پارت ۳۱ : حاکمان جهنم...
همین که رفتن ا.ت زد زیر گریه و سریع رفت اتاقش
شوگا : من باید برم دهنه آین پسره رو سرویس کنم
امیر : زنیکه خجالت نمیکشه حتی اگه زن داشته باشه باید زنش شه چه حرفا
جین : ا.ت نابود شد
شوگا : اگه میشه من برم بالا پیش ا.ت فک کنم حالش خوب نیست
زهرا خانم: برو مادر
شوگا در زد و وارد اتاق شد و صحنه تی رو دید که نباید می دید
قند تو دلش آب شد
ازکیوتی صحنه ی روبه رو
ا.ت با قیافه ای از گریه کیوت تر از همیشه بود روی تخت نشسته بود و یه عروسک بزرگ رو بغل کرده بود
شوگا : پیشی ی من چطوره
ا.ت : دیدی چطور بامن رفتار کردن انگار بار اضافه ام که بیام زن دوم شم بعد از این حرف گریه هاش شدت گرفت
شوگا سریع رفت پیشش و بغلش کرد و بهش
دلداری داد و به زور تونست آرومش کنه وبخوابونتش .
یه ربع بعد شوگا اومد پایین و دید همه تو فکران
امیر : حالش خوبه
شوگا : اصلا خیلی گریه کرده بود و حالش بد بود زورکی خوابش کردم
باباجون بدتون نیاد ها ولی من اگه این پسره و مثل آدامس به کردم نگید چرا
آقا ممد رضا : نه بابا من نمیدونم این بچه به کی رفته اینقدر استغفرالله خدایا آخه آدم و به چه حرفامیکشونه
امیر : مامان خالست
زهرا خانم : آره دیدی زنیکه پتیاره خجالت نمیکشه انگار دختره من کیسه صفرایی طحال
ی چیزیه
زن دوم پسرش بودن لیاقت میخواد من نمیدونم این دات اینا به کی رفت اینقدر اینا نجسان
آره
به خدا یکی بگه
پرو پرو میاد خواستگاری هم میکنه
۲ ساعت بعد
زهرا خانوم: آره خواهر برو به کارت برس کاری نداری خداحافظ خداحافظ
امیر : ا.ت بیدار نشده
زهرا خانوم : مادر بزار بخوابه هرچی بیشتر بیدار باشها ین افکار مغرش نمیزاره راحت باشه
شب شده بود و ا.ت اومده بود پایین یهاستایل کیوت زده بود و موهاش دو طرفه بافته بود پرید بغل امیر و با بغض گفت : داداشی
امیر : تو آشپزخونه اس
ا.ت یه ماچ به صورت امیر زد و رفت توی آشپزخونه
و بعد با کیسه ی بزرگ خوراکی اومد
نشست وسط حال ک دونه. دونه باز کرد و با گریه شروع کرد به خوردن
شوگا : اممم امیر
امیر : وقتی عصبانی میشه یا حالش بده خوراکی های موردعلاقه رو واسش میخرم
تنها راهی یه که میتونی با گریه و خوراکی مشکلش رو هل کنه
شوگا : من باید برم دهنه آین پسره رو سرویس کنم
امیر : زنیکه خجالت نمیکشه حتی اگه زن داشته باشه باید زنش شه چه حرفا
جین : ا.ت نابود شد
شوگا : اگه میشه من برم بالا پیش ا.ت فک کنم حالش خوب نیست
زهرا خانم: برو مادر
شوگا در زد و وارد اتاق شد و صحنه تی رو دید که نباید می دید
قند تو دلش آب شد
ازکیوتی صحنه ی روبه رو
ا.ت با قیافه ای از گریه کیوت تر از همیشه بود روی تخت نشسته بود و یه عروسک بزرگ رو بغل کرده بود
شوگا : پیشی ی من چطوره
ا.ت : دیدی چطور بامن رفتار کردن انگار بار اضافه ام که بیام زن دوم شم بعد از این حرف گریه هاش شدت گرفت
شوگا سریع رفت پیشش و بغلش کرد و بهش
دلداری داد و به زور تونست آرومش کنه وبخوابونتش .
یه ربع بعد شوگا اومد پایین و دید همه تو فکران
امیر : حالش خوبه
شوگا : اصلا خیلی گریه کرده بود و حالش بد بود زورکی خوابش کردم
باباجون بدتون نیاد ها ولی من اگه این پسره و مثل آدامس به کردم نگید چرا
آقا ممد رضا : نه بابا من نمیدونم این بچه به کی رفته اینقدر استغفرالله خدایا آخه آدم و به چه حرفامیکشونه
امیر : مامان خالست
زهرا خانم : آره دیدی زنیکه پتیاره خجالت نمیکشه انگار دختره من کیسه صفرایی طحال
ی چیزیه
زن دوم پسرش بودن لیاقت میخواد من نمیدونم این دات اینا به کی رفت اینقدر اینا نجسان
آره
به خدا یکی بگه
پرو پرو میاد خواستگاری هم میکنه
۲ ساعت بعد
زهرا خانوم: آره خواهر برو به کارت برس کاری نداری خداحافظ خداحافظ
امیر : ا.ت بیدار نشده
زهرا خانوم : مادر بزار بخوابه هرچی بیشتر بیدار باشها ین افکار مغرش نمیزاره راحت باشه
شب شده بود و ا.ت اومده بود پایین یهاستایل کیوت زده بود و موهاش دو طرفه بافته بود پرید بغل امیر و با بغض گفت : داداشی
امیر : تو آشپزخونه اس
ا.ت یه ماچ به صورت امیر زد و رفت توی آشپزخونه
و بعد با کیسه ی بزرگ خوراکی اومد
نشست وسط حال ک دونه. دونه باز کرد و با گریه شروع کرد به خوردن
شوگا : اممم امیر
امیر : وقتی عصبانی میشه یا حالش بده خوراکی های موردعلاقه رو واسش میخرم
تنها راهی یه که میتونی با گریه و خوراکی مشکلش رو هل کنه
۴.۵k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.