بیبی گرل من
#بیبی_گرل_من
P22
"دو هفته بعد "
امروز روزی بود که ته سونگ مدارکو آورد
منم همینطور رز رو بردم پیشش
دلشوره عجیبی داشتم
بلاخره این دختر کوچولوی شیطون میره؟!
از ماشین پیاده شدم همینطور رز
پشت سرم میومد
هیونجین : چه حسی داری که...برمیگردی خونت؟!
یکم ساکت بود
رز : نميدونم...
اونم مث من حس عجیبی داره؟!
ته سونگ اومد و زود از ماشینش پیاده شد و بدو بدو اومد سمت ما
ته سونگ : دخترم...
رز یکم جلو رفت ته سونگ هم بغلش کرد و موهاشو نوازش مبکرد بعد دستاشو رو صورت رز قاب کرد
ته سونگ : خوبی...دخترم؟!
آروم سرشو تکون داد
بادیگاردش مدارکو داد دستم نگاه کوچیکی بهشون کردم و با سردی گفتم
هیونجین : دخترتم گرفتی..حالا میتونی بری..
بعد به سمت ماشین قدم برداشتم
که با صدای رز وایسادم
رز : هیونجینااا...
همین که برگشتم به بغلم پرید و خیلی محکم بغلم کرد
از کارش تعجب کردم ولی بغلش خیلی حس خوبی میداد...
رز : اگه هرکاری کردم که باعث ناراحتیت.. شد معذرت میخوام..
هیون : اشکال نداره پرنسس..
با صدای ته سونگ از بغلم در اومد
و زود گونمو بوسید و رفت سوار ماشین پدرش شد
دستمو روی جایی که بوسیده بود گذاشتم..
هیون : اون الان منو بوسید؟!؟
.
.
وارد اتاق کارم شدم از وقتی که رفته فقط و فقط فکرم درگیرشه... حالش خوبه؟!
روی صندلی نشستم با دیدن کیفش یادم افتاد که لباس فرم و کیفش پیش منه گوشیشم همینطور..باید فردا ببرم پسش بدم..
.
روی تختم دراز کشیدم
هیون : دختر کوچولو...چرا کاری کردیم قلبم عاشقت شه و ولت نکنه؟!
فلیکس پیامی برام فرستاد
فلیکس : هیونگ بهتره به این عکسا نگاه کنی آی شیطوووون
منظورش چی بود؟ عکس؟
منتظر شدم عکسا باز یشن
وقتی باز شدن..همون شبی بود که مست کرده بودم..باورم نميشد..من.. من رز رو.. بوس**یدم؟!!
البته انگار اونم راضی بود..
دستاشو دور گردنم حلقه کرده بود ای فسقلی بهم گفت هیچکاری نکردم..
پس اون...درمورد حسم نسبت بهشو ميدونه؟!
زود به فلیکس زنگ زدم
فلیکس : جنابعالی چقدرم عالی میتونی لب بگیری
هیون : از کجا پیداش کردییی
فلیکس : یاددت رفته هرجای از گوشه خونت دوربین داره جناب هوانگ..؟
کلافه دستی روی موهام زدم
هیون : ما..البته.. من مست بودم..
فلیکس : ميدونم اما...اوه ببخشید باید برم
نزاشت حرفی بزنم که قطع کرد
باید فردا ازش بپرسم که چرا بهم نگفته
"ویو رز "
وقنی وارد خونه شدم مامانم زود منو گرفت بغلش
م.ر: دخترممم حالت خوبه؟!
آروم سرمو تکون دادم
م.ر: خدای من...ببین چقدر لاغر شدی..
رز : میرم اتاقم..
بدون هیچ حرفی به اتاقم رفتم
اتاق صورتیم..دلم از الان برا اون اتاق مشکی تنگ شده...هیونجین..خونه... رفیقاش..
اصلا حال خوبی نداشتم انگار از قبل باهاش زندگی کرده بودم...
روی تختم دراز کشیدم و به سقف صورتی زل زدم
رز : عوضی..چرا همش به تو فکر میکنم؟! هوفففف بهتره با لیا...برم بیرون؟! ... حوصلشو ندارم
شاید بهتر باشه یکم بخوابم...
.
با صدای مامانم بلند شدم
رز : چیشده ( خواب آلود)
م.ر: پایین یه مردی میخواد تورو ببینه..
من دوستای پسر نداشتم پس قطعا هیونجینه
زود پاشدم گفتم
رز: بهش بگو الان میام
زود لباسمو عوض کردم و موهامو دم اسبی بستم
برا دهنم ادکلن دهن زدم و زودم و رفتم پایین..
P22
"دو هفته بعد "
امروز روزی بود که ته سونگ مدارکو آورد
منم همینطور رز رو بردم پیشش
دلشوره عجیبی داشتم
بلاخره این دختر کوچولوی شیطون میره؟!
از ماشین پیاده شدم همینطور رز
پشت سرم میومد
هیونجین : چه حسی داری که...برمیگردی خونت؟!
یکم ساکت بود
رز : نميدونم...
اونم مث من حس عجیبی داره؟!
ته سونگ اومد و زود از ماشینش پیاده شد و بدو بدو اومد سمت ما
ته سونگ : دخترم...
رز یکم جلو رفت ته سونگ هم بغلش کرد و موهاشو نوازش مبکرد بعد دستاشو رو صورت رز قاب کرد
ته سونگ : خوبی...دخترم؟!
آروم سرشو تکون داد
بادیگاردش مدارکو داد دستم نگاه کوچیکی بهشون کردم و با سردی گفتم
هیونجین : دخترتم گرفتی..حالا میتونی بری..
بعد به سمت ماشین قدم برداشتم
که با صدای رز وایسادم
رز : هیونجینااا...
همین که برگشتم به بغلم پرید و خیلی محکم بغلم کرد
از کارش تعجب کردم ولی بغلش خیلی حس خوبی میداد...
رز : اگه هرکاری کردم که باعث ناراحتیت.. شد معذرت میخوام..
هیون : اشکال نداره پرنسس..
با صدای ته سونگ از بغلم در اومد
و زود گونمو بوسید و رفت سوار ماشین پدرش شد
دستمو روی جایی که بوسیده بود گذاشتم..
هیون : اون الان منو بوسید؟!؟
.
.
وارد اتاق کارم شدم از وقتی که رفته فقط و فقط فکرم درگیرشه... حالش خوبه؟!
روی صندلی نشستم با دیدن کیفش یادم افتاد که لباس فرم و کیفش پیش منه گوشیشم همینطور..باید فردا ببرم پسش بدم..
.
روی تختم دراز کشیدم
هیون : دختر کوچولو...چرا کاری کردیم قلبم عاشقت شه و ولت نکنه؟!
فلیکس پیامی برام فرستاد
فلیکس : هیونگ بهتره به این عکسا نگاه کنی آی شیطوووون
منظورش چی بود؟ عکس؟
منتظر شدم عکسا باز یشن
وقتی باز شدن..همون شبی بود که مست کرده بودم..باورم نميشد..من.. من رز رو.. بوس**یدم؟!!
البته انگار اونم راضی بود..
دستاشو دور گردنم حلقه کرده بود ای فسقلی بهم گفت هیچکاری نکردم..
پس اون...درمورد حسم نسبت بهشو ميدونه؟!
زود به فلیکس زنگ زدم
فلیکس : جنابعالی چقدرم عالی میتونی لب بگیری
هیون : از کجا پیداش کردییی
فلیکس : یاددت رفته هرجای از گوشه خونت دوربین داره جناب هوانگ..؟
کلافه دستی روی موهام زدم
هیون : ما..البته.. من مست بودم..
فلیکس : ميدونم اما...اوه ببخشید باید برم
نزاشت حرفی بزنم که قطع کرد
باید فردا ازش بپرسم که چرا بهم نگفته
"ویو رز "
وقنی وارد خونه شدم مامانم زود منو گرفت بغلش
م.ر: دخترممم حالت خوبه؟!
آروم سرمو تکون دادم
م.ر: خدای من...ببین چقدر لاغر شدی..
رز : میرم اتاقم..
بدون هیچ حرفی به اتاقم رفتم
اتاق صورتیم..دلم از الان برا اون اتاق مشکی تنگ شده...هیونجین..خونه... رفیقاش..
اصلا حال خوبی نداشتم انگار از قبل باهاش زندگی کرده بودم...
روی تختم دراز کشیدم و به سقف صورتی زل زدم
رز : عوضی..چرا همش به تو فکر میکنم؟! هوفففف بهتره با لیا...برم بیرون؟! ... حوصلشو ندارم
شاید بهتر باشه یکم بخوابم...
.
با صدای مامانم بلند شدم
رز : چیشده ( خواب آلود)
م.ر: پایین یه مردی میخواد تورو ببینه..
من دوستای پسر نداشتم پس قطعا هیونجینه
زود پاشدم گفتم
رز: بهش بگو الان میام
زود لباسمو عوض کردم و موهامو دم اسبی بستم
برا دهنم ادکلن دهن زدم و زودم و رفتم پایین..
۱۰.۲k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.