پسران هدفمند🥹💜
فصل دوم پارت نهم 👇
اگه یادتون نمیاد یک توضیح کوتاه میدم پارت قبلی ساجا پسران رو گیر انداخت جز جین و تهیونگ و جیمین و جانگ کوک و تهدیدشون کرد اگ میخوان زنده بمونن باید تهیونگو بهش بدن ..
و خوب تهیونگم داستانو برای جین تعریف کرد و حالا ادامه ماجرا از زبان تهیونگ🥹👇
+ببین ساجا تو زن بابامی و من نمیخوام به پدرم خیانت کنم اینو بکن تو سرت.
ساجا با عصبانیت یقه ی تهیونگو گرفت و گفت:تو کی هستی ک منو رد میکنی تهیونگ؟فکر کردی انقدر قدرت داری تا در برابر عشق پاک من بایستی؟
پوزخندی زدم و گفتم:عشق پاک؟تو به این عشق میگی پاک؟تو زن بابامی و من یکجورایی پسرت محسوب میشم چجوری این عشق پاکه توضیح بده... و یک چیز دیگ من اگ قراره ازدواج کنم با شخصی مثل تو ازدواج نمیکنم خیالت تخت.
ساجا با عصبانیت به تهیونگ گفت:باشه خودت خواستی یک کاری میکنم تا از دنیا اومدنت پشیمان بشی تهیونگ...
ساجا با عصبانیت در اتاق تهیونگو به هم کوبید و رفت....
بعد از اون روز ساجا به هر روشی که شده عذابم داد و بعدشم که پدرم یکدفعه یی فوت کرد البته من میدونم ساجا مسمومش کرد و گرنه پدر من مرد خیلی قوی بود...
زمان حال:
جین به آرومی نزدیک تهیونگ شد و دستشو روی شانه ش گذاشت و در گوشش گفت:چیزی نیس رفیق با همدیگه حلش میکنیم بهت قول میدم ساجا تاوان کارهای زشتشو پس خواهد داد.
تهیونگ سرشو بلند کرد و نگاه جین کرد:ممنون ک پیشمی هیونگ...
و مثل یک پیشی خودشو تو بغل جین گلوله کرد...
جین نگاه پسر گوگولی تو بغلش انداخت و گفت:اون دقیقا یک گربه ست.
جین:خیلی خوب باید بریم دوستهامون نجات بدیم..
تهیونگ سرشو تکان داد...
جیمین و جانگ کوک:
جیمین خیلی استرس داشت هی راه میرفت با خودش حرف میزد جانگ کوک سعی کرد آرومش کنه...
جانگ کوک با عصبانیت نالید: وای بسه جیمینا، سرسام گرفتم چقدر راه میری...
جیمین با کلافگی گفت: خوب چیکار کنم دست من نیست ک ...
جانگ کوک:فقط آروم باش همه چیز درست میشه...
جیمین:امیدوارم..
از زبان شوگا:
خوب ما توسط زن پدری تهیونگ ساجا گیر افتادیمم..
درسته من از قبل میدونستم ساجا نامادری تهیونگه ولی به اعضا نگفتم تا ناراحت نشن من نمیدونستم این قضیه خیلی مهمه و حالا فهمیدم ساجا دنبال انتقام از تهیونگهه باورم نمیشه برای یک انتقام کوفتی تقریبا تهیونگ کشت جانگ کوکم پاشو سرش داد هر کدومون یک چیزیمون شد ولی بازم کوتاه نمیاد...خوب تهیونگ نمیخواد زور ک نیس..
ساجا داد زد:هوی به چی فکر میکنی؟
با صدای ساجا به خودم اومدم و نگاهش کردم و لب زدم:هیچی...
ساجا:بگو دیگ..
آهی کشیدم و گفتم:تو نامادری تهیونگی و خوب میدونم تهیونگ بهت نه گفته به خاطر این انتقام مسخرت جانگکوک پاشو از دست داد و تهیونگم تقریبا مرد کی میخوای بیخیالش بشی؟
نظر بدین🥺🙏
اگه یادتون نمیاد یک توضیح کوتاه میدم پارت قبلی ساجا پسران رو گیر انداخت جز جین و تهیونگ و جیمین و جانگ کوک و تهدیدشون کرد اگ میخوان زنده بمونن باید تهیونگو بهش بدن ..
و خوب تهیونگم داستانو برای جین تعریف کرد و حالا ادامه ماجرا از زبان تهیونگ🥹👇
+ببین ساجا تو زن بابامی و من نمیخوام به پدرم خیانت کنم اینو بکن تو سرت.
ساجا با عصبانیت یقه ی تهیونگو گرفت و گفت:تو کی هستی ک منو رد میکنی تهیونگ؟فکر کردی انقدر قدرت داری تا در برابر عشق پاک من بایستی؟
پوزخندی زدم و گفتم:عشق پاک؟تو به این عشق میگی پاک؟تو زن بابامی و من یکجورایی پسرت محسوب میشم چجوری این عشق پاکه توضیح بده... و یک چیز دیگ من اگ قراره ازدواج کنم با شخصی مثل تو ازدواج نمیکنم خیالت تخت.
ساجا با عصبانیت به تهیونگ گفت:باشه خودت خواستی یک کاری میکنم تا از دنیا اومدنت پشیمان بشی تهیونگ...
ساجا با عصبانیت در اتاق تهیونگو به هم کوبید و رفت....
بعد از اون روز ساجا به هر روشی که شده عذابم داد و بعدشم که پدرم یکدفعه یی فوت کرد البته من میدونم ساجا مسمومش کرد و گرنه پدر من مرد خیلی قوی بود...
زمان حال:
جین به آرومی نزدیک تهیونگ شد و دستشو روی شانه ش گذاشت و در گوشش گفت:چیزی نیس رفیق با همدیگه حلش میکنیم بهت قول میدم ساجا تاوان کارهای زشتشو پس خواهد داد.
تهیونگ سرشو بلند کرد و نگاه جین کرد:ممنون ک پیشمی هیونگ...
و مثل یک پیشی خودشو تو بغل جین گلوله کرد...
جین نگاه پسر گوگولی تو بغلش انداخت و گفت:اون دقیقا یک گربه ست.
جین:خیلی خوب باید بریم دوستهامون نجات بدیم..
تهیونگ سرشو تکان داد...
جیمین و جانگ کوک:
جیمین خیلی استرس داشت هی راه میرفت با خودش حرف میزد جانگ کوک سعی کرد آرومش کنه...
جانگ کوک با عصبانیت نالید: وای بسه جیمینا، سرسام گرفتم چقدر راه میری...
جیمین با کلافگی گفت: خوب چیکار کنم دست من نیست ک ...
جانگ کوک:فقط آروم باش همه چیز درست میشه...
جیمین:امیدوارم..
از زبان شوگا:
خوب ما توسط زن پدری تهیونگ ساجا گیر افتادیمم..
درسته من از قبل میدونستم ساجا نامادری تهیونگه ولی به اعضا نگفتم تا ناراحت نشن من نمیدونستم این قضیه خیلی مهمه و حالا فهمیدم ساجا دنبال انتقام از تهیونگهه باورم نمیشه برای یک انتقام کوفتی تقریبا تهیونگ کشت جانگ کوکم پاشو سرش داد هر کدومون یک چیزیمون شد ولی بازم کوتاه نمیاد...خوب تهیونگ نمیخواد زور ک نیس..
ساجا داد زد:هوی به چی فکر میکنی؟
با صدای ساجا به خودم اومدم و نگاهش کردم و لب زدم:هیچی...
ساجا:بگو دیگ..
آهی کشیدم و گفتم:تو نامادری تهیونگی و خوب میدونم تهیونگ بهت نه گفته به خاطر این انتقام مسخرت جانگکوک پاشو از دست داد و تهیونگم تقریبا مرد کی میخوای بیخیالش بشی؟
نظر بدین🥺🙏
۳.۶k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.