پارت 5
پارت 5
جیمین: ساعت 3 بودکه تشنه ام شد رفتم
آشپز خونه که آب بخورم و دیدم که ات همون جا بود و آب می خورد رفتم لیوانو بر داشتم و آب ریختم که دختره چشاشش گرد شده بود نگام می کرد گفتم چیزی شده گفت که تعجب کردم که اینوقت شب بیداری گفتم که چرا خودت بیدار چیزی نگفت تو در رفت یه پوز خندی زدم رفتم اتاقم
ات: ساعت 3 بود از خواب بیدار شدم رفتم آشپز خونه آب بخورم دیدم که پسره هم امده آب بخوره تعجب کردم که این وقت شب چرا بیداره که یهو گفت چیزی شده گفتم تعجب کردم که چرا اینوقت شب بیداری گفت چرا خودت بیدار که فرار کردمو رفتم اتاقم پتو روم کشیدم خوابیدم
جیمین: صبح بودم صبخانه آماده بود دیدم که خواهر دختر امده ولی خود دختره نیموده اخه که اسمشو نپرسیدم با خودم گفتم امروز بعد از صبحونع اسمشو می پرسم
دیدم که دختره هم امد
ات: از خواب بیدار شدم رفتم صبحونه که خواهرم و اون پسره منتظر من بودند که آبحیم گفت چه عجب خانوم خانوما بیدار شدند گفت بیا مردیم از گشنگی که خندیدم گفت خنده نکن یجوری میزنم تو دهنت که پسره خندید گفت بیا رفتم صبحونه خوردیمو
آبجیم رفت بیرون او پسره گفت تو بامن بیا اتاق رفتم گفت بشین نشستم گفت اسمت چیه گفتم سانی گفت اسم قشنگی داری گفت اسم منم جیمین امد کنارم نشت
لبشو گذاشت رو لبم که هولش دادم از اتاقش رفتم بیرون که گفت کجا گفتم به تو ربطی نداره که داد زد
جیمین: ساعت 3 بودکه تشنه ام شد رفتم
آشپز خونه که آب بخورم و دیدم که ات همون جا بود و آب می خورد رفتم لیوانو بر داشتم و آب ریختم که دختره چشاشش گرد شده بود نگام می کرد گفتم چیزی شده گفت که تعجب کردم که اینوقت شب بیداری گفتم که چرا خودت بیدار چیزی نگفت تو در رفت یه پوز خندی زدم رفتم اتاقم
ات: ساعت 3 بود از خواب بیدار شدم رفتم آشپز خونه آب بخورم دیدم که پسره هم امده آب بخوره تعجب کردم که این وقت شب چرا بیداره که یهو گفت چیزی شده گفتم تعجب کردم که چرا اینوقت شب بیداری گفت چرا خودت بیدار که فرار کردمو رفتم اتاقم پتو روم کشیدم خوابیدم
جیمین: صبح بودم صبخانه آماده بود دیدم که خواهر دختر امده ولی خود دختره نیموده اخه که اسمشو نپرسیدم با خودم گفتم امروز بعد از صبحونع اسمشو می پرسم
دیدم که دختره هم امد
ات: از خواب بیدار شدم رفتم صبحونه که خواهرم و اون پسره منتظر من بودند که آبحیم گفت چه عجب خانوم خانوما بیدار شدند گفت بیا مردیم از گشنگی که خندیدم گفت خنده نکن یجوری میزنم تو دهنت که پسره خندید گفت بیا رفتم صبحونه خوردیمو
آبجیم رفت بیرون او پسره گفت تو بامن بیا اتاق رفتم گفت بشین نشستم گفت اسمت چیه گفتم سانی گفت اسم قشنگی داری گفت اسم منم جیمین امد کنارم نشت
لبشو گذاشت رو لبم که هولش دادم از اتاقش رفتم بیرون که گفت کجا گفتم به تو ربطی نداره که داد زد
۳.۱k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.