«پارت های گزارش شده»
«پارت های گزارش شده»
پارت 76
سناریو: جادوی شکوه
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
پسره: ناکاهارا... ریوشی
یومه: عوم.. خوشبختم^^
تانیزاکی یومه... حالا هم پاشو گریه نکن^^..
ریوشی: عوم^^..
یومه: تو یه پسری.. باید قوی باشی
ریوشی: عـ... عوم
یومه: ^^
ریوشی: بلند شدن*
مـمنون
یومه:گفتم ک.. کار خاصی نکردم^^
فقط... قوی باش
ریوشی: سعیمو میکنم...
یومه: ببینم... مشکلت چیه؟
ریوشی:سرطان... خون دارم... بدنم ضعیفه
یومه:چه بد... خوب میشی^^
ریوشی: عوم
خوردن زنگ*
یومه: خب... برو کلاس.. یادت باشه قوی باشی^^
ریوشی: باش
یومه: خب من برم.. خدافظ^^
بعدا میبینمت^^
رفتن*
ریوشی: خ... خدافظ
رفتن کلاس*
یومه: رفتن کلاس*
نشستن پشت میزش*...
عی خداا.. خوابم میاد o(╥﹏╥)o
کوبوندن سرش رو میز*
ایتسومی: یومه.. باز نخوابیدی؟ 💢🙂
یومه: نه... ببخشید (๑•﹏•)
ایتسومی: عب نداره... از این به بعد بخواب.. باشه
یومه: باش^^
ایتسومی: قول؟
یومه: نه •-•جان جدت قول نه
o(╥﹏╥)o
ایتسومی:... با این حساب.. پس قرار نیست بخوابی 눈_눈
یومه: نه.. میخوابم... میخوابم..
ایتسومی:..هوم.. من خودم شب زنده دارم😀
یومه: به... به•-•..
زنگ اخر*
تو راه برگشت به خونه*
ایتسومی: اون زنیکه هنوز اذیتت میکنه..
یومه: ا.. اره.. مهم نیست.. اربابمه دیگ..
ایتسومی: خونش حلاله💢💢🔪
یومه: عـ... عوم•-•
ایتسومی: اونجارو...
نیک: به یه درخت تکیه داده*
یومه: نیک.. خب من برم ... فردا میبینمت...
ایتسومی: خدافظ^^... درضمن.. بخواب
یومه: عوم^^
ایتسومی: رفتن*
یومه: امدن پیش نیک* سلام^^
نیک: ع.. سلام.. امدی^^... خب.. بریم تا غرغرای.. اون هرزه شروع نشده-_-
یومه: عوم... فک نمیکنی باید راجب مادرت.. بهتر حرف بزنی•-•
نیک:.. به هر حال نه من به اون علاقه ای دارم.. نه اون به من.. رو مخمه
یومه: عوم... درک میکنم.. دوست داری به بدترین روش بکشیش😀... بلاخره.. سر.. پدرم تلافی میکنم-_-
نیک: عوم^^.. گرفتن دست یومه* حالا بیا بریم^^
ادامه دارد...
«خب.. تا اخر هفته دیگه خبری از پارت نیست•-•»
پارت 76
سناریو: جادوی شکوه
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
پسره: ناکاهارا... ریوشی
یومه: عوم.. خوشبختم^^
تانیزاکی یومه... حالا هم پاشو گریه نکن^^..
ریوشی: عوم^^..
یومه: تو یه پسری.. باید قوی باشی
ریوشی: عـ... عوم
یومه: ^^
ریوشی: بلند شدن*
مـمنون
یومه:گفتم ک.. کار خاصی نکردم^^
فقط... قوی باش
ریوشی: سعیمو میکنم...
یومه: ببینم... مشکلت چیه؟
ریوشی:سرطان... خون دارم... بدنم ضعیفه
یومه:چه بد... خوب میشی^^
ریوشی: عوم
خوردن زنگ*
یومه: خب... برو کلاس.. یادت باشه قوی باشی^^
ریوشی: باش
یومه: خب من برم.. خدافظ^^
بعدا میبینمت^^
رفتن*
ریوشی: خ... خدافظ
رفتن کلاس*
یومه: رفتن کلاس*
نشستن پشت میزش*...
عی خداا.. خوابم میاد o(╥﹏╥)o
کوبوندن سرش رو میز*
ایتسومی: یومه.. باز نخوابیدی؟ 💢🙂
یومه: نه... ببخشید (๑•﹏•)
ایتسومی: عب نداره... از این به بعد بخواب.. باشه
یومه: باش^^
ایتسومی: قول؟
یومه: نه •-•جان جدت قول نه
o(╥﹏╥)o
ایتسومی:... با این حساب.. پس قرار نیست بخوابی 눈_눈
یومه: نه.. میخوابم... میخوابم..
ایتسومی:..هوم.. من خودم شب زنده دارم😀
یومه: به... به•-•..
زنگ اخر*
تو راه برگشت به خونه*
ایتسومی: اون زنیکه هنوز اذیتت میکنه..
یومه: ا.. اره.. مهم نیست.. اربابمه دیگ..
ایتسومی: خونش حلاله💢💢🔪
یومه: عـ... عوم•-•
ایتسومی: اونجارو...
نیک: به یه درخت تکیه داده*
یومه: نیک.. خب من برم ... فردا میبینمت...
ایتسومی: خدافظ^^... درضمن.. بخواب
یومه: عوم^^
ایتسومی: رفتن*
یومه: امدن پیش نیک* سلام^^
نیک: ع.. سلام.. امدی^^... خب.. بریم تا غرغرای.. اون هرزه شروع نشده-_-
یومه: عوم... فک نمیکنی باید راجب مادرت.. بهتر حرف بزنی•-•
نیک:.. به هر حال نه من به اون علاقه ای دارم.. نه اون به من.. رو مخمه
یومه: عوم... درک میکنم.. دوست داری به بدترین روش بکشیش😀... بلاخره.. سر.. پدرم تلافی میکنم-_-
نیک: عوم^^.. گرفتن دست یومه* حالا بیا بریم^^
ادامه دارد...
«خب.. تا اخر هفته دیگه خبری از پارت نیست•-•»
۸۰۸
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.