pawn/پارت ۵۳
اسلایدها: ا/ت، یوجین، تهیونگ
یوجین: خب... آره... کسی جز ا/ت نبود که بتونم حرفمو بهش بزنم
ووک: پس رابطت با ا/ت خوبه! چه عالی...
از زبان ووک:
یوجین موقع صحبت کردن مستقیم به چشمام نگاه میکرد و حرفشو میزد... حتی پلکم نمیزد... لبخندشم از روی صورتش نمیرفت... وقتیم از شرکت بیرون اومدیم به سمت ماشینم رفتیم... ولی همچنان با من راه میرفت... پرسیدم: میخوای برسونمت؟
یوجین: نه... ممنون... ماشین آوردم مزاحمت نمیشم...
اینو گفت و ازم خداحافظی کرد... احساس کردم به من علاقه ای پیدا کرده... شایدم اینطور نباشه... نمیدونم... ! .
از زبان ا/ت:
فردا آخر هفته بود... دلم میخواست یه دل سیر با تهیونگ وقت بگذرونم... دیروز نه تنها نتونستم ببینمش که تلفنمم جواب نداد... دیگم بهم زنگ نزد... کنجکاو شدم بدونم چرا دیگه باهام تماس نگرفت... برای همین بهش زنگ زدم...
از زبان تهیونگ:
ایندفعه دیگه به تماس ا/ت جواب دادم... با اینکه نمیتونستم اتفاقات دیروز رو نادیده بگیرم!
ا/ت: تهیونگا... عزیزم... چرا از دیروز باهام تماس نگرفتی؟
تهیونگ: سرم شلوغ بود... فراموش کردم زنگ زدی
ا/ت: ایرادی نداره چاگیا... حدس میزدم کار داشته باشی... میخواستم بگم فردا آخر هفتس... دلم میخواد با تو باشم
تهیونگ: باشه چاگیا... فردا میبینمت...
و تماسو قطع کردیم....
شکی که به جونم افتاده بود منو تا مرز دیوونگی و جنون کشونده بود... نمیتونم زود قضاوت کنم... من و ا/ت ۲۰ ساله همو دوست داریم... هیچوقت هم با هم به مشکلی بر نخوردیم... چطوری باور کنم که بهم خیانت کنه؟ وقتی بخاطر میارم که بعد هفت سال وقتی اولین بار همو توی ساحل دیدیم چطوری منو به آغوش کشید... وقتی به مرور فهمیدم که توی اون هفت سال چقدر اذیت شده بخاطر دور بودن از من... وقتی یادم میاد بخاطر بیماریم چقدر باهاش بداخلاقی کردم ولی اون صبوری کرد و ازم ناراحت نشد... و خیلی موارد دیگه... چطور باور کنم که بخواد از من فاصله بگیره؟ ....
اما از طرف دیگه دیروز بهم دروغ گفت... دستشو توی دست کس دیگه دیدم...
نه! ... توانشو ندارم اینو ازش بپرسم! چطوری در این باره ازش سوال کنم؟... نمیتونم!... صبر میکنم... صبر همه چیزو مشخص میکنه... فقط امیدوارم قبل اینکه این احساس شک و تردید منو دیوونه کنه همه چیو بفهمم...
و مهمتر از همه اینکه اون کسی که عکسا رو برام فرستاد کی بود؟؟!!
یوجین: خب... آره... کسی جز ا/ت نبود که بتونم حرفمو بهش بزنم
ووک: پس رابطت با ا/ت خوبه! چه عالی...
از زبان ووک:
یوجین موقع صحبت کردن مستقیم به چشمام نگاه میکرد و حرفشو میزد... حتی پلکم نمیزد... لبخندشم از روی صورتش نمیرفت... وقتیم از شرکت بیرون اومدیم به سمت ماشینم رفتیم... ولی همچنان با من راه میرفت... پرسیدم: میخوای برسونمت؟
یوجین: نه... ممنون... ماشین آوردم مزاحمت نمیشم...
اینو گفت و ازم خداحافظی کرد... احساس کردم به من علاقه ای پیدا کرده... شایدم اینطور نباشه... نمیدونم... ! .
از زبان ا/ت:
فردا آخر هفته بود... دلم میخواست یه دل سیر با تهیونگ وقت بگذرونم... دیروز نه تنها نتونستم ببینمش که تلفنمم جواب نداد... دیگم بهم زنگ نزد... کنجکاو شدم بدونم چرا دیگه باهام تماس نگرفت... برای همین بهش زنگ زدم...
از زبان تهیونگ:
ایندفعه دیگه به تماس ا/ت جواب دادم... با اینکه نمیتونستم اتفاقات دیروز رو نادیده بگیرم!
ا/ت: تهیونگا... عزیزم... چرا از دیروز باهام تماس نگرفتی؟
تهیونگ: سرم شلوغ بود... فراموش کردم زنگ زدی
ا/ت: ایرادی نداره چاگیا... حدس میزدم کار داشته باشی... میخواستم بگم فردا آخر هفتس... دلم میخواد با تو باشم
تهیونگ: باشه چاگیا... فردا میبینمت...
و تماسو قطع کردیم....
شکی که به جونم افتاده بود منو تا مرز دیوونگی و جنون کشونده بود... نمیتونم زود قضاوت کنم... من و ا/ت ۲۰ ساله همو دوست داریم... هیچوقت هم با هم به مشکلی بر نخوردیم... چطوری باور کنم که بهم خیانت کنه؟ وقتی بخاطر میارم که بعد هفت سال وقتی اولین بار همو توی ساحل دیدیم چطوری منو به آغوش کشید... وقتی به مرور فهمیدم که توی اون هفت سال چقدر اذیت شده بخاطر دور بودن از من... وقتی یادم میاد بخاطر بیماریم چقدر باهاش بداخلاقی کردم ولی اون صبوری کرد و ازم ناراحت نشد... و خیلی موارد دیگه... چطور باور کنم که بخواد از من فاصله بگیره؟ ....
اما از طرف دیگه دیروز بهم دروغ گفت... دستشو توی دست کس دیگه دیدم...
نه! ... توانشو ندارم اینو ازش بپرسم! چطوری در این باره ازش سوال کنم؟... نمیتونم!... صبر میکنم... صبر همه چیزو مشخص میکنه... فقط امیدوارم قبل اینکه این احساس شک و تردید منو دیوونه کنه همه چیو بفهمم...
و مهمتر از همه اینکه اون کسی که عکسا رو برام فرستاد کی بود؟؟!!
۱۷.۰k
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.