فرشته نگهبان من...
#فرشته_نگهبان_من
#part51
"ویو شوگا"
ات رفت و رو به روی جونگ کوک وایستاد
ات:چیه؟چی میگی؟
کوک:باهم میریم!
ات:ها؟
کوک منتظر جواب ات نموند و و رفت نزدیک پله ها که ات پوفی کشید و رفت کنارش...جونگ کوک دستش و برد نزدیک تر و دست ات رو توی دستش گرفت...
نفس عمیقی کشیدم و پشت سرشون رفتم
رسیدیم به سالن پایین...صدای موسیقی خیلی زیاد بود...بعضی ها وسط داشتن میرقصیدن و بعضی ها هم گرم صحبت بودن...
"ویو ات"
قدم به قدم با جونگ کوک راه میرفتم...
که صورتش و نزدیک گوشم اورد و گفت
کوک:بهتره نزدیک به خودم بمونی!
چند نفر داشتن باهم صحبت میکردن و میخندیدن...که با کوک رفتیم توی جمعشون...
کوک:چطوری جیمین؟از دیدنت خوشحالم!
جیمین:(لبخند)خوبم...خیلی وقت بود ندیده بودمت!
و کوک به یه لبخند کوتاه اکتفا کرد...اون پسری که تازه فهمیده بودم اسمش جیمینه رو به کوک گفت
جیمین:معرفی نمیکنی؟
و به کوک چشمک زد
کوک:عا...نام...نامزدمه!ات...
با تعجب داشتم نگاش میکردم!نامزد؟؟؟جالبه!کی نامزدش شدم که خودم نفهمیدم،؟؟لعنتی!
برگشتم و به شوگا نگاه کردم...نگران بود ولی بهم لبخند زد...شاید به خاطر اینکه اروم باشم اینکار رو کرد!!!
و همه ی اون جمع وقتی کوک این حرف و زد گفتن اووووو
و جیمین رو به من گفت
جیمین:تو خوشبخت ترین دختری...با همچین پسری!
و سعی کردم که بهش لبخند بزنم...
خوشبخت؟؟؟پس از زندگی من خبر نداره که همچین حرفی رو میزنه!
خماریییییییییی🙃❤
#part51
"ویو شوگا"
ات رفت و رو به روی جونگ کوک وایستاد
ات:چیه؟چی میگی؟
کوک:باهم میریم!
ات:ها؟
کوک منتظر جواب ات نموند و و رفت نزدیک پله ها که ات پوفی کشید و رفت کنارش...جونگ کوک دستش و برد نزدیک تر و دست ات رو توی دستش گرفت...
نفس عمیقی کشیدم و پشت سرشون رفتم
رسیدیم به سالن پایین...صدای موسیقی خیلی زیاد بود...بعضی ها وسط داشتن میرقصیدن و بعضی ها هم گرم صحبت بودن...
"ویو ات"
قدم به قدم با جونگ کوک راه میرفتم...
که صورتش و نزدیک گوشم اورد و گفت
کوک:بهتره نزدیک به خودم بمونی!
چند نفر داشتن باهم صحبت میکردن و میخندیدن...که با کوک رفتیم توی جمعشون...
کوک:چطوری جیمین؟از دیدنت خوشحالم!
جیمین:(لبخند)خوبم...خیلی وقت بود ندیده بودمت!
و کوک به یه لبخند کوتاه اکتفا کرد...اون پسری که تازه فهمیده بودم اسمش جیمینه رو به کوک گفت
جیمین:معرفی نمیکنی؟
و به کوک چشمک زد
کوک:عا...نام...نامزدمه!ات...
با تعجب داشتم نگاش میکردم!نامزد؟؟؟جالبه!کی نامزدش شدم که خودم نفهمیدم،؟؟لعنتی!
برگشتم و به شوگا نگاه کردم...نگران بود ولی بهم لبخند زد...شاید به خاطر اینکه اروم باشم اینکار رو کرد!!!
و همه ی اون جمع وقتی کوک این حرف و زد گفتن اووووو
و جیمین رو به من گفت
جیمین:تو خوشبخت ترین دختری...با همچین پسری!
و سعی کردم که بهش لبخند بزنم...
خوشبخت؟؟؟پس از زندگی من خبر نداره که همچین حرفی رو میزنه!
خماریییییییییی🙃❤
۷.۵k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.