عشق یا قتل ادامه پارت ۱۱
پارت ۱۱ ق ۶ : جونگ کوک ... من کار زیاد دارم برم اونجا تا برگردم دیر میشه بعدم الان رسیدیم خونه خودت گلوله رو در میاری ک بریم جنس ها رو تحویل بدیم
نگاهم از صورت خشمگین جونگ کوک تغییر مسیر داد و به شیشه جلو ماشین خیره شد از در وورودی گذر کردیم و کنار خونه ایستاد ...... خواستم کمکش کنم ولی پسم زد و خودش پیاده شد .... از اینکه خودش درخواست کمکم رو رد میکنه خیلی بدم میاد ولی اون....مثل سنگیه ک درد براش اهمیتی نداره ...... ولی بیشتر میتونم به یه سنگ الماس شباهتش بدم.....چون همونطوری سفت و محکمه و در نهایت هم زیباست .......پیاده شدم و حرفا های اونا رو گوش دادم
جونگ کوک... خوبه! بگو زیاد تابلو بازی در نیارن عادی بگیرنش!
متوجه من شد و حرفاش رو تغییر داد
جونگ کوک... بگو ماشین رو تمیز کنن پلاکش رو هم عوض کنن
برگشت رو به من و فاصله ی بینمون رو شکست...با درد تو وجودش سخنی به جا آورد
جونگ کوک ... برو تو خونه هر چی لازم داری پیدا کن بیا اتاق من
بعدم خودشو دور کرد و وارد خونه شد.....من چطوری این کار رو بکنم؟ اگه اشتباه کنم؟ اگه چیزیش بشه؟ یا اگه .......من در آغوش گرم سوالات ذهنم بودم ..... نمیفهمیدم زمان چطوری میگذره....یا اصلا نمیگذشت ...... در هر صورت همه در ها بسته بودن و فقط باید دنبال همون دری میرفتم ک گلوله رو در بیارم
+ اوفف ا/ت آروم باش دختر!
قدمی برداشتم ک با صدای ناهنجار استاد قدم بعدی پام قفل شد
جیهوپ...میدونستم یه پا دیوونه ای!.....نمی دونستم روانی هم هستی!
خندید.....برگشتم طرفش و با گستاخی حرف زدم
+ به نظرم اینکه من روانی شدم تقصیر توعه جیهوپ یا کلا تقصیر همتون تو این خونه به پهنای دریا منو روانی کردین بعد انتظار دارین یه آدم مفید باشم برای شما وحشی ها!؟......نه عزیزم از این خبرا نیست پس عادت میکنین ک من چطوری خواهم شد! اگه یه روز کیلر کویین شدم بدون همش تقصیر شماست
بعد نیشخندی زدم و مثل رئیس غروری رو با خودم حمل کردم و وارد اتاقم شدم لباسام رو عوض کردم
( انتقال پارت ۱۱ به ۱۲ ) وقت من با ارزش تر از طلاست!.......با نگاه سنگینی برگشت طرفم و پرتم کرد......از خدامم هست کاری کنم دردت بگیره!......زنتم! زنتم! فهمیدی! الانم دراز بکش.......چیشد ک ......دوستیتون بهم خورد؟........ا/ت ....اون چی؟ حالش خوبه؟........یا میزاری بیام یا نمیزارم بری!......ههانا خودتی؟......من بدون تو نمیتونم مجبورم میشم ....سنگ باشم تا فقط انتقام تو رو بگیرم!.... از پنجره ی اتاق تهیونگ رو دیدم....اومد نزدیک و چسبوندم به دیوار تو چشمام میخ شد.
نگاهم از صورت خشمگین جونگ کوک تغییر مسیر داد و به شیشه جلو ماشین خیره شد از در وورودی گذر کردیم و کنار خونه ایستاد ...... خواستم کمکش کنم ولی پسم زد و خودش پیاده شد .... از اینکه خودش درخواست کمکم رو رد میکنه خیلی بدم میاد ولی اون....مثل سنگیه ک درد براش اهمیتی نداره ...... ولی بیشتر میتونم به یه سنگ الماس شباهتش بدم.....چون همونطوری سفت و محکمه و در نهایت هم زیباست .......پیاده شدم و حرفا های اونا رو گوش دادم
جونگ کوک... خوبه! بگو زیاد تابلو بازی در نیارن عادی بگیرنش!
متوجه من شد و حرفاش رو تغییر داد
جونگ کوک... بگو ماشین رو تمیز کنن پلاکش رو هم عوض کنن
برگشت رو به من و فاصله ی بینمون رو شکست...با درد تو وجودش سخنی به جا آورد
جونگ کوک ... برو تو خونه هر چی لازم داری پیدا کن بیا اتاق من
بعدم خودشو دور کرد و وارد خونه شد.....من چطوری این کار رو بکنم؟ اگه اشتباه کنم؟ اگه چیزیش بشه؟ یا اگه .......من در آغوش گرم سوالات ذهنم بودم ..... نمیفهمیدم زمان چطوری میگذره....یا اصلا نمیگذشت ...... در هر صورت همه در ها بسته بودن و فقط باید دنبال همون دری میرفتم ک گلوله رو در بیارم
+ اوفف ا/ت آروم باش دختر!
قدمی برداشتم ک با صدای ناهنجار استاد قدم بعدی پام قفل شد
جیهوپ...میدونستم یه پا دیوونه ای!.....نمی دونستم روانی هم هستی!
خندید.....برگشتم طرفش و با گستاخی حرف زدم
+ به نظرم اینکه من روانی شدم تقصیر توعه جیهوپ یا کلا تقصیر همتون تو این خونه به پهنای دریا منو روانی کردین بعد انتظار دارین یه آدم مفید باشم برای شما وحشی ها!؟......نه عزیزم از این خبرا نیست پس عادت میکنین ک من چطوری خواهم شد! اگه یه روز کیلر کویین شدم بدون همش تقصیر شماست
بعد نیشخندی زدم و مثل رئیس غروری رو با خودم حمل کردم و وارد اتاقم شدم لباسام رو عوض کردم
( انتقال پارت ۱۱ به ۱۲ ) وقت من با ارزش تر از طلاست!.......با نگاه سنگینی برگشت طرفم و پرتم کرد......از خدامم هست کاری کنم دردت بگیره!......زنتم! زنتم! فهمیدی! الانم دراز بکش.......چیشد ک ......دوستیتون بهم خورد؟........ا/ت ....اون چی؟ حالش خوبه؟........یا میزاری بیام یا نمیزارم بری!......ههانا خودتی؟......من بدون تو نمیتونم مجبورم میشم ....سنگ باشم تا فقط انتقام تو رو بگیرم!.... از پنجره ی اتاق تهیونگ رو دیدم....اومد نزدیک و چسبوندم به دیوار تو چشمام میخ شد.
۳۱.۹k
۱۷ تیر ۱۴۰۰