😍🥰پارت دوم 😍🥰
ات ویو
صبح ساعت ۶ از خواب بیدار شدم امروز قرار بود برم به دانشگاه برای همین یه هودی مشکی با شلوار بگ و ماسک و کلاه سیاه زدم یه ارایش کوچولو هم کردم و رفتم بعد از چند مین رسیدم رفتم توی کلاسم چند تا دختر و پسر بودن رفتم نشستم رو یکی از میز ها که یه پسره اومد سمتم اسم (پسره یوجین هست )
یوجین تازه اومدی ؟
ات: آره
یوجین: اومم باهم دوست بشیم ؟
ات: باشه
یوجین :پس من کنار تو میشینم
به نظر پسر خوبی میومد ازش خوشن اومد
داشتیم حرف میزدیم که همون پسره که دیروز بهم خورد اومد تو کلاس همه ی دخترا داشتن در مورد پسره حرف میزدن ولی من برام مهم نبود که اومد پیش من و یوجین
ات :چته
تهیونگ :ببین بچه جون با من در نیفت و اگر نه یه کاری میکنم که به غلط کردن بیفتی
یوجین :مثلا میخوای چی کار کنی
ات: یوجین ولش کن دیوونه هست
تهیونگ :شنیدم چی گفتی
ات: گفتم که بشنوی
تهیونگ رفت بعد چند مین استاد اومد داشت درس میداد که نگاه های سنگین یکی رو رو خودم حس کردم ولی اهمیت ندادم که زنگ تفریح شد با یوجین رفتیم و داشتیم قدم میزدیم اونم دست هم رو گرفته بود که دیدم تهیونگ هی داره به ما نگاه میکنه دستم رو به معنی چته نشون دادم که هیچ کاری نکرد رو رفت
❤این داستان ادامه دارد❤
صبح ساعت ۶ از خواب بیدار شدم امروز قرار بود برم به دانشگاه برای همین یه هودی مشکی با شلوار بگ و ماسک و کلاه سیاه زدم یه ارایش کوچولو هم کردم و رفتم بعد از چند مین رسیدم رفتم توی کلاسم چند تا دختر و پسر بودن رفتم نشستم رو یکی از میز ها که یه پسره اومد سمتم اسم (پسره یوجین هست )
یوجین تازه اومدی ؟
ات: آره
یوجین: اومم باهم دوست بشیم ؟
ات: باشه
یوجین :پس من کنار تو میشینم
به نظر پسر خوبی میومد ازش خوشن اومد
داشتیم حرف میزدیم که همون پسره که دیروز بهم خورد اومد تو کلاس همه ی دخترا داشتن در مورد پسره حرف میزدن ولی من برام مهم نبود که اومد پیش من و یوجین
ات :چته
تهیونگ :ببین بچه جون با من در نیفت و اگر نه یه کاری میکنم که به غلط کردن بیفتی
یوجین :مثلا میخوای چی کار کنی
ات: یوجین ولش کن دیوونه هست
تهیونگ :شنیدم چی گفتی
ات: گفتم که بشنوی
تهیونگ رفت بعد چند مین استاد اومد داشت درس میداد که نگاه های سنگین یکی رو رو خودم حس کردم ولی اهمیت ندادم که زنگ تفریح شد با یوجین رفتیم و داشتیم قدم میزدیم اونم دست هم رو گرفته بود که دیدم تهیونگ هی داره به ما نگاه میکنه دستم رو به معنی چته نشون دادم که هیچ کاری نکرد رو رفت
❤این داستان ادامه دارد❤
۵.۸k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.