❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
ادامه پارت قبل
توجه همه به سیترا جمع شد.
سیترا: آیو که یکی از افراد منه، دوساله نامزد جناب مینه و حالا وقتشه که به باند ببر قطبی بپیونده!
بعد از این حرفش، به راه پله اشاره کرد!
نگاه همه به اون سمت کشیده شد!
نه تنها من بلکه همه با دیدن آیو خشکمون زد!
آیو درحالی که یه لباس طرح ببر قطبی زیبا تنش بود و موهاش به زیبایی موج میخورد، خرامان خرامان درکنار یه ببر سفید و بزرگ از پله ها اومد پایین!
سیترا لبخند زد: اون ببر هدیه من به باند ببر سفیده که در این مدت کنارم بودن و منو حمایت کردن!
همه به یونگی نگاه کردن تا تشکر کنه، اما اون انگار اصلا تو این دنیا نبود!
مسخ شده به آیو نگاه میکرد که مثل یه ماده ببر زیبا بود و با غرور به سمتش قدم برمیداشت!
خیلی خوشحال بودم که سیترا اجازه داده بود آیو با یونگی بره. اینجوری یونگی کمتر احساس تنهایی و غم میکرد!
وقتی آیو روبه روی یونگی رسید لبخند زیبایی زد: دارم میام پیشت ببر بداخلاق، باید صبح تا شب غرغر هامو تحمل کنی!
یونگی سرتاپاشو برای باز هزارم برانداز کرد و قبل از اینکه آیو بتونه حرکتی بکنه، دستشو کشید و محکم لباشونو چفت کرد!
صدای جیغ همه با موزیک کر کننده همزمان شد و همه، حتی سیترا به سلامتی اون زوج جذاب جام ها رو بالا بردن و نوشیدن!
..... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
ادامه پارت قبل
توجه همه به سیترا جمع شد.
سیترا: آیو که یکی از افراد منه، دوساله نامزد جناب مینه و حالا وقتشه که به باند ببر قطبی بپیونده!
بعد از این حرفش، به راه پله اشاره کرد!
نگاه همه به اون سمت کشیده شد!
نه تنها من بلکه همه با دیدن آیو خشکمون زد!
آیو درحالی که یه لباس طرح ببر قطبی زیبا تنش بود و موهاش به زیبایی موج میخورد، خرامان خرامان درکنار یه ببر سفید و بزرگ از پله ها اومد پایین!
سیترا لبخند زد: اون ببر هدیه من به باند ببر سفیده که در این مدت کنارم بودن و منو حمایت کردن!
همه به یونگی نگاه کردن تا تشکر کنه، اما اون انگار اصلا تو این دنیا نبود!
مسخ شده به آیو نگاه میکرد که مثل یه ماده ببر زیبا بود و با غرور به سمتش قدم برمیداشت!
خیلی خوشحال بودم که سیترا اجازه داده بود آیو با یونگی بره. اینجوری یونگی کمتر احساس تنهایی و غم میکرد!
وقتی آیو روبه روی یونگی رسید لبخند زیبایی زد: دارم میام پیشت ببر بداخلاق، باید صبح تا شب غرغر هامو تحمل کنی!
یونگی سرتاپاشو برای باز هزارم برانداز کرد و قبل از اینکه آیو بتونه حرکتی بکنه، دستشو کشید و محکم لباشونو چفت کرد!
صدای جیغ همه با موزیک کر کننده همزمان شد و همه، حتی سیترا به سلامتی اون زوج جذاب جام ها رو بالا بردن و نوشیدن!
..... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۱k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.