🔰B̷a̷n̷g̷ T̷e̷n̷ b̷o̷y̷s̷🔰..🖤⛓️M̷A̷F̷I̷A̷⛓️🖤.."پارت"1̷8̷
سلام کیوتا💜...
اینم از پارت بعدی
امیدوارم کامنت بالا باشه تا پارت بعدو بزارم 🥺💜...
خب دیگه حرفی ندارم...
بریم ادامه فیک🤟🖤....
از زبان تهیونگ: دیدم که بعد چند مین دکتره صدام کرد که برم داخل....
بلند شدم و رفتم توی راهرو و ارم وارد اتاق جیمین شدم ....
هنوز بیهوش بود ... خیلی نگران شدم...😟 اگه اتفاقی براش بیفته چی؟..
"¶" : اوو اقای تهیونگ اومدین !!! .. تهیونگ : ببخشید چیزی شده؟؟؟
"¶" :خب راستش...... تهیونگ : خواهش میکنم زودتر بگید😥...
"¶" : باید بگم که خون خیلی زیادی رو از دست داده.... و سطح هوشیاریشون هم خیلی پایینه .. متاسفم جناب تهیونگ ....
بعید میدونم که تا چند روز اینده بهوش بیان😓.... بدنشون خیلی ضعیف شده..
از زبان تهیونگ : وقتی دکتره این حرفا رو زد یقه دکترو رو گرفتمو گفتم....
پس تو اینجا چه غلطی میکنی هااا😡؟؟؟. برای چی پول میگیری😡😡؟؟
یعنی چی که بهوش نمیاد؟؟..😡
"¶" :ار..ب..باب ..باور کنید که... م..من هرکاری لازم ی..بود رو مردم!!😰
تهیونگ : دهنتو ببند 😡.... فقط برو دعا کن که جیمین بهوش بیاد!!
وگرنه تظمینی به زنده بودن یا نبودنت نمیکنم!!!
"¶" :و..ولی اخه ..ار..ب~..
تهیونگ : ببینم مثل اینکه خیلی مردن رو دوست داری نه؟؟؟😠..
یقه دکترو گرفتم و کشیدم جلوی خودم...
صورتش خیلی بهم نزدیک بود کلتی که تو جیبم بود برداشتم و گذاشتم رو سرش....
تهیونگ : اووو جناب دکتر.... بهتره جیمین تا فردا بهوش بیاد....
وگرنه... در غیر این صورت حرفات رو برای خدا اماده کن!!!😏
"¶" :ب..ببخشید ...م..من با..باید برم😧...
از زبان تهیونگ : اینو که به دکتره گفتم با سرعت از اتاق رفت بیرون
اهمیتی بهش ندادم و رفتم سمت جیمین....
از زبان جین : خیلی وقت بود که جونگ کوک بیهوش بود اصلا حالم خوب نبود
اگه اتفاقی براش بیفته من چیکار کنم!!!!....
اخه پسره احمق یکی نیست به تو روانی بگه چرا اینقدر الکل خوردی! که این بلا سرت بیاد!!! همینطوری داشتم زیر لب با خودم حرف میزدم و به اون دختره لیا و بقیه کارکنا فوهش میدادم که احساس کردم که یک نفر داره با صدای اروم و خش داری صدام میکنه.....
از زبان جونگ کوک : با سردرد بدی بلند شدم😣.... اصلا نمیدونستم چه اتفاقی افتاده.... ولی نمیتونستم اصلا از جام تکون بخورم ... بزور سعی کردم چشمامو باز کنم ..... که یک دفعه جینو دیدم که پشت بهم وایساده بود ...
و داشت با خودش حرف میزد😣... بزور سعی کردم که لبامو از هم باز کنم و یه چیزی بگم....
از زبان جین : برگشتم و صدارو دنبال کردم که دیدم ......
خب خب.....میدونید که چی میخوام بگم نه؟؟😐🙂...
کامنتتتتتتتتتتتتت🤟😐
اینم از پارت بعدی
امیدوارم کامنت بالا باشه تا پارت بعدو بزارم 🥺💜...
خب دیگه حرفی ندارم...
بریم ادامه فیک🤟🖤....
از زبان تهیونگ: دیدم که بعد چند مین دکتره صدام کرد که برم داخل....
بلند شدم و رفتم توی راهرو و ارم وارد اتاق جیمین شدم ....
هنوز بیهوش بود ... خیلی نگران شدم...😟 اگه اتفاقی براش بیفته چی؟..
"¶" : اوو اقای تهیونگ اومدین !!! .. تهیونگ : ببخشید چیزی شده؟؟؟
"¶" :خب راستش...... تهیونگ : خواهش میکنم زودتر بگید😥...
"¶" : باید بگم که خون خیلی زیادی رو از دست داده.... و سطح هوشیاریشون هم خیلی پایینه .. متاسفم جناب تهیونگ ....
بعید میدونم که تا چند روز اینده بهوش بیان😓.... بدنشون خیلی ضعیف شده..
از زبان تهیونگ : وقتی دکتره این حرفا رو زد یقه دکترو رو گرفتمو گفتم....
پس تو اینجا چه غلطی میکنی هااا😡؟؟؟. برای چی پول میگیری😡😡؟؟
یعنی چی که بهوش نمیاد؟؟..😡
"¶" :ار..ب..باب ..باور کنید که... م..من هرکاری لازم ی..بود رو مردم!!😰
تهیونگ : دهنتو ببند 😡.... فقط برو دعا کن که جیمین بهوش بیاد!!
وگرنه تظمینی به زنده بودن یا نبودنت نمیکنم!!!
"¶" :و..ولی اخه ..ار..ب~..
تهیونگ : ببینم مثل اینکه خیلی مردن رو دوست داری نه؟؟؟😠..
یقه دکترو گرفتم و کشیدم جلوی خودم...
صورتش خیلی بهم نزدیک بود کلتی که تو جیبم بود برداشتم و گذاشتم رو سرش....
تهیونگ : اووو جناب دکتر.... بهتره جیمین تا فردا بهوش بیاد....
وگرنه... در غیر این صورت حرفات رو برای خدا اماده کن!!!😏
"¶" :ب..ببخشید ...م..من با..باید برم😧...
از زبان تهیونگ : اینو که به دکتره گفتم با سرعت از اتاق رفت بیرون
اهمیتی بهش ندادم و رفتم سمت جیمین....
از زبان جین : خیلی وقت بود که جونگ کوک بیهوش بود اصلا حالم خوب نبود
اگه اتفاقی براش بیفته من چیکار کنم!!!!....
اخه پسره احمق یکی نیست به تو روانی بگه چرا اینقدر الکل خوردی! که این بلا سرت بیاد!!! همینطوری داشتم زیر لب با خودم حرف میزدم و به اون دختره لیا و بقیه کارکنا فوهش میدادم که احساس کردم که یک نفر داره با صدای اروم و خش داری صدام میکنه.....
از زبان جونگ کوک : با سردرد بدی بلند شدم😣.... اصلا نمیدونستم چه اتفاقی افتاده.... ولی نمیتونستم اصلا از جام تکون بخورم ... بزور سعی کردم چشمامو باز کنم ..... که یک دفعه جینو دیدم که پشت بهم وایساده بود ...
و داشت با خودش حرف میزد😣... بزور سعی کردم که لبامو از هم باز کنم و یه چیزی بگم....
از زبان جین : برگشتم و صدارو دنبال کردم که دیدم ......
خب خب.....میدونید که چی میخوام بگم نه؟؟😐🙂...
کامنتتتتتتتتتتتتت🤟😐
۲۳.۳k
۰۷ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.