now post
part ۳۹✨🪐
صبح
چشمامو باز کردم و پرستار داشتم سرمم رو درمیاورد
لینا:مرخص!؟
پرستار با خنده گفت
پرستار: نههه چرا انقدر عجله داری
خندیدم
لینا:اخه این اذیتم میکنه
پرستار:پس غذا میخوری که درش بیارم؟
لینا:اره
پرستار:خب پس انژیوکتت رو در میارم
لینا:مرسیی
پرستار کاراشو کرد و رفت بیرون ساعت۶بود همه خواب بودن
بلند شدم نشستم و لباسم رو دادم بالا تا زخمم رو ببینم
اروم با خودم گفتم
لینا:فقط تو یکی رو کم داشتم که روی پوست بمونی
کوک:لیز میکنی درست میشه
ترسیدم و سریع سرمو برگردونم همین باعث شد رگ گردنمم بگیره
کوک تا قیافم رو دید سریع اومد سمتم
کوک:چیکار میکنی ؟؟ مراقب باش
گردم رو گرفت و اروم ماساژ داد تا دردش کم تر شد
دستمو رو دستش گذاشتم و اروم اوردم پایین
لینا:مرسی خوبم، دردش افتاد
کوک دستشو برداشت و دوتا دستمو گرفت و نشست رو تخت
کوک:لینا حالت خوبه؟مشکلی نداری؟ درد نداری؟
لینا:نه خوبم دردم ندارم
کوک:چه اتفاقی افتاد؟تو اون اسانسور لعنتی چیشد ؟
همه چیز رو برای کوک اروم تعریف کردم و اخرش زدم زیر گریه.
کوک بغلم کرد تا ارومم کنه
کوک:هیشششش اروم باش، هیچی نیست، گذشت دیگه مطمئن باش دیگه اجازه نمیدم همچین اتفاقی برات بیوفته لینا حواست باشه تو منو داری
جمله اخرش باعث شد ته قلبم گرم شه خوشحال بودم که کوک پیشمه
کوک:لینا من خودم میدونم با لی هو چیکار کنم و مطمئن باشه از طریق لی هو میتونین اون عوضی رو هم بگیریم
همینطور که بغلش بودم داشتم گریه میکردم که بیشتر منو توی بغلش فشار داد
کوک:و راجب اتفاقات گذشته،،،لینا،مطمئن با که هیچوقت دیگه قرار نیست همچین احساس هایی رو تجربه کنی ادما یه مقطعی از زندگیشون هست که زندگی توی بدترین حالت ممکنه ولی باید سعی کنه خوب از اون موج عبور کنه و لیز نخوره همیشه یادت باشه که تو لیز نخوردی فقط یه زره تلو خوردی که اگه سعی نکنی درست وایستی ممکنه لیز بخوری و غرق شی من مطمئنم که تو میتونی ازش عبور کنی
حرفاش حقیقت داشت من یه چیزایی از اون موقع دارم با خودم حمل میکنم که لزومی به بودنشون توی زندگیم نیست
اگه یه دفعه از کسی ضربه خوردم،،چرا باید اون ضربه رو یادگاری برای خودم نگه دارم
چرا باید خاطراتی که برام عذابن رو نگه دارم
کوک درست میگفت جدا شدن ازشون سخت هست ولی غیر ممکن نیست
از کوک جدا شدم
لینا:سعیم رو میکنم
کوک لبخندی زد و اشکام رو پاک کرد و اروم بغلم کرد
کوک:هنوزم نمیخوای جواب منو بدی
واییی اصلا یادم رفته بود
لکنت گرفتم ولی چرا هر دفعه که یادش میوفتم حالم خوب میشه
لینا:اممم ک کوک ببین من هنوزز ر راجبش فکر نکردم
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
صبح
چشمامو باز کردم و پرستار داشتم سرمم رو درمیاورد
لینا:مرخص!؟
پرستار با خنده گفت
پرستار: نههه چرا انقدر عجله داری
خندیدم
لینا:اخه این اذیتم میکنه
پرستار:پس غذا میخوری که درش بیارم؟
لینا:اره
پرستار:خب پس انژیوکتت رو در میارم
لینا:مرسیی
پرستار کاراشو کرد و رفت بیرون ساعت۶بود همه خواب بودن
بلند شدم نشستم و لباسم رو دادم بالا تا زخمم رو ببینم
اروم با خودم گفتم
لینا:فقط تو یکی رو کم داشتم که روی پوست بمونی
کوک:لیز میکنی درست میشه
ترسیدم و سریع سرمو برگردونم همین باعث شد رگ گردنمم بگیره
کوک تا قیافم رو دید سریع اومد سمتم
کوک:چیکار میکنی ؟؟ مراقب باش
گردم رو گرفت و اروم ماساژ داد تا دردش کم تر شد
دستمو رو دستش گذاشتم و اروم اوردم پایین
لینا:مرسی خوبم، دردش افتاد
کوک دستشو برداشت و دوتا دستمو گرفت و نشست رو تخت
کوک:لینا حالت خوبه؟مشکلی نداری؟ درد نداری؟
لینا:نه خوبم دردم ندارم
کوک:چه اتفاقی افتاد؟تو اون اسانسور لعنتی چیشد ؟
همه چیز رو برای کوک اروم تعریف کردم و اخرش زدم زیر گریه.
کوک بغلم کرد تا ارومم کنه
کوک:هیشششش اروم باش، هیچی نیست، گذشت دیگه مطمئن باش دیگه اجازه نمیدم همچین اتفاقی برات بیوفته لینا حواست باشه تو منو داری
جمله اخرش باعث شد ته قلبم گرم شه خوشحال بودم که کوک پیشمه
کوک:لینا من خودم میدونم با لی هو چیکار کنم و مطمئن باشه از طریق لی هو میتونین اون عوضی رو هم بگیریم
همینطور که بغلش بودم داشتم گریه میکردم که بیشتر منو توی بغلش فشار داد
کوک:و راجب اتفاقات گذشته،،،لینا،مطمئن با که هیچوقت دیگه قرار نیست همچین احساس هایی رو تجربه کنی ادما یه مقطعی از زندگیشون هست که زندگی توی بدترین حالت ممکنه ولی باید سعی کنه خوب از اون موج عبور کنه و لیز نخوره همیشه یادت باشه که تو لیز نخوردی فقط یه زره تلو خوردی که اگه سعی نکنی درست وایستی ممکنه لیز بخوری و غرق شی من مطمئنم که تو میتونی ازش عبور کنی
حرفاش حقیقت داشت من یه چیزایی از اون موقع دارم با خودم حمل میکنم که لزومی به بودنشون توی زندگیم نیست
اگه یه دفعه از کسی ضربه خوردم،،چرا باید اون ضربه رو یادگاری برای خودم نگه دارم
چرا باید خاطراتی که برام عذابن رو نگه دارم
کوک درست میگفت جدا شدن ازشون سخت هست ولی غیر ممکن نیست
از کوک جدا شدم
لینا:سعیم رو میکنم
کوک لبخندی زد و اشکام رو پاک کرد و اروم بغلم کرد
کوک:هنوزم نمیخوای جواب منو بدی
واییی اصلا یادم رفته بود
لکنت گرفتم ولی چرا هر دفعه که یادش میوفتم حالم خوب میشه
لینا:اممم ک کوک ببین من هنوزز ر راجبش فکر نکردم
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
۷۵۶
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.