عشقی در سئول
عشقی در سئول
#part36
تهیونگ از صندلی جلویی کله شو برگردوند سمت ما و گفت
تهیونگ:آآه... دو نفر جدانشدنی از هم:))😂
جونگکوک:تهیونگااااا مدیونی اگر فکر کنی دیگه واسم ارزشی ندارییی!!!!!!!
تهیونگ:باش باش اروم باش😔😂...
میگم جونگکوک...
از خرابکاریامون تو تور هایی ک داشتیم و تو هواپیما انجام میدادیم ب ا/ت بگو😂😂
جونگکوک:ااااا راس میگییییی!!!
ا/ت ببین!ما هروقت سوار هواپیما میشیم...
از زبان تهیونگ~
خب، خوب سرگرمشون کردم... میخواستم حواسشون مخصوصا ا/ت از رومون پرت شه...
تهیونگ:جیمینا
جیمین:بل
تهیونگ:جیمینا میشه باهات درمورد ی چیزی حرف بزنم؟
جیمین:اره حتما! چیشده؟ (برگشت سمتم)
تهیونگ:اممم راستششش... جیمینا من احساس میکنم که به ا/ت علاقه مند شدم:))
جیمین:چیییی؟؟؟!!!
تهیونگ:هیسسسسس!!! اینقدر بلند داد نزن خو میشنون:////
جیمین:ببخشید!...دقیقا از کِی؟!
تهیونگ:همون شبی ک ا/ت و جونگکوک باهم دعواشون شد...
چون ا/ت اون شب خیلی کنارم بود...
خیلی باهم صمیمی شده بودیم...
اگرم دقت کنی قبل اینکه ا/ت و جونگکوک باهم آشتی کنن،ا/ت خییلی میومد سمتم و این باعث شد حسم نسبت بهش بیشتر بشه...:))
جیمین:...الانم که رابطه این دوتا درست شده... نمیتونی هیچ جوره ا/ت رو از جونگکوک جدا کنی!!
تهیونگ:جیمین وااقعا فک میکنی من همچین کاری میکنم؟؟؟؟ :///
پس اون موقع جونگکوک چی؟؟
جیمین:...خب..حالا چطور میخوای با این حست مبارزه کنی؟
تهیونگ:نمیدونممم...فکر کن تو این مدتی ک این دوتا باهم قهر بودن،من و ا/ت خیلی بهم نزدیک بودیم...اما حالا..
ا/ت:تهیونگاااااا؟؟؟؟
یاااااا حضرت یونتان!!!
خدایا خیلی بلند حرف زدییییم؟؟؟
یعنی حرفامونو شنیدههههه؟؟؟
ی نگاهی با ترس به جیمین انداختم و بعد برگشتم و گفتم...
تهیونگ:... بله ا/ت؟
ا/ت:...
25 لایک
گایز خیلی کم حمایت میکنین اگه همینطوری ادامه بدید مجبورم از ویسگون برم
#part36
تهیونگ از صندلی جلویی کله شو برگردوند سمت ما و گفت
تهیونگ:آآه... دو نفر جدانشدنی از هم:))😂
جونگکوک:تهیونگااااا مدیونی اگر فکر کنی دیگه واسم ارزشی ندارییی!!!!!!!
تهیونگ:باش باش اروم باش😔😂...
میگم جونگکوک...
از خرابکاریامون تو تور هایی ک داشتیم و تو هواپیما انجام میدادیم ب ا/ت بگو😂😂
جونگکوک:ااااا راس میگییییی!!!
ا/ت ببین!ما هروقت سوار هواپیما میشیم...
از زبان تهیونگ~
خب، خوب سرگرمشون کردم... میخواستم حواسشون مخصوصا ا/ت از رومون پرت شه...
تهیونگ:جیمینا
جیمین:بل
تهیونگ:جیمینا میشه باهات درمورد ی چیزی حرف بزنم؟
جیمین:اره حتما! چیشده؟ (برگشت سمتم)
تهیونگ:اممم راستششش... جیمینا من احساس میکنم که به ا/ت علاقه مند شدم:))
جیمین:چیییی؟؟؟!!!
تهیونگ:هیسسسسس!!! اینقدر بلند داد نزن خو میشنون:////
جیمین:ببخشید!...دقیقا از کِی؟!
تهیونگ:همون شبی ک ا/ت و جونگکوک باهم دعواشون شد...
چون ا/ت اون شب خیلی کنارم بود...
خیلی باهم صمیمی شده بودیم...
اگرم دقت کنی قبل اینکه ا/ت و جونگکوک باهم آشتی کنن،ا/ت خییلی میومد سمتم و این باعث شد حسم نسبت بهش بیشتر بشه...:))
جیمین:...الانم که رابطه این دوتا درست شده... نمیتونی هیچ جوره ا/ت رو از جونگکوک جدا کنی!!
تهیونگ:جیمین وااقعا فک میکنی من همچین کاری میکنم؟؟؟؟ :///
پس اون موقع جونگکوک چی؟؟
جیمین:...خب..حالا چطور میخوای با این حست مبارزه کنی؟
تهیونگ:نمیدونممم...فکر کن تو این مدتی ک این دوتا باهم قهر بودن،من و ا/ت خیلی بهم نزدیک بودیم...اما حالا..
ا/ت:تهیونگاااااا؟؟؟؟
یاااااا حضرت یونتان!!!
خدایا خیلی بلند حرف زدییییم؟؟؟
یعنی حرفامونو شنیدههههه؟؟؟
ی نگاهی با ترس به جیمین انداختم و بعد برگشتم و گفتم...
تهیونگ:... بله ا/ت؟
ا/ت:...
25 لایک
گایز خیلی کم حمایت میکنین اگه همینطوری ادامه بدید مجبورم از ویسگون برم
۹.۷k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.