P23
ولی مرد از دخترش دل نمیکند
توجهی به چیزی نداشت
فقط لذت رو میخواست
(دیگه واقعا چیزی با ذهنم نمیرسه بنویسممم)
2 hours later
دختر با بدنی بیجون روی تخت ولو شده بودی
اشک هاش به آرومی به پایین میریختن
کمی بعد مرد وارد اتاق شد
کنار دختر دراز کشید و دوباره کمر دختر رو توی دستاش گرفت
دختر رو به خودش نزدیک کرد
ا.ت:دستتو بکش
جئون:چیه؟میخوای دوباره بکنم…(بی ادب نشییید)
ا.ت:حوصله ندارم گمشو برو
مرد مو های دختر رو توی دستش گرفت:حواست باشه داری چی میگی!جnده
ا.ت:چی از جونم میخوای ها؟چرا ولم نمیکنی
جئون:تو متعلق به منی من!
توجهی به چیزی نداشت
فقط لذت رو میخواست
(دیگه واقعا چیزی با ذهنم نمیرسه بنویسممم)
2 hours later
دختر با بدنی بیجون روی تخت ولو شده بودی
اشک هاش به آرومی به پایین میریختن
کمی بعد مرد وارد اتاق شد
کنار دختر دراز کشید و دوباره کمر دختر رو توی دستاش گرفت
دختر رو به خودش نزدیک کرد
ا.ت:دستتو بکش
جئون:چیه؟میخوای دوباره بکنم…(بی ادب نشییید)
ا.ت:حوصله ندارم گمشو برو
مرد مو های دختر رو توی دستش گرفت:حواست باشه داری چی میگی!جnده
ا.ت:چی از جونم میخوای ها؟چرا ولم نمیکنی
جئون:تو متعلق به منی من!
۱.۵k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.