فیک«دختر کوچولوی من»فصل دو part 24
ات: هه جو تو باعث شدی اون اسیب ببینه…اگه شایعه قرار من با تو پخش نمیشد همچین اتفاقی نمیوفتاد..!ازینجا گمشو!(با داد)
هه جو: هی اروم باش(میره نزدیکش)
ات: دستت بهم بخوره همینجا اتیشت میزنم!
هه جو: یه روزی ازین حرفات پشیمون میشی(گلی که توی دستش بود رو موقع بیرون رفتن از اتاق پرت میکنه)
ات:(میشینه روی تخت و گریه میکنه)
پرستار: من میرم بیرون یکم تنها باشید اما دوباره میام…
ات:…
“چند دقیقه بعد”
(یه نفر در میزنه و وارد اتاق میشه)
ته جون: ااا…سلام
ات: ته جون
ته جون: معذرت میخوام
ات: چرا؟!
ته جون: من باعث شدم اون اتفاق برات بیوفته…به هر حال…اینارو برات خریدم تا اونجایی که میشناسمت اینجور چیزارو دوست داری
ات: ممنونم(با لبخند کوچیک)
ته جون: از پرستارا پرسیدم میتونیم یکم دیگه بریم تهیونگ رو ببینیم
ات: واقعا؟!(با لبخند)
ته جون: اره فعلا اینارو بخور
ات: باشه
“چند دقیقه بعد”
ات: دیگه نمیخوام…بریم
ته جون: باشه…بزار کمکت کنم بلند شی
ات: نه خودم میتونم
ته جون:(سرمشو برمیداره)
ات: مرسی
ته جون: بریم
(میرن سمت اتاق ته)
ات:(میره میشینه بغل تهیونگو سرشو میزاره رو سینش)
ات: معذرت میخوام که باعث شدم اینجوری شی….تو راست میگفتی گاهی وقتا معذرت خواهی به معنی دوست نداشتن یا واقعی نبودن عشق نیست فقط برای ابراز احساس شرمندگیه…ما بهم قول داده بودیم موقع عصبانیت بهم حرفایی نزنیم که بعدش پشیمون شیم..معذرت میخوام از تک تک حرفایی که بهت زدم پشیمونم!…انقدر پشیمونم که نمیدونم باید چیکار کنم…فقط خواهش میکنم بیدار شو!…وقتی تو نیستی هیچکس نیست که پشتم باشه تشویقم کنه یا مراقبم باشه…(انگشت تهیونگ یه تکون خیلی کوچیک میخوره)
ته جون: اااا
ات: چیشد؟!
ته جون: انگشتش تکون خورد
ات: چی؟!واقعا؟!
ته جون: اره همین الان خودم دیدم
ات: میخوای به دکتر بگیم؟
ته جون: اره بزار الان بهش میگم بیاد(میره دکترو صدا کنه)
(دکتر میاد)
دکتر: چیشده؟
ته جون: موقعی که خانم کیم داشتن با ایشون صحبت میکردن انگشتش یه تکون کوچیک خورد
دکتر: میتونه نشونه ی خیلی خوبی باشه
ته جون: واقعا یعنی به هوش میاد؟
ات: جدی؟!
دکتر: احتمالش هست که به زودی به هوش بیاد اما بازم نمیتونیم صددرصد در نظر بگیریم
ته جون: خیلی ممنونم
دکتر: خواهش میکنم(از اتاق میره ببیرون)
ته جون: ات ما هم بهتره بریم ناهار بخوریم(دستشو میزاره رو شونای ات)
ات: باشه..
ته جون: میخوای بریم رستوران؟
ات: با این لباسا نمیتونم بیام
ته جون: پس بیا بریم رستورانه بیمارستان
ات: ته جون من مثلا به بازیگرم نمیتونم سرمو بندازم پایین و همینجوری هرجا دلم خواست برم باید همینجا بمونیم
ته جون: باشه…پس بزار غذا سفارش بدم
ات: باشه
(ته جون زنگ میزنه و سفارش میده)
ته جون: ات این خبر جدیده؟!سو هه جو اومد بیمارستان؟!
ات: کدوم خبر؟
ته جون: ایناها…عنوانشم اینه”مشاهده ی بازیگر سو هه جو در بیمارستان”چنتا دیگه ام هست”ایا واقعا بازیگر سو هه جو با خانم کیم ات در رابطه هستند؟!”
ات: هه جو(با داد)
ته جون: جواب منو هه جو اومد بیمارستان؟
ات: اره اومد…وای هه جو ازت متنفرم..حالا باید چیکار کنم(با این حالت😩)
ته جون: فعلا بیخیالش شو…این دورو ور که خبرنگار نیست شایعه قراره منو تو در بیاد
ات: وای..چرا همه ی این بلاها سر من میاد اخه
ته جون: باشه…برو داخل اتاق
هه جو😤😤😤
هه جو: هی اروم باش(میره نزدیکش)
ات: دستت بهم بخوره همینجا اتیشت میزنم!
هه جو: یه روزی ازین حرفات پشیمون میشی(گلی که توی دستش بود رو موقع بیرون رفتن از اتاق پرت میکنه)
ات:(میشینه روی تخت و گریه میکنه)
پرستار: من میرم بیرون یکم تنها باشید اما دوباره میام…
ات:…
“چند دقیقه بعد”
(یه نفر در میزنه و وارد اتاق میشه)
ته جون: ااا…سلام
ات: ته جون
ته جون: معذرت میخوام
ات: چرا؟!
ته جون: من باعث شدم اون اتفاق برات بیوفته…به هر حال…اینارو برات خریدم تا اونجایی که میشناسمت اینجور چیزارو دوست داری
ات: ممنونم(با لبخند کوچیک)
ته جون: از پرستارا پرسیدم میتونیم یکم دیگه بریم تهیونگ رو ببینیم
ات: واقعا؟!(با لبخند)
ته جون: اره فعلا اینارو بخور
ات: باشه
“چند دقیقه بعد”
ات: دیگه نمیخوام…بریم
ته جون: باشه…بزار کمکت کنم بلند شی
ات: نه خودم میتونم
ته جون:(سرمشو برمیداره)
ات: مرسی
ته جون: بریم
(میرن سمت اتاق ته)
ات:(میره میشینه بغل تهیونگو سرشو میزاره رو سینش)
ات: معذرت میخوام که باعث شدم اینجوری شی….تو راست میگفتی گاهی وقتا معذرت خواهی به معنی دوست نداشتن یا واقعی نبودن عشق نیست فقط برای ابراز احساس شرمندگیه…ما بهم قول داده بودیم موقع عصبانیت بهم حرفایی نزنیم که بعدش پشیمون شیم..معذرت میخوام از تک تک حرفایی که بهت زدم پشیمونم!…انقدر پشیمونم که نمیدونم باید چیکار کنم…فقط خواهش میکنم بیدار شو!…وقتی تو نیستی هیچکس نیست که پشتم باشه تشویقم کنه یا مراقبم باشه…(انگشت تهیونگ یه تکون خیلی کوچیک میخوره)
ته جون: اااا
ات: چیشد؟!
ته جون: انگشتش تکون خورد
ات: چی؟!واقعا؟!
ته جون: اره همین الان خودم دیدم
ات: میخوای به دکتر بگیم؟
ته جون: اره بزار الان بهش میگم بیاد(میره دکترو صدا کنه)
(دکتر میاد)
دکتر: چیشده؟
ته جون: موقعی که خانم کیم داشتن با ایشون صحبت میکردن انگشتش یه تکون کوچیک خورد
دکتر: میتونه نشونه ی خیلی خوبی باشه
ته جون: واقعا یعنی به هوش میاد؟
ات: جدی؟!
دکتر: احتمالش هست که به زودی به هوش بیاد اما بازم نمیتونیم صددرصد در نظر بگیریم
ته جون: خیلی ممنونم
دکتر: خواهش میکنم(از اتاق میره ببیرون)
ته جون: ات ما هم بهتره بریم ناهار بخوریم(دستشو میزاره رو شونای ات)
ات: باشه..
ته جون: میخوای بریم رستوران؟
ات: با این لباسا نمیتونم بیام
ته جون: پس بیا بریم رستورانه بیمارستان
ات: ته جون من مثلا به بازیگرم نمیتونم سرمو بندازم پایین و همینجوری هرجا دلم خواست برم باید همینجا بمونیم
ته جون: باشه…پس بزار غذا سفارش بدم
ات: باشه
(ته جون زنگ میزنه و سفارش میده)
ته جون: ات این خبر جدیده؟!سو هه جو اومد بیمارستان؟!
ات: کدوم خبر؟
ته جون: ایناها…عنوانشم اینه”مشاهده ی بازیگر سو هه جو در بیمارستان”چنتا دیگه ام هست”ایا واقعا بازیگر سو هه جو با خانم کیم ات در رابطه هستند؟!”
ات: هه جو(با داد)
ته جون: جواب منو هه جو اومد بیمارستان؟
ات: اره اومد…وای هه جو ازت متنفرم..حالا باید چیکار کنم(با این حالت😩)
ته جون: فعلا بیخیالش شو…این دورو ور که خبرنگار نیست شایعه قراره منو تو در بیاد
ات: وای..چرا همه ی این بلاها سر من میاد اخه
ته جون: باشه…برو داخل اتاق
هه جو😤😤😤
۳۲.۰k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.