پارت ۲۱ (برادر خونده)
مامان:نه امروز نیومدرفته خونه خودش -عاباشه بعد از شام و کمک کردن به مامان به اتاقم رفتم خیلی خسته بودم خیلی خوابم میومد روی تختم دراز کشیدم از زبان جونگ کوک: تو اتاقم مشغول تمرین رقص بودم باید خیلی تمرین کنم تا دنسم بهتر بشه بعد از تمرین به حموم رفتم و یه دوش سریع گرفتم رو کاناپه پذیرایی دراز کشیده بودم چقدر خسته ام صفحه موبایلمو روشن کردم یه اهنگ ملایم واسه خودم پلی کردم ****** با صدای زنگ هشدار گوشیم از خواب بیدار شدم به ساعت نگاه کردم باید برم کمپانی از جام بلند شدمو دیشب از بس خسته بودم رو کاناپه خوابم برد سریع رفتم اماده شدم و سوار ماشینم شدم خوب امروز باید خیلی انرژی داشته باشم چون کنسرت دارم باید همه فکرا و خستگی هامو بزارم کنار و تمرکزمو رو کنسرت امروز بزارم وقتی به کمپانی رسیدم وارد اتاقی که گریم صورتمونو انجام میداد شدم همه اعضا اومده بودن با نزدیک شدن گریمورم با لبخند بهش نگاه کردم که گفت گریمور:اقای جئون جونگ کوک دیر کردین -میدونم حواسم نبود گریمور :مشکلی نیست لطفا روی صندلیتون بشینید سرمو به معنی باشه تکون دادمو روی صندلی نشستم عاااا میدونم خیلی طول میکشه ولی باید تحمل کنم همیشه موقع گریم صورتم حوصلم سر میره
بعد از چند ساعت بالاخره گریمم تموم شد به خودم تو اینه روبه رویی زل زدم واو چه جذاب شدم از صندلی بلند شدمو با بچه ها به سمت ماشین شخصی کمپانی رفتیم و سوار شدیم رو صندلی کنار شیشه ماشین نشسته بودمو جیمین بغل دستم نشسته بود جیمین خوب چه خبر جونگ کوک -هیچ خبر خاصی نیست جیمین :مامانت خواهرت خوبن با تعجب به جیمین نگاه کردمو با اخم گفتم:یاااا جیمین شی گفتم سورا خواهرم نیست جیمین اروم خندیدو گفت:عا راستی یادم رفته بود شوخی کردم بگذریم -اوکی جیمین:ولی جدا از این موضوع سورا دختر باحالیه چرا دوست نداری خواهرت باشه -هیونگ گیر دادی به سورا جیمین:خوب چرا بهش نمیگی خواهر اینبار جدی برگشتمو گفتم:-چون دوست ندارم جیمین:باشه باشه اروم باش -ببخشید جیمین دست خودم نبود عصبانی شدم جیمین یه لبخند کوچیکی زدو گفت :نه مشکلی نیست کنسرتمون امروز عالی بود اجرای بچه ها خیلی خوب بود خداروشکر این کنسرت به خیر گذشت
از زبان سورا: دوهفته ای میشه که وارد این کار شدمو از این کار خوشم میاد وقت استراحت بود بهترین جایی که من موقع استراحت می رفتم اون بالا پشت بوم بود خوب پس الانم میرم روی جای همیشگیم رو پشت بوم نشستم چه هوا امروز خوبه چقدر گشنمه داخل کیفمو نگاه کردمو بسته بیسکویتی که امروز خریده بودمو در اوردم بازش کردم اولین بیسکویت گذاشتم تو دهنم مزش از بقیه بیسکویتایی که می خریدم بهتر بود همونجور که مشغول خوردن بیسکویتم بودم صدای ناشناس یکی از پشت سرم شنیدم که گفت تو کی هستی با تعجب به پشت سرم برگشتم با دیدن چهره اون پسره که بهم خورده بود یه لحظه جا خوردم با تعجب گفتم تو کی ای پسره :من منم تو کی ای عا وایستا تو همونی هستی که اونروز بهم خوردی -تو خوردی به من نه من پسره:حالا هرچی اینجا چیکار میکنی -همیشه میام اینجا تو چرا اینجایی☺😐 پسره: منم میام بعضی وقتا منو نمی شناسی -چرا میشناسم ولی اسمتو نمی دونم😐 پسره اروم خندیدو بهم نزدیک تر شدو با غرور گفت من هونینگ کای هستم عضو تی اکس تی -عا خوشبختم خوب من برم دیگه
بعد از چند ساعت بالاخره گریمم تموم شد به خودم تو اینه روبه رویی زل زدم واو چه جذاب شدم از صندلی بلند شدمو با بچه ها به سمت ماشین شخصی کمپانی رفتیم و سوار شدیم رو صندلی کنار شیشه ماشین نشسته بودمو جیمین بغل دستم نشسته بود جیمین خوب چه خبر جونگ کوک -هیچ خبر خاصی نیست جیمین :مامانت خواهرت خوبن با تعجب به جیمین نگاه کردمو با اخم گفتم:یاااا جیمین شی گفتم سورا خواهرم نیست جیمین اروم خندیدو گفت:عا راستی یادم رفته بود شوخی کردم بگذریم -اوکی جیمین:ولی جدا از این موضوع سورا دختر باحالیه چرا دوست نداری خواهرت باشه -هیونگ گیر دادی به سورا جیمین:خوب چرا بهش نمیگی خواهر اینبار جدی برگشتمو گفتم:-چون دوست ندارم جیمین:باشه باشه اروم باش -ببخشید جیمین دست خودم نبود عصبانی شدم جیمین یه لبخند کوچیکی زدو گفت :نه مشکلی نیست کنسرتمون امروز عالی بود اجرای بچه ها خیلی خوب بود خداروشکر این کنسرت به خیر گذشت
از زبان سورا: دوهفته ای میشه که وارد این کار شدمو از این کار خوشم میاد وقت استراحت بود بهترین جایی که من موقع استراحت می رفتم اون بالا پشت بوم بود خوب پس الانم میرم روی جای همیشگیم رو پشت بوم نشستم چه هوا امروز خوبه چقدر گشنمه داخل کیفمو نگاه کردمو بسته بیسکویتی که امروز خریده بودمو در اوردم بازش کردم اولین بیسکویت گذاشتم تو دهنم مزش از بقیه بیسکویتایی که می خریدم بهتر بود همونجور که مشغول خوردن بیسکویتم بودم صدای ناشناس یکی از پشت سرم شنیدم که گفت تو کی هستی با تعجب به پشت سرم برگشتم با دیدن چهره اون پسره که بهم خورده بود یه لحظه جا خوردم با تعجب گفتم تو کی ای پسره :من منم تو کی ای عا وایستا تو همونی هستی که اونروز بهم خوردی -تو خوردی به من نه من پسره:حالا هرچی اینجا چیکار میکنی -همیشه میام اینجا تو چرا اینجایی☺😐 پسره: منم میام بعضی وقتا منو نمی شناسی -چرا میشناسم ولی اسمتو نمی دونم😐 پسره اروم خندیدو بهم نزدیک تر شدو با غرور گفت من هونینگ کای هستم عضو تی اکس تی -عا خوشبختم خوب من برم دیگه
۷۹.۶k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.