₱≈۱۱
جیمین سریع اونجا رو ترک کرد و جونکوک هم عصبانی بود هم ناراحت بود هم دلش از ملکه سرکشش شکسته بود که تهیونگ گفت
×یکی رو بیارم امشب حالتو خوب کنه
+من الان فقط عشقمو میخوام فقط اون حالمو خوب میکنه تنهام بزار
×مطمئنی میخوای تنها باشی داداش
+اره نگران نباش لطفا فقط برو
×باشه ولی....
+ولی چی
× بلایی سر خودت نیازی جونکوک
+نه نترس
بعد تهیونگ اونجا رو ترک کرد و رفت جونکوک هم شیشه مشروبشو دست گرفت و سمت اتاق نامزدش رفت رو تخت دراز کشید و عطر تنش رو بو میکشید و داخل ریه هاش فرو میبرد همین باعث شد اشکاش بیفته به جونش آیا این جونکوک خشن و بی رحم و بی احساس بود که الان داشت گریه میکرد حتی وقتی ۱۴ سالش بود به خاطر اون ضربه شلاق هایی که میخورد گریه نکرد ولی الان برای عشقش داره گریه میکنه مث اینکه درد قلبش از اون درد شلاق ها بد تر بود و این بانی قصه ما بد جور دردش گرفته بود
+کجایی عشقم خوشحالی که ازم فرار کردی آخه چرا اینکارو کردی چرا هااااننن تو تموم زندگی من بودی تو همین چند روز که دیدمت
رفت تو ترانس و همونطور که مشروب میخورد با خودش حرف میزد و گریه میکرد
+اگه پیدات کنم جوری تصاحبت میکنم که هیچ عاشقی نکرده باشه تو مال منی فقط من نه کس دیگه ای تو جئون یونای منی من نمیتونم ببینم تو پیش یه حرومزاده دیگه باشی تو فقط و فقط مال منی فرشته کوچولوم
یک ساعت بعد مست مست شده بود دیگه هیچی نمیفهمید از ترانس درومد و خودشو پرت کرد رو تخت و سعی کرد بخوابه حداقل اینجوری برای چند ساعت یا چند دقیقه از درداش دور میمونه......
برش زمانی به چند روز بعد:
از زبان یونا:
چقدر من بیخیالم با اینکه میدونستم از دست بزرگ ترین مافیای کره و خطر ناک ترین و بی رحم ترین انسان فرار کردم ولی بازم دارم همراه دوستام تو خیابونا قدم میزدیم و مث خر میخندیدم مطمئنم بودم اگه پیدام کنه منو زنده نمیزاره خخخخ ولی منو جونکوک به هم نمیومدیم اون از من خیلی بزرگ تره بعد چند ساعت خوشگذرونی بلاخره تصمیم گرفتم برگردم خونه همین که در خونه رو باز کردم با چیزی که دیدم خون تو رگام یخ زد قلبمو حس نمیکردم پاهام شل شد....
×یکی رو بیارم امشب حالتو خوب کنه
+من الان فقط عشقمو میخوام فقط اون حالمو خوب میکنه تنهام بزار
×مطمئنی میخوای تنها باشی داداش
+اره نگران نباش لطفا فقط برو
×باشه ولی....
+ولی چی
× بلایی سر خودت نیازی جونکوک
+نه نترس
بعد تهیونگ اونجا رو ترک کرد و رفت جونکوک هم شیشه مشروبشو دست گرفت و سمت اتاق نامزدش رفت رو تخت دراز کشید و عطر تنش رو بو میکشید و داخل ریه هاش فرو میبرد همین باعث شد اشکاش بیفته به جونش آیا این جونکوک خشن و بی رحم و بی احساس بود که الان داشت گریه میکرد حتی وقتی ۱۴ سالش بود به خاطر اون ضربه شلاق هایی که میخورد گریه نکرد ولی الان برای عشقش داره گریه میکنه مث اینکه درد قلبش از اون درد شلاق ها بد تر بود و این بانی قصه ما بد جور دردش گرفته بود
+کجایی عشقم خوشحالی که ازم فرار کردی آخه چرا اینکارو کردی چرا هااااننن تو تموم زندگی من بودی تو همین چند روز که دیدمت
رفت تو ترانس و همونطور که مشروب میخورد با خودش حرف میزد و گریه میکرد
+اگه پیدات کنم جوری تصاحبت میکنم که هیچ عاشقی نکرده باشه تو مال منی فقط من نه کس دیگه ای تو جئون یونای منی من نمیتونم ببینم تو پیش یه حرومزاده دیگه باشی تو فقط و فقط مال منی فرشته کوچولوم
یک ساعت بعد مست مست شده بود دیگه هیچی نمیفهمید از ترانس درومد و خودشو پرت کرد رو تخت و سعی کرد بخوابه حداقل اینجوری برای چند ساعت یا چند دقیقه از درداش دور میمونه......
برش زمانی به چند روز بعد:
از زبان یونا:
چقدر من بیخیالم با اینکه میدونستم از دست بزرگ ترین مافیای کره و خطر ناک ترین و بی رحم ترین انسان فرار کردم ولی بازم دارم همراه دوستام تو خیابونا قدم میزدیم و مث خر میخندیدم مطمئنم بودم اگه پیدام کنه منو زنده نمیزاره خخخخ ولی منو جونکوک به هم نمیومدیم اون از من خیلی بزرگ تره بعد چند ساعت خوشگذرونی بلاخره تصمیم گرفتم برگردم خونه همین که در خونه رو باز کردم با چیزی که دیدم خون تو رگام یخ زد قلبمو حس نمیکردم پاهام شل شد....
۶۱.۸k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.