پروژه شکست خورده پارت 23 : درخشش به موقع
پروژه شکست خورده پارت 23 : درخشش به موقع
سیلور 🤍✨ :
صدایی مثل ضربه که از اتاق شدو بود حرفامون رو قطع کرد .
النا _ اون چی بود ؟
_ نمیدونم ولی فکر نکنم خوب باشه .
النا دویید سمت راه پله و رفت طبقه بالا .
سونیک اومد پیشم .
سونیک _ چی شد ؟
_ نمیدونم ولی فکر کنم آجی رو تنها نفرستیم اونجا بهتر باشه .
سونیک _ موافقم .
و دویید و از راه پله بالا رفت .
وقتی رسیدیم طبقه بالا النا جلوی در اتاق شدو وایساده بود .
دستش روی دستگیره در قفل شده بود .
ولی درو باز نمیکرد .
احتمالا از اینکه طرف تاریک شدو خودشو نشون بده و اون آمادگی نداره میترسید .
دستم رو گذاشتم رو شونش .
_ چیزی نیست آجی کوچولو . ما باهاتیم .
با امید و ترس نگاهم کرد و درو آروم باز کرد .
النا 🤍🌼:
در اتاق شدو رو آروم باز کردم .
شدو وسط اتاق بود .
نمیتونست قدرت تلپورت کردنش رو کنترل کنه .
مدام از اینور اتاق به اونور اتاق تلپورت میکرد .
به دیوار برخورد میکرد و باعث میشد یسری وسایلا بیوفتن .
سیلور _ چی کار کنیم ؟
یکم مکث کردم .
نمیدونستم باید چی کار کنیم .
یهو راهی به ذهنم رسید .
_ سیلور با قدرتت بگیرش .
سیلور _ چی ؟ ولی ........
_ فقط بگیرش .
سیلور _ باشه .
و دستش رو به سمت شدو که مدام از این طرف به اون طرف تلپورت میکرد گرفت .
گرفتش ، ولی شدو تلپورت میکرد و یه جا ثابت وا نمیستاد .
ترسیده بودم .
خطوط روی بدنم شروع به درخشیدن کردن .
_ نه نه الان وقتش نیست .....
فکری به ذهنم رسید .
_ اوه همین الان وقتشه .
رفتم وسط اتاق .
وقتی شدو به نزدیکترین مکان ممکن بهم تلپورت کرد دستشو گرفتم .
حالا که گرفته بودمش هرجا که تلپورت میکرد باهاش میرفتم .
درخشش خطوط بیشتر شده بود .
_ شدو آروم باش ...
ولی انگار نمیشنید .
_ شدو من اینجام ...
هنوز داشتیم تلپورت میکردیم .
یهو بغلش کردم .
احساس کردم یه جا ثابت شدیم .
چشمامو باز کردم و شدو رو آروم ول کردم .
_ چیزی نیست که ازش وحشت کنی پسر .
شدو _ من ... من ...... نمیتونم کنترلش کنم .
رنگ چشماش هی مثل پارازیت از قرمز به سفید تغییر میکرد .
_ عیبی نداره . منم نتونستم .... ولی تو کمکم کردی . منم الان بهت کمک میکنم .
کم کم آروم شد و پارازیت تو چشماش از بین رفت .
افتاد و رو دوتا زانو هاش فرود اومد .
نشستم روبهروش .
دستشو محکم گرفتم . یهو بغلم کرد .
دستمو گذاشتم روی خارای پشت کمرش .
_ آروم باش پسر . درست میشه . قول میدم .
و محکم تر بغلش کردم .
سیلور 🤍✨ :
صدایی مثل ضربه که از اتاق شدو بود حرفامون رو قطع کرد .
النا _ اون چی بود ؟
_ نمیدونم ولی فکر نکنم خوب باشه .
النا دویید سمت راه پله و رفت طبقه بالا .
سونیک اومد پیشم .
سونیک _ چی شد ؟
_ نمیدونم ولی فکر کنم آجی رو تنها نفرستیم اونجا بهتر باشه .
سونیک _ موافقم .
و دویید و از راه پله بالا رفت .
وقتی رسیدیم طبقه بالا النا جلوی در اتاق شدو وایساده بود .
دستش روی دستگیره در قفل شده بود .
ولی درو باز نمیکرد .
احتمالا از اینکه طرف تاریک شدو خودشو نشون بده و اون آمادگی نداره میترسید .
دستم رو گذاشتم رو شونش .
_ چیزی نیست آجی کوچولو . ما باهاتیم .
با امید و ترس نگاهم کرد و درو آروم باز کرد .
النا 🤍🌼:
در اتاق شدو رو آروم باز کردم .
شدو وسط اتاق بود .
نمیتونست قدرت تلپورت کردنش رو کنترل کنه .
مدام از اینور اتاق به اونور اتاق تلپورت میکرد .
به دیوار برخورد میکرد و باعث میشد یسری وسایلا بیوفتن .
سیلور _ چی کار کنیم ؟
یکم مکث کردم .
نمیدونستم باید چی کار کنیم .
یهو راهی به ذهنم رسید .
_ سیلور با قدرتت بگیرش .
سیلور _ چی ؟ ولی ........
_ فقط بگیرش .
سیلور _ باشه .
و دستش رو به سمت شدو که مدام از این طرف به اون طرف تلپورت میکرد گرفت .
گرفتش ، ولی شدو تلپورت میکرد و یه جا ثابت وا نمیستاد .
ترسیده بودم .
خطوط روی بدنم شروع به درخشیدن کردن .
_ نه نه الان وقتش نیست .....
فکری به ذهنم رسید .
_ اوه همین الان وقتشه .
رفتم وسط اتاق .
وقتی شدو به نزدیکترین مکان ممکن بهم تلپورت کرد دستشو گرفتم .
حالا که گرفته بودمش هرجا که تلپورت میکرد باهاش میرفتم .
درخشش خطوط بیشتر شده بود .
_ شدو آروم باش ...
ولی انگار نمیشنید .
_ شدو من اینجام ...
هنوز داشتیم تلپورت میکردیم .
یهو بغلش کردم .
احساس کردم یه جا ثابت شدیم .
چشمامو باز کردم و شدو رو آروم ول کردم .
_ چیزی نیست که ازش وحشت کنی پسر .
شدو _ من ... من ...... نمیتونم کنترلش کنم .
رنگ چشماش هی مثل پارازیت از قرمز به سفید تغییر میکرد .
_ عیبی نداره . منم نتونستم .... ولی تو کمکم کردی . منم الان بهت کمک میکنم .
کم کم آروم شد و پارازیت تو چشماش از بین رفت .
افتاد و رو دوتا زانو هاش فرود اومد .
نشستم روبهروش .
دستشو محکم گرفتم . یهو بغلم کرد .
دستمو گذاشتم روی خارای پشت کمرش .
_ آروم باش پسر . درست میشه . قول میدم .
و محکم تر بغلش کردم .
۲.۰k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.