پارت 13
ببینید زود زود میزارم خب شما هم حمایت کنین
________________________________________
×قربان بزارید من ببرمشون به اتاق خدمتکاران
_خفه شو من خودم ریئس جیمینم
×چرا نمیزاری خودشون بگن
جیمین داشت میخندید
_اوی آیکیو بهش بگو
×چرا درست حرف نمیزنی
+لویی ا.ت همسرمه پس بهتره درست حرف بزنی
×ببخشید خیلی ببخشید
_نمیبخشم جیمین این خدمتکارات هم مثه خودتن آیکیوشونو میگم
+نظرت چیه بریم حقیقتو بشنوی
_بریم بقیه
لویی ( همون خدمتکاره)
وای یعنی رئیس ازدواج کرده
_بچه ها بچه ها
رزی(رزی بلک پینک نیست)+چیه
_رئیس ازدواج کرده
مینی× چی داری میگی با کی من خیلی سعی کردم اونو مال خودم کنم دختررو خفه میکنم
_ا خانم سلام شما اینجا چیکار میکنین
×حالا با چه خری ازدواج کرده
_دختر عموشون
×اون دختر عمو ند... ا. ت
راوی:
+ببین ا. ت من رئیس مافیا هستم
اول یه پوزخندی زدی و بعد گفتی
_سلام رئیس مافیا من ا. ت هستم
×دخترم شوخی نیست پدر تو هم مافیا بوده و توسط یک مافیا کشته شد منم برای اینکه تو هم کشته نشی اینکارو کردم
_😨.
+خب تموم شد بیا اتاق رو بهت نشون بدم
دنبالش رفتی توی شک بودی در اتاق رو باز کرد
+خدمتکارتو بهت نشون میدم
_جیمین
+چیه
_منم میخوام مافیا بشم
+نمیتونی باند مارو لو میدی
_هه شما چسب زخم نیستین باند باشید
+چرا هنرتو نشون نمیدی
_راست میگی
تفنگو بهش دادی
_بزار روی سرم و محکم بگیرم
+باشه<
گذاشت روی سرت تو هم با یه حرکت تفنگو گرفتی و گذاشتیش روی سرش دقیقا همون جوری که گرفته بودن سر خودش اومد که یکدفعه جیمین پرتت کرد و چسبوندت به دیوار و لبتو مکید ولی تو هیچ همکاری ای نمیکردی هیچی بلکه سعی داشتی کاری کنی ولت کنه که در اتاق خورد جیمین بلند شد موهاتو درست کرد و گفت بیاد تو
×قربان من اومدم
+خوبه ا. ت این خدمتکارته
________________________________________
×قربان بزارید من ببرمشون به اتاق خدمتکاران
_خفه شو من خودم ریئس جیمینم
×چرا نمیزاری خودشون بگن
جیمین داشت میخندید
_اوی آیکیو بهش بگو
×چرا درست حرف نمیزنی
+لویی ا.ت همسرمه پس بهتره درست حرف بزنی
×ببخشید خیلی ببخشید
_نمیبخشم جیمین این خدمتکارات هم مثه خودتن آیکیوشونو میگم
+نظرت چیه بریم حقیقتو بشنوی
_بریم بقیه
لویی ( همون خدمتکاره)
وای یعنی رئیس ازدواج کرده
_بچه ها بچه ها
رزی(رزی بلک پینک نیست)+چیه
_رئیس ازدواج کرده
مینی× چی داری میگی با کی من خیلی سعی کردم اونو مال خودم کنم دختررو خفه میکنم
_ا خانم سلام شما اینجا چیکار میکنین
×حالا با چه خری ازدواج کرده
_دختر عموشون
×اون دختر عمو ند... ا. ت
راوی:
+ببین ا. ت من رئیس مافیا هستم
اول یه پوزخندی زدی و بعد گفتی
_سلام رئیس مافیا من ا. ت هستم
×دخترم شوخی نیست پدر تو هم مافیا بوده و توسط یک مافیا کشته شد منم برای اینکه تو هم کشته نشی اینکارو کردم
_😨.
+خب تموم شد بیا اتاق رو بهت نشون بدم
دنبالش رفتی توی شک بودی در اتاق رو باز کرد
+خدمتکارتو بهت نشون میدم
_جیمین
+چیه
_منم میخوام مافیا بشم
+نمیتونی باند مارو لو میدی
_هه شما چسب زخم نیستین باند باشید
+چرا هنرتو نشون نمیدی
_راست میگی
تفنگو بهش دادی
_بزار روی سرم و محکم بگیرم
+باشه<
گذاشت روی سرت تو هم با یه حرکت تفنگو گرفتی و گذاشتیش روی سرش دقیقا همون جوری که گرفته بودن سر خودش اومد که یکدفعه جیمین پرتت کرد و چسبوندت به دیوار و لبتو مکید ولی تو هیچ همکاری ای نمیکردی هیچی بلکه سعی داشتی کاری کنی ولت کنه که در اتاق خورد جیمین بلند شد موهاتو درست کرد و گفت بیاد تو
×قربان من اومدم
+خوبه ا. ت این خدمتکارته
۸.۵k
۱۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.