شاگرد انتقالی پارت10
امروز زود بیدار شدم چون روز مهمی بود!
امروز مهمانی بالماسکه در مدرسه اجرا می شد زود لباس پوشیدم و رفتم به سوی مدرسه تغربا به موقع رسیدم رفتم و سرجایم نشستم مشغول در آوردن وسایل ها از کیفم بودم که مایکی پرسید.
مایکی:قرار با کی بری مهمونی ا/ت؟
کمی فکر کردم و بعد گفتم.
ا/ت:قرار خودم تنها برم،چطور؟
مایکی کمی مِن مِن کرد ولی بعدش جواب داد.
مایکی: اگه می خوای باهم بریم !
ا/ت:حتما! خب پس کجا بیام که با بچه ها بریم؟
مایکی:نه!....تنها.بریم...فقط..من و تو!
ا/ت:ممم....باشههه!
زنگ به صدا در آمد بچه ها به حیاط رفتند زنگ بعدی مهمانی بود که توی سالن مهمانی مدرسه برگزار می شد من وسایل هایم را جمع کردم تغریبا ساعت3:55 بود و مراسم ساعت4:00شروع می شد مایکی پیش من آمد و پرسید.
مایکی:بریم؟
امروز مهمانی بالماسکه در مدرسه اجرا می شد زود لباس پوشیدم و رفتم به سوی مدرسه تغربا به موقع رسیدم رفتم و سرجایم نشستم مشغول در آوردن وسایل ها از کیفم بودم که مایکی پرسید.
مایکی:قرار با کی بری مهمونی ا/ت؟
کمی فکر کردم و بعد گفتم.
ا/ت:قرار خودم تنها برم،چطور؟
مایکی کمی مِن مِن کرد ولی بعدش جواب داد.
مایکی: اگه می خوای باهم بریم !
ا/ت:حتما! خب پس کجا بیام که با بچه ها بریم؟
مایکی:نه!....تنها.بریم...فقط..من و تو!
ا/ت:ممم....باشههه!
زنگ به صدا در آمد بچه ها به حیاط رفتند زنگ بعدی مهمانی بود که توی سالن مهمانی مدرسه برگزار می شد من وسایل هایم را جمع کردم تغریبا ساعت3:55 بود و مراسم ساعت4:00شروع می شد مایکی پیش من آمد و پرسید.
مایکی:بریم؟
۳.۷k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.