رمان عاشقم باش 🙃🫀
part 76
رفتم در اپارتمان رو باز کردم
ارسلان:سلام دیانا سلام خاله
مامان:سلام پسرم خوبی؟نمیدونی چقدر دیانا دلش برات تنگ شده بود هی میگفت دلم میخواد برم برگردم پیش ارسلان
ارسلان همینجوری با بهت نگام کرد
من:مامان من جاتو تنگ کردم بگو خب برم چرا دروغ میگی اخه😐
مامان:دروغ چیه واقعیته
ارسلان شیطون نگام کرد:جدی؟ 😂😈
من:نخند نیشتو ببند عیشششش
ارسلان اومد تو نشست
مامان:دیانام خیلی دلش برات تنگ شده بود
من:نخیرم اصلانم دلم تنگ نشده بود
ارسلان:میدونم دلت خیلی تنگ شده بود 😂😂
ارسلان
چقدر داشت حرص میخورد حال میکردم
و ریز ریز میخندیدم 😂
دیانا:نخیرم اصلا اومدی اینجا چیکار برو ببینم باهاتم قهرم
من(اداشو در میاره):برو ببینم باهاتم قهرم😂😂😂
دیانا:ارسلان
مامان:دیانا
دیانا:عه مامان توهم فقط طرفداری ارسلانو بکن من که دخترت نیستم اون پسرته
من:حسوددددد
مامان:به من ربطی نداره خودتون باید مشکلتونو حل کنید شما قراره یه عمر باهم زندگی کنین الانم بنده میرم بیرون یه سری کار دارم خب؟اومدم باهم دوباره خوب شده باشین
و رفت
رفتیم تو اتاق من
دیانا:مامان منو با این تنها نزار
من:این به درخت میگن
دیانا:عیشششش
من:واست یه چیزی گرفتم
دیانا:چیییی
دیانا
ارسلان یه پاکت بهم داد
من:توش چیه؟
ارسلان:بازش کن
بازش کردم یه گردنبند خوشگل بود با یه باکس شکلات
ارسلان:دوستش داری؟
من:واییییی اره خیلی خوبه ولی یادت نره هنوز قهرم🥺🥺🥺
ارسلان:اشتی میکنیم
من:چطوری؟
ارسلان:روش های زیادی هست
اروم دم گوشم لب زد:دوست داری چطوری باشه؟ 😈
من:هر جور تو بگی
ارسلان:پس میدونی من چطوری دوست دارم؟
من:اره میدونم
ارسلان:بیا عملیش کنیم
من:اخ من میمیرم برا عملی کردنش🤤
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
خواستم بگم که یه وقت به سرتون نزنه کاورو کش برید ایدی دره🤤😂
ولیییییی من غش برا کاور اوک؟ 🤤🫀
رفتم در اپارتمان رو باز کردم
ارسلان:سلام دیانا سلام خاله
مامان:سلام پسرم خوبی؟نمیدونی چقدر دیانا دلش برات تنگ شده بود هی میگفت دلم میخواد برم برگردم پیش ارسلان
ارسلان همینجوری با بهت نگام کرد
من:مامان من جاتو تنگ کردم بگو خب برم چرا دروغ میگی اخه😐
مامان:دروغ چیه واقعیته
ارسلان شیطون نگام کرد:جدی؟ 😂😈
من:نخند نیشتو ببند عیشششش
ارسلان اومد تو نشست
مامان:دیانام خیلی دلش برات تنگ شده بود
من:نخیرم اصلانم دلم تنگ نشده بود
ارسلان:میدونم دلت خیلی تنگ شده بود 😂😂
ارسلان
چقدر داشت حرص میخورد حال میکردم
و ریز ریز میخندیدم 😂
دیانا:نخیرم اصلا اومدی اینجا چیکار برو ببینم باهاتم قهرم
من(اداشو در میاره):برو ببینم باهاتم قهرم😂😂😂
دیانا:ارسلان
مامان:دیانا
دیانا:عه مامان توهم فقط طرفداری ارسلانو بکن من که دخترت نیستم اون پسرته
من:حسوددددد
مامان:به من ربطی نداره خودتون باید مشکلتونو حل کنید شما قراره یه عمر باهم زندگی کنین الانم بنده میرم بیرون یه سری کار دارم خب؟اومدم باهم دوباره خوب شده باشین
و رفت
رفتیم تو اتاق من
دیانا:مامان منو با این تنها نزار
من:این به درخت میگن
دیانا:عیشششش
من:واست یه چیزی گرفتم
دیانا:چیییی
دیانا
ارسلان یه پاکت بهم داد
من:توش چیه؟
ارسلان:بازش کن
بازش کردم یه گردنبند خوشگل بود با یه باکس شکلات
ارسلان:دوستش داری؟
من:واییییی اره خیلی خوبه ولی یادت نره هنوز قهرم🥺🥺🥺
ارسلان:اشتی میکنیم
من:چطوری؟
ارسلان:روش های زیادی هست
اروم دم گوشم لب زد:دوست داری چطوری باشه؟ 😈
من:هر جور تو بگی
ارسلان:پس میدونی من چطوری دوست دارم؟
من:اره میدونم
ارسلان:بیا عملیش کنیم
من:اخ من میمیرم برا عملی کردنش🤤
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
خواستم بگم که یه وقت به سرتون نزنه کاورو کش برید ایدی دره🤤😂
ولیییییی من غش برا کاور اوک؟ 🤤🫀
۴۵.۵k
۰۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.