پارت هفتم عروسک زندگی من
کوک : چرا گریه اش بند نمیاد
ا،ت : دلش درد میکنه نمیتونه حرف بزنه که گریه میکنه
کوک : بدش به من
نشستم روبه روی کوک خیلی اروم با لی حرف میزد و سعی میکرد آرومش کنه خیلی صحنه قشنگی بود خلوت پدر و پسری شون
ا،ت:نباید شیر خشک میخورد بهش دادن اینجوری شد
کوک :تو خودت رو ناراحت نکن خوب میشه
ا،ت :کوک میشه به عنوان پرستار برم خونه یی فان
کوک : اونم به این راحتی گذاشت تو بشی پرستار بچه
ا،ت : چیکار میخوای بکنی اوندفعه که به پلیس گفتی الان روی شکم بچه ام جای جای چاقو هست
کوک : تو از کجا میدونی
ا،ت : جلوی چشم خودم چاقو رو داغ کرد گذاشت روی شکم بچه شیش ماهم ( با گریه )
کوک : گریه نکن دورت بگردم
ا،ت : اونو ببین خوابش برد بده به من ببرم اتاقش
بچه رو که بهم داد اشکم رو پاک کرد
کوک : بیا اینجا ببینمت
محکم بغلم گرفت سرم رو گذاشتم روی شونه اش زدم زیر گریه فشار زیادی روم بودم
کوک : آروم باشهمه چیز درست میشه
ا،ت : تمام زندگیم پیچ خورده خسته شدم بچه بزرگم اونجوری پسر کوچیکم اینجوری
کوک : پسرکوچیکت که ایناببینش پسر بزرگه هم چشم
خودم برات پیداش میکنم میزارمش تو بغلت
ا،ت : نجاتم بده
کوک : حالا بریم بخوابیم ببین عروسک زندگیت روی مبل آروم خوابیده نگران نباش قشنگم
رفتم سمت جونگ لی گذاشتم توی بغلم و صورتش رو بوسیدم
ا،ت : آروم بخواب نفس مامان
قطره اشکم چکید و روی صورتش چکید اما ایندفعه
اشک از شوق این بود که کنارم بود
کوک : چرا انقدر به این بچه ها وابسته ای ا،ت ؟
ا.ت : تازه متوجه میشم مادرم چی میگفت وقتی مادر میشی حاضری هر کاری بکنی که بچه ات سالم بمونه
اما الان خیالم راحته که بچه ام کنارمه
کوک : ا،ت کل خونمون بوی شیر میده دل منم خواست
ا،ت : شرمنده این شیر مال بچه است شما شیر موزات تو یخچال بانی کوچولو من ...
ادامه دارد ..
ا،ت : دلش درد میکنه نمیتونه حرف بزنه که گریه میکنه
کوک : بدش به من
نشستم روبه روی کوک خیلی اروم با لی حرف میزد و سعی میکرد آرومش کنه خیلی صحنه قشنگی بود خلوت پدر و پسری شون
ا،ت:نباید شیر خشک میخورد بهش دادن اینجوری شد
کوک :تو خودت رو ناراحت نکن خوب میشه
ا،ت :کوک میشه به عنوان پرستار برم خونه یی فان
کوک : اونم به این راحتی گذاشت تو بشی پرستار بچه
ا،ت : چیکار میخوای بکنی اوندفعه که به پلیس گفتی الان روی شکم بچه ام جای جای چاقو هست
کوک : تو از کجا میدونی
ا،ت : جلوی چشم خودم چاقو رو داغ کرد گذاشت روی شکم بچه شیش ماهم ( با گریه )
کوک : گریه نکن دورت بگردم
ا،ت : اونو ببین خوابش برد بده به من ببرم اتاقش
بچه رو که بهم داد اشکم رو پاک کرد
کوک : بیا اینجا ببینمت
محکم بغلم گرفت سرم رو گذاشتم روی شونه اش زدم زیر گریه فشار زیادی روم بودم
کوک : آروم باشهمه چیز درست میشه
ا،ت : تمام زندگیم پیچ خورده خسته شدم بچه بزرگم اونجوری پسر کوچیکم اینجوری
کوک : پسرکوچیکت که ایناببینش پسر بزرگه هم چشم
خودم برات پیداش میکنم میزارمش تو بغلت
ا،ت : نجاتم بده
کوک : حالا بریم بخوابیم ببین عروسک زندگیت روی مبل آروم خوابیده نگران نباش قشنگم
رفتم سمت جونگ لی گذاشتم توی بغلم و صورتش رو بوسیدم
ا،ت : آروم بخواب نفس مامان
قطره اشکم چکید و روی صورتش چکید اما ایندفعه
اشک از شوق این بود که کنارم بود
کوک : چرا انقدر به این بچه ها وابسته ای ا،ت ؟
ا.ت : تازه متوجه میشم مادرم چی میگفت وقتی مادر میشی حاضری هر کاری بکنی که بچه ات سالم بمونه
اما الان خیالم راحته که بچه ام کنارمه
کوک : ا،ت کل خونمون بوی شیر میده دل منم خواست
ا،ت : شرمنده این شیر مال بچه است شما شیر موزات تو یخچال بانی کوچولو من ...
ادامه دارد ..
۸۷.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.