشین از ته زدیم تو اون لحظه نایون فقط با بغض به موهاش نگاه میکرد ، تو اون لحظه دلم لرزید و بغض گلوم رو گرفت ، دیگه نتونستم تحمل کنم و سریع رفتم توی سرویس بهداشتی و شروع به گریه کردم
(نامجون)
بعد از اینکه دایون اومد راه افتادیم سمت بیمارستان و بعد از عوض کردن لباس بردنش و منو دایون هم بیرون منتظر نشستیم که بالاخره بعد از یک ساعت کارشون تموم شد و اومدن بیرون
نامجون: دکتر چیشد؟
دکتر: خب دخترتون تحمل دردش بالاست و خب این خیلی خوبه حالا باید ببینیم در آینده چه اتفاقی میوفته
نامجون: ممنون
دکتر رفت و ما رفتیم توی اتاقی که نایون رو بردن و کنار تخت ایستادیم
دایون: حالت خوبه عزیزم؟
نایون: اوهوم
داهیون: افرین دختر شجاع من حالا بلند شو بریم به داداشی یه سر بزنیم
نایون رو آماده کردیم و رفتیم بخش نوزادان و رفتیم پیش پسرمون ، وقتی از دکتر اوضاعش رو پرسیدیم گفت که حالش خوبه فقط قلبش هنوز کامل نشده و زمان میبره ، بعد از نیم ساعت سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه خودمون و توراه به عنوان جایزه برای نایون یه قصر شیری رنگ متوسط گرفتیم و رفتیم خونه
نایون: بابایی کمکم میکنی درستش کنم؟
نامجون: آره عزیزم برو لباستو عوض کن که باهم درستش کنیم
نایون: باشه
نایون رفت لباسش رو عوض کرد و اومد پیش من و هردو مشغول ساختن قصر شدیم و دایون هم رفت داخل آشپزخونه تا شام رو آماده بکنه ، بعد از یک ساعت و نیم تلاش بالاخره تموم شد و نایون با کلی ذوق رفت مامانش رو صدا کرد
نایون: مامانی ببین چه خوشگله
دایون: آره قشنگم خیلی خوشگله
نایون: مرسی بابایی
نامجون: خواهش میکنم عزیزم
دایون: خب حالا بیاین بریم شام بخوریم
همگی باهم رفتیم سر میز نشستیم و مشغول خوردن غذا شدیم
کپی ممنوع ❌
۸۱.۷k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.