زندگی مخفی پارت بیست و سوم
#زندگی_مخفی
پارت ۲۳
نامجون:نقشه بعدی چیه جنیا
وقتی هممون تیپ مشکی زده بودیم
برای خاک سپاری
جیمین
اون عقب وایساده بودیم که کسی مارو نبینه
جنی:فعلا رزی رو وسط شهر ول کنید میخوام عذاب کشیدنشو ببینم
وقتی میفهمه تنها خانوادش مرده
کوک:میبینم که بعضیا خیلی خیلی خیلی بی رحم شدن
نونا قرار نبود اینقدر بد جنس بشی
لیسا:فقط جنی اونی که بی رحم نیست
منم بی رحمم کوکیا
راستی آسا میدونه تهیونگ اینجاست
کوک:اگه بدونه میکشتش بزار فعلا یه داغ دارن بسه بعدا خودم بهش میگم
......................یه هفته بعد.....................
چشمامو باز کردم
وسط خیابون بودم
از جام بلند شدم
وای
یه ماشین داشت با سرعت به سمتم میومد
یه دفعه یه پسره اومد و منو کشید کنار
دستمو گرفت و تا پیاده رو دویدیم
وقتی برگشت فهمیدم تهیونگه
مثل اینایی که انگار عشق زندگیشو نو بعد چند سال میبینن منم پریدم بغل بهترین دوستم
میدونی انگار دنیا رو بهم دادن
تهیونگ:رزی نونا حالت خوبه؟
جاییت آسیب ندیده؟
رزی:ته من خوبم
تو حالت خوبه
بچه ها چطورن
جیمین چطوره
تا اسم جیمین رو آوردم لبخند از روی لبش پرید
تهیونگ:آره آره حالش خوبه
حالا بدو بیا بریم خونه
رزی:main question سوال اصلی
تو از کجا میدونستی من اینجام
تهیونگ:خب جین هیونگ ردتو زده بوده
رزی:پس هوسوک اوپا چی
تهیونگ:اون هنوز گروگان گرفته شده
رزی:ای وای یونگی اوپا چی
تهیونگ:اون خونس
رزی:خدارو شکر
تهیونگ:حالا بیا بریم خونه
.................................
جیسو با تمام قدرت داد زد:همتون بیاید تو هال مخصوصا یونگی و اهیون
یونگی و اهیون بدون هیچ حرفی از اتاق جیمین و رز بیرون اومدن
وضعیتشون از افسرده ها هم بد تر بود
جیسو:خب تهیونگ رزی رو پیدا کرده
و اون الان راجب جیمین چیزی نمیدونه
خواهشاً فقط یه امروز رو درست رفتار کنید
اهیون تو بیا با من تو یه اتاق بمون
و یونگی توهم برو تو اتاق خودت
امروز رو طوری رفتار کنید که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده
فقط به خاطر جیمین و رزی
رز که امروز بیاد بهش میگیم
اهیون باصدای گرفته بعد از دو هفته لب های خشکیدشو تکون داد:ب_ب_به_تره من_ب_بر_مخ_ونه
جیسو:نه نه نمیزارم تو میای تو اتاق من فقط با یونگی برو و چند دست لباس برای خودت بیار
یونگی ببرش
یونگی صداش در نمیومد و فقط به تکون دادن سرش اکتفا کرد
و اهیون دنبال یونگی سمت در رفتن
بعد از اتفاقی که برای جیمین افتاد یونگی و اهیون خیلی به هم نزدیک شده بودن چون درد جفتشون یکی بود
..........................................
پارت ۲۳
نامجون:نقشه بعدی چیه جنیا
وقتی هممون تیپ مشکی زده بودیم
برای خاک سپاری
جیمین
اون عقب وایساده بودیم که کسی مارو نبینه
جنی:فعلا رزی رو وسط شهر ول کنید میخوام عذاب کشیدنشو ببینم
وقتی میفهمه تنها خانوادش مرده
کوک:میبینم که بعضیا خیلی خیلی خیلی بی رحم شدن
نونا قرار نبود اینقدر بد جنس بشی
لیسا:فقط جنی اونی که بی رحم نیست
منم بی رحمم کوکیا
راستی آسا میدونه تهیونگ اینجاست
کوک:اگه بدونه میکشتش بزار فعلا یه داغ دارن بسه بعدا خودم بهش میگم
......................یه هفته بعد.....................
چشمامو باز کردم
وسط خیابون بودم
از جام بلند شدم
وای
یه ماشین داشت با سرعت به سمتم میومد
یه دفعه یه پسره اومد و منو کشید کنار
دستمو گرفت و تا پیاده رو دویدیم
وقتی برگشت فهمیدم تهیونگه
مثل اینایی که انگار عشق زندگیشو نو بعد چند سال میبینن منم پریدم بغل بهترین دوستم
میدونی انگار دنیا رو بهم دادن
تهیونگ:رزی نونا حالت خوبه؟
جاییت آسیب ندیده؟
رزی:ته من خوبم
تو حالت خوبه
بچه ها چطورن
جیمین چطوره
تا اسم جیمین رو آوردم لبخند از روی لبش پرید
تهیونگ:آره آره حالش خوبه
حالا بدو بیا بریم خونه
رزی:main question سوال اصلی
تو از کجا میدونستی من اینجام
تهیونگ:خب جین هیونگ ردتو زده بوده
رزی:پس هوسوک اوپا چی
تهیونگ:اون هنوز گروگان گرفته شده
رزی:ای وای یونگی اوپا چی
تهیونگ:اون خونس
رزی:خدارو شکر
تهیونگ:حالا بیا بریم خونه
.................................
جیسو با تمام قدرت داد زد:همتون بیاید تو هال مخصوصا یونگی و اهیون
یونگی و اهیون بدون هیچ حرفی از اتاق جیمین و رز بیرون اومدن
وضعیتشون از افسرده ها هم بد تر بود
جیسو:خب تهیونگ رزی رو پیدا کرده
و اون الان راجب جیمین چیزی نمیدونه
خواهشاً فقط یه امروز رو درست رفتار کنید
اهیون تو بیا با من تو یه اتاق بمون
و یونگی توهم برو تو اتاق خودت
امروز رو طوری رفتار کنید که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده
فقط به خاطر جیمین و رزی
رز که امروز بیاد بهش میگیم
اهیون باصدای گرفته بعد از دو هفته لب های خشکیدشو تکون داد:ب_ب_به_تره من_ب_بر_مخ_ونه
جیسو:نه نه نمیزارم تو میای تو اتاق من فقط با یونگی برو و چند دست لباس برای خودت بیار
یونگی ببرش
یونگی صداش در نمیومد و فقط به تکون دادن سرش اکتفا کرد
و اهیون دنبال یونگی سمت در رفتن
بعد از اتفاقی که برای جیمین افتاد یونگی و اهیون خیلی به هم نزدیک شده بودن چون درد جفتشون یکی بود
..........................................
۳.۱k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.