jimin part 26
بامداد عاشقی
تهمو : هنوز تموم نشده .
جیمین : وای خدا ، تو دیگه چی میخوای .
تهمو : باشه من قبول میکنم که شما و دوتا ازدواج کنید ولی قبلش ..... جیمین : قبلش ..
تهمو دستش رو باز کرد و چند نفر ریختن داخل عمارت .
تهمو : باید ببینم میتونی همه ی اینا رو بکُشی ! جیمین : هه ( پوزخند ) برام آسونه ، بیاید شروع کنیم . جیمین نانچیکو ( اگه نمیدونید چیه سرچ کنید ) رو از توی کُمدش در آورد و شروع به زدن همه اون مردا کرد .
جیمین : و اینم....( زارت)..... از آخری .
تهمو : خوبه قبول میکنم .
جیمین : منو دست کم گرفتی .
تهمو : من دیگه تسلیمم ، با شما کاری ندارم ، هر کاری کنم شما باز همو دوست دارید و اینم کاریش نمیشه کرد . ا/ت : بابا ! تهمو : هی دخترم من دیگه پیر شدم ، تو جای منو پر کن .
" جیمین "
تهمو اومد جلوم و دستش رو روی شونم گذاشت . تهمو : لطفا خوشبختش کن ، مراقبش باش و نزار آسیب ببینه .
جیمین : بهتون قول میدم ، تو ام پدر دورویی هستیا ( خنده ) تهمو : ( خنده ) الان که دارم از این زاویه میبینم شما دو تا بهم میاید ، اخلاقتون عین همه ، با استعدادید .
ا/ت: پس چی فکر کردی . ( لبخند )
تهمو : هی روزگار . ا/ت : همه اون اتفاق ها رو فراموش میکنم ، هر جور باشه تو پدرمی . تهمو : بعضیا رو باید فراموش کرد ، یکی مثل من ، دیگه من دارم میرم ، خدافظ
ا/ت : بهت قول نمیدم ، خدافظ .
گوشیم رو از جیبم در آوردم و به نامجون زنگ زدم . نامجون : جونم . جیمین : یه زحمت دارم برات . نامجون : زحمت چیه بگو . جیمین : یه سری جنازه تو عمارت پلاک ۲۵۶ هست بیا جمعشون کن و طوری گم گورشون کن که یه لکه هم ازشون نباشه .
نامجون : چشم الان میام .
گوشی رو قطع کردم ، جیمین : بیا بریم خونه.
ا/ت : بریم .
ببخشید که این پارت کم بود ولی به جاش پارت آخر زیاده .
تهمو : هنوز تموم نشده .
جیمین : وای خدا ، تو دیگه چی میخوای .
تهمو : باشه من قبول میکنم که شما و دوتا ازدواج کنید ولی قبلش ..... جیمین : قبلش ..
تهمو دستش رو باز کرد و چند نفر ریختن داخل عمارت .
تهمو : باید ببینم میتونی همه ی اینا رو بکُشی ! جیمین : هه ( پوزخند ) برام آسونه ، بیاید شروع کنیم . جیمین نانچیکو ( اگه نمیدونید چیه سرچ کنید ) رو از توی کُمدش در آورد و شروع به زدن همه اون مردا کرد .
جیمین : و اینم....( زارت)..... از آخری .
تهمو : خوبه قبول میکنم .
جیمین : منو دست کم گرفتی .
تهمو : من دیگه تسلیمم ، با شما کاری ندارم ، هر کاری کنم شما باز همو دوست دارید و اینم کاریش نمیشه کرد . ا/ت : بابا ! تهمو : هی دخترم من دیگه پیر شدم ، تو جای منو پر کن .
" جیمین "
تهمو اومد جلوم و دستش رو روی شونم گذاشت . تهمو : لطفا خوشبختش کن ، مراقبش باش و نزار آسیب ببینه .
جیمین : بهتون قول میدم ، تو ام پدر دورویی هستیا ( خنده ) تهمو : ( خنده ) الان که دارم از این زاویه میبینم شما دو تا بهم میاید ، اخلاقتون عین همه ، با استعدادید .
ا/ت: پس چی فکر کردی . ( لبخند )
تهمو : هی روزگار . ا/ت : همه اون اتفاق ها رو فراموش میکنم ، هر جور باشه تو پدرمی . تهمو : بعضیا رو باید فراموش کرد ، یکی مثل من ، دیگه من دارم میرم ، خدافظ
ا/ت : بهت قول نمیدم ، خدافظ .
گوشیم رو از جیبم در آوردم و به نامجون زنگ زدم . نامجون : جونم . جیمین : یه زحمت دارم برات . نامجون : زحمت چیه بگو . جیمین : یه سری جنازه تو عمارت پلاک ۲۵۶ هست بیا جمعشون کن و طوری گم گورشون کن که یه لکه هم ازشون نباشه .
نامجون : چشم الان میام .
گوشی رو قطع کردم ، جیمین : بیا بریم خونه.
ا/ت : بریم .
ببخشید که این پارت کم بود ولی به جاش پارت آخر زیاده .
۳۶.۲k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.