جیمین و دخترا پارت ۲❤
ا.ت: جیمین اومد تو اتاق و درو بست و قفل کرد منم نشوند کنار خودش روی تخت * حالا کامل بگو چی شده # یعنی الان خودت نمی دونی؟ * نه # ببین جیمین من تو رو توی 24 ساعت همش 8 ساعت می بینم که از اون8 ساعت 5 ساعتش رو می خوابی ، من نمی تونم تنهایی بچه هارو بزرگ کنم بخدا منم ادمم تحملمم حدی داره دیگه نمیکشم هم کارای خونه رو بکنم و کارای خودم رو بکنم و هم ترجمه کنم هم به دخترا برسم هم غذا درست کنم. رزا و رزی همش منتظرن یه برنامه داشته باشی تا تو رو از تو تلویزیون ببین خودت فکر کن اصلا برای اونا پدری کردی، تاحالا شده باهاشون بازی کنی ازشون بپرسی چی می خوان مشکلی دارن ندارن یا تو کاراشون کمک کنی، اونا دخترن نیاز دارن که با پدرشون وقت بگذرونن اینو میفهمی من چی تو این 2 سال شده بیای بگی بیا باهم بریم بیرون یا شده بیای بگی مشکلی دارم ندارم، ها؟ جواب بده دیگه، من با تو ازدواج کردم که تکیه گاهم باشی ولی تو، تو این دو سال کلان ما رو فراموش کردی. ما به تو نیاز داریم ولی تو نیستی.
۱۳.۶k
۱۹ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.