Korean war
PART²³
+ یاا من خودمم
& ولی تغییر کردی،خیلی زیاد
جیمین با دیدن برنج ها، سمت شان رفت و مقداری ازش را خورد که خندش گرفت
& نه هنوز تغییر نکردی ، همون کوک قبلی هستی که شکر و نمک رو جا به جا استفاده میکنه
کوک با این حرف شوکه شد و مقداری برنج خورد
+ باز شیرین شد ، دیگه وقت نیست دوباره درست کنم، یااا چرا میخندی؟
& خوشحالم هنوز مثل قبلی
+ جیمینا بدبخت شدم ، الان با این برنج شیرین چیکار کنم؟
& تو بدترش رو هم انجام دادی ، پیش میاد بابا
+ من بدبخت شدم بعد تو میخندی؟ کل این برنج هارو باید بخوری!
کوک دست جیمین را گرفت و او را به سمت دیگ های برنج برد
& کوککک شکر خوردم ، ولم کن
+ شکرو تازه الان میخوای همراه برنج بخوری عزیزم
& کوککک من تازه برگشتم ، گناه دارم
+ بیا بیا برنج بخور ، مقوی برات
& کوک باور کن من هنوز جوونم ، کلی آرزو دارم
+ برنج نمیکشتت نترس
& کوک..
هنوز حرف جیمین تموم نشده بود که با صدای مکس هردو متعجب بهش نگاه کردن
£ چه بلایی سر آشپزخونه عزیز من اوردین؟
کوک به محض دیدن مکس ، دست جیمین را رها کرد و سمت مکس رفت
+ دلم تنگ شده بود برات پیر مرد
£ منم دلم تنگ شده بود برات
جیمین هم نزدیک آن دو شد
& ژنرال پارک از نیروی هوایی هستم..خوشبختم
£ سرآشپز مکس هستم ، خوشبختم
+ میون این آشنایی تون..کمتر از چند ساعت دیگه فرمانده میرسه و ما کلی برنج شیرین داریم
£ دستم بهت برسه میکشمت
کوک دست جیمین را گرفت و باهم از آشپزخونه فرار کردند..
تقریبا از آشپزخونه دور شده بودند
& کوک کار درستی نکردیم تنهاش گذاشتیم..این خرابکاری تو بود!
+ یااا نگران نباش ، مکس میدونه چه جوری درستش کنه..اگه اونجا میبودیم کمکی نمیتونستیم کنیم فقط جونمون در خطر بود
+ یاا من خودمم
& ولی تغییر کردی،خیلی زیاد
جیمین با دیدن برنج ها، سمت شان رفت و مقداری ازش را خورد که خندش گرفت
& نه هنوز تغییر نکردی ، همون کوک قبلی هستی که شکر و نمک رو جا به جا استفاده میکنه
کوک با این حرف شوکه شد و مقداری برنج خورد
+ باز شیرین شد ، دیگه وقت نیست دوباره درست کنم، یااا چرا میخندی؟
& خوشحالم هنوز مثل قبلی
+ جیمینا بدبخت شدم ، الان با این برنج شیرین چیکار کنم؟
& تو بدترش رو هم انجام دادی ، پیش میاد بابا
+ من بدبخت شدم بعد تو میخندی؟ کل این برنج هارو باید بخوری!
کوک دست جیمین را گرفت و او را به سمت دیگ های برنج برد
& کوککک شکر خوردم ، ولم کن
+ شکرو تازه الان میخوای همراه برنج بخوری عزیزم
& کوککک من تازه برگشتم ، گناه دارم
+ بیا بیا برنج بخور ، مقوی برات
& کوک باور کن من هنوز جوونم ، کلی آرزو دارم
+ برنج نمیکشتت نترس
& کوک..
هنوز حرف جیمین تموم نشده بود که با صدای مکس هردو متعجب بهش نگاه کردن
£ چه بلایی سر آشپزخونه عزیز من اوردین؟
کوک به محض دیدن مکس ، دست جیمین را رها کرد و سمت مکس رفت
+ دلم تنگ شده بود برات پیر مرد
£ منم دلم تنگ شده بود برات
جیمین هم نزدیک آن دو شد
& ژنرال پارک از نیروی هوایی هستم..خوشبختم
£ سرآشپز مکس هستم ، خوشبختم
+ میون این آشنایی تون..کمتر از چند ساعت دیگه فرمانده میرسه و ما کلی برنج شیرین داریم
£ دستم بهت برسه میکشمت
کوک دست جیمین را گرفت و باهم از آشپزخونه فرار کردند..
تقریبا از آشپزخونه دور شده بودند
& کوک کار درستی نکردیم تنهاش گذاشتیم..این خرابکاری تو بود!
+ یااا نگران نباش ، مکس میدونه چه جوری درستش کنه..اگه اونجا میبودیم کمکی نمیتونستیم کنیم فقط جونمون در خطر بود
۵.۱k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.