𝙿𝙰𝚁𝚃 ³⁷
ᴇsᴛᴇᴘ ғᴀᴛʜᴇʀ 🤍🦋
راوی: ا/ت از روی نیمکت حیاط بیمارستان بلند شد که بره...
جیمین: کجا میری؟
ا/ت: میخوام با سوهو صحبت کنم
جیمین: جلوتو نمیگیرم ولی بهتر نیست بزاریش برای بعدا ، آخه الان هم اون حالش خوب نیست هم تو.
ا/ت: فقط....میخوام بدونم که...حقیقت داره یا نه.
جیمین: اگه بهم اعتماد نداری .... برو.
ا/ت یه چند قدم رفت جلو که یه دفعه وایساد و برگشت سمت جیمین و دستشو سمتش دراز کرد.
ا/ت: باهم بریم؟....برای اینکه ازش خدافظی کنم
جیمنم دست ا/تو گرفت و...
جیمین: بریم
◆◇◇◇◇◇◇◆
رسیدن پشت در اتاق سوهو ولی ا/ت دودل بود که بره تو...
همین طور وایساده بودن که..
جیمین: میخوای اول من برم تو؟
ا/ت آروم سر تکون داد و بعد جیمین با تقه ای که به در زد وارد اتاق شد.
سوهو سرشو بلند کرد و ..
سوهو: باز که اینجایی
ا/ت آروم از پشت جیمین اومد بیرون و به سوهو نگاه کرد ، سوهو ام بعد از دیدن ا/ت بلند شد و نشست.
سوهو: او...ا/ت
ا/ت: اومدم برای خدافظی برای همیشه
سوهو: برای ... همیشه؟
ا/ت: خدافظ سوهو شی
راوی: دست جیمنو گرفت و داشت از اتاق میومد بیرون که...
سوهو: ا/ت یه لحظه وایسا...اون همه چیو بهت گفته ...آره؟
ا/ت: ....
سوهو: ما هنوز.... باهم دوستیم دیگه؟
ا/ت: ...
راوی: ا/ت بدون اینکه چیزی بگه دست جیمیمو محکم تر گرفت از اتاق اومدن بیرون.
◆◇◇◇◇◇◆
۳ روز از اون اتفاق گذشت و از اون موقع ا/ت دیگه نه سوهو رو دید و نه باهاش تماسی داشت.
با صدای زنگ تلفن نگاهشو داد بهش و با دیدن اسم《(엄마) (مامان)》سریع جواب داد
{نکته : تماس تصویریه}
هلن: سلام عزیزم
ا/ت: سلام مامان ، خوبی
هلن: ممنونم ، تو خوبی
ا/ت: اوهوم ، کی برمیگردی پس مامان
هلن: فردا برمیگردیم عزیزم ، چی دوس داری برات بیارم از اینجا
راوی: یه لحظه خاطره تلخ باباش اومد تو ذهنش..
ا/ت: ه..هیچی نمیخوام
هلن: او عزیزم نگران نباش
ا/ت: خب پس...یکم شیرنی ماکارون با کلاه بِرِت
هلن: چشم
ا/ت: (خنده) دوست دارم
هلن: من بیشتر ،...راستی جیمین کو
ا/ت: او جیمین ، تو اتاقه وایسا الان گوشی رو میدم بهش.
.........
جیمین: سلام ، خوبی؟
هلن: سلام ، تو خوبی
جیمین: خوبم مرسی .... هلن کی برمیگردی این دخترت پدر منو درآورد
ا/ت: یاااااا
هلن: فردا دارم برمیگردم ، ... تو دختر منو اذیت نکرده باشی اون اذیت نمیکنه
جیمین: یااا چاگی
ا/ت: بفرما...ضایع شدی؟
جیمین: برو ببینم بچه پرو
هلن: (خنده) خب بسه دیگه بحثاتون بمونه برای بعد ، دوستون دارم ♡
جیمین: ماعم همین طور ، دوست دارم.
بعد از قطع تماس ا/ت گوشیشو از دست جیمن گرفت و با چهره ناراحت داشت از اتاق میومد بیرون که...
•ادامه دارد•
▪︎پدر خوانده▪︎
𝑳𝒊𝒌𝒆: ¹⁰⁰
راوی: ا/ت از روی نیمکت حیاط بیمارستان بلند شد که بره...
جیمین: کجا میری؟
ا/ت: میخوام با سوهو صحبت کنم
جیمین: جلوتو نمیگیرم ولی بهتر نیست بزاریش برای بعدا ، آخه الان هم اون حالش خوب نیست هم تو.
ا/ت: فقط....میخوام بدونم که...حقیقت داره یا نه.
جیمین: اگه بهم اعتماد نداری .... برو.
ا/ت یه چند قدم رفت جلو که یه دفعه وایساد و برگشت سمت جیمین و دستشو سمتش دراز کرد.
ا/ت: باهم بریم؟....برای اینکه ازش خدافظی کنم
جیمنم دست ا/تو گرفت و...
جیمین: بریم
◆◇◇◇◇◇◇◆
رسیدن پشت در اتاق سوهو ولی ا/ت دودل بود که بره تو...
همین طور وایساده بودن که..
جیمین: میخوای اول من برم تو؟
ا/ت آروم سر تکون داد و بعد جیمین با تقه ای که به در زد وارد اتاق شد.
سوهو سرشو بلند کرد و ..
سوهو: باز که اینجایی
ا/ت آروم از پشت جیمین اومد بیرون و به سوهو نگاه کرد ، سوهو ام بعد از دیدن ا/ت بلند شد و نشست.
سوهو: او...ا/ت
ا/ت: اومدم برای خدافظی برای همیشه
سوهو: برای ... همیشه؟
ا/ت: خدافظ سوهو شی
راوی: دست جیمنو گرفت و داشت از اتاق میومد بیرون که...
سوهو: ا/ت یه لحظه وایسا...اون همه چیو بهت گفته ...آره؟
ا/ت: ....
سوهو: ما هنوز.... باهم دوستیم دیگه؟
ا/ت: ...
راوی: ا/ت بدون اینکه چیزی بگه دست جیمیمو محکم تر گرفت از اتاق اومدن بیرون.
◆◇◇◇◇◇◆
۳ روز از اون اتفاق گذشت و از اون موقع ا/ت دیگه نه سوهو رو دید و نه باهاش تماسی داشت.
با صدای زنگ تلفن نگاهشو داد بهش و با دیدن اسم《(엄마) (مامان)》سریع جواب داد
{نکته : تماس تصویریه}
هلن: سلام عزیزم
ا/ت: سلام مامان ، خوبی
هلن: ممنونم ، تو خوبی
ا/ت: اوهوم ، کی برمیگردی پس مامان
هلن: فردا برمیگردیم عزیزم ، چی دوس داری برات بیارم از اینجا
راوی: یه لحظه خاطره تلخ باباش اومد تو ذهنش..
ا/ت: ه..هیچی نمیخوام
هلن: او عزیزم نگران نباش
ا/ت: خب پس...یکم شیرنی ماکارون با کلاه بِرِت
هلن: چشم
ا/ت: (خنده) دوست دارم
هلن: من بیشتر ،...راستی جیمین کو
ا/ت: او جیمین ، تو اتاقه وایسا الان گوشی رو میدم بهش.
.........
جیمین: سلام ، خوبی؟
هلن: سلام ، تو خوبی
جیمین: خوبم مرسی .... هلن کی برمیگردی این دخترت پدر منو درآورد
ا/ت: یاااااا
هلن: فردا دارم برمیگردم ، ... تو دختر منو اذیت نکرده باشی اون اذیت نمیکنه
جیمین: یااا چاگی
ا/ت: بفرما...ضایع شدی؟
جیمین: برو ببینم بچه پرو
هلن: (خنده) خب بسه دیگه بحثاتون بمونه برای بعد ، دوستون دارم ♡
جیمین: ماعم همین طور ، دوست دارم.
بعد از قطع تماس ا/ت گوشیشو از دست جیمن گرفت و با چهره ناراحت داشت از اتاق میومد بیرون که...
•ادامه دارد•
▪︎پدر خوانده▪︎
𝑳𝒊𝒌𝒆: ¹⁰⁰
۳۱.۱k
۱۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.